بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 6

م_ع آوریل 2009

قسمت ششم

سلطه مردانه و جایگاه نگاه زنانه در جنبش های افقی

دولتهای غربی امروزه بر این واقعیت آگاهند که دیگر بسختی قادرند مردم را بپای انتخابات بکشانند. هزینه های انتخاباتی در آمریکا که از کار مزدی خود مردم به تاراج رفته به صدها میلیون دلار میرسد و هر دوره بیشتر و بیشتر میشود تا کارناوال نمایشی تبلیغات حکومت عقلانیت سلطه گری را رنگین و چشمگیرتر نشان دهند. مبلغان دمکراسی قدرت با زیرکی تمام، جوانان و بخصوص زنان که برخی از لیبرال فمنیست های دو آتشه و خبره ای در سخنوریاند را به کار میگیرند تا از نماد قدرت مردسالاری و سلطه به دفاع بپردازند، همان زنانی که هلری کلینتون را در کنفرانس زنان پکن به محبوبیت رساندند و بعد در کنگره آمریکا به عنوان تیم کارشناسی نظامی پنتاگون به عراق رفت و به بوش و رامزفیلد(وزیر جنگ) انتقاد کرد که چرا نیروی نظامی بیشتری به عراق نفرستاده اند و در انتخابات دمکرات ها رقیب اوبامای سیاهپوست شد و برای بسیاری از زنان لیبرال فعال در تیم انتخاباتی او این سئوال به اصطلاح حیاتی در روزنامه ها مطرح بود که آیا دولت آمریکا هنوز زن را شایسته دفاع از سنبل کاخ سفید (ابرمن) میداند یا نه؟ بنابراین زنان در قدرت تجلی ساختار مردان و پسران خویشند و در زیر چتر نمادین سلطه قدرت پدران برگزیده قرار میگیرند تا با شیوه جدید تجارت سیاسی مردانه از امنیت مادران و ناموس مردان پاسداری کنند. در کنارِ سلطۀ عقلانیت مردانه، برخی از زنان همچنان احساس امنیت میکنند زیرا برطبق اسطوره مردان، زن از پهلوی مرد زاییده شد تا در کنارش به اقتدار او خدمت کند. پس برخی از زنان همچنان خود را علاقمند و وابسته به ساختاری نشان میدهند که عامل مستقیم کنترل و سلطه بر خود آن زنان است، گویا با صدا و سیمای زنانه در هرم قدرت میتوان ماهیت نظام خشن سلطه ابرمن را مهربان و مادرانه جلوه داد. این از آن دست خیانت هایی است که برخی زنان به خودِ جامعه زنان در وحله اول روا میدارند زیرا از نیاز به وابستگی مردسالارانه و سرمایه رها نگشته اند. این نقد به زنان در قدرت را من از بسیاری از زنان آگاه و منتقد در عرصه جهانی شنیده ام حتی از زنان ساده و صادق جنبش چیاپاس بی آنکه تحصیلات تخصصی ای داشته باشند اما بسیار توانمند بر ارزشها و نقش انسانی نگاه زنانه در ایجاد جامعه ای عاطفی و مادرانه که کاملاً از ساختار مخرب سلطه مردانه متفاوت است، تاکید کرده اند. اینگونه زنان همواره الگوهای مردان بسیاری بوده و ما از وجودشان بارور شده ایم. Continue reading “بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 6”

حران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 4

م_ع آوریل 2009

قسمت چهاروم

دیپلماسی نئومدرنیته آرایشگر دیکتاتوری مدرن

اما این دقیقا همان خطای بزرگیست که آقای فوکوی فرا مدرن هم انجام میدهد. زیرا او خشونت ساختار قدرت کنترل و سرکوب را با دیگر تمایلات تنش زای کنترل گرایانه درون لایه های سطوح مختلف زندگی اجتماعی، در یک خط موازی و برابر با هم قرار میدهد. انتزاعی کردن روابط تنش زای درون جامعه حتی در اتاق خواب، از ساختار مسلط سرکوب توسط فوکو به چه منظوریست؟ یعنی اینکه انگیزه کنترل داشتن بر دیگری از خصلت انسانیست و ما نبایدآنرا بی جهت به ناف سلطه ساختار ماهییت مردسالارانه دولت و شبکه دیوانسالاری تقسیم کار ابزاری جنسی،اقتصادی، فرهنگی، قومی و جز آن ببندیم؟ پس یعنی این از شرایط نظام سلطه قدرت نیست که مرد تحت لوای شوهر گویا اقتدار اقتصادی اش را به نمایش میگذارد تا زن هم به صورت کالای جنسی و رفاهی مرد متصور شود؟ پس با این نتیجه سرچشمه تنشهای درون اتاق خواب را باید صرفاً از منشا تاریخ طبیعی زندگی انسان بر شماریم؟! چطور ما نمیدانیم که واقعیات تلخ فشارهای اجتماعی، و زنجیره ای از نابرابری ها در جامعه حتی در اتاق خواب هم تاثیرات مستقیم خودش را به نمایش میگذارد؟ دو دلداده آگاه و آزاده نه تنها نیازی به کنترل جنسی بر یکدیگر ندارند بلکه با همفکری عاطفی و همدلی در جهت ساختن جامعه ای بری از این نابربری ها و تهاجمات ویرانگر سلطه گری به تلاش و همکاری با دیگر شیفتگان آزادی بر خواهند آمد و تنها از این فرایند بالنده مناسبات انساندوستانه فردی و اجتماعی است که عشقشان و درکشان از یکدیگر قوی تر و بارورتر میشود. اما راه حل فوکو با فرضیه موازنه سازی اش به کجا میتواند ختم شود!؟ مطمئنا نیاز به روانشناسی فردی و رفتاری دراینجا برای مردمان دوباره برجسته میشود که باید خود را شخصا اصلاح کنند تا ساختار در بالا هم اصلاح شود. یعنی اصلاح ما باید بگونه ای باشد که مورد توافق بالایی ها هم قرار گیرد. فوکو فراموش میکند که حتی عقب افتاده ترین بحث های جامعه شناسی امروز جرات یکی کردن ماهیت دولت با جامعه را بخود نمیدهد. مطالبات مردم برای خواسته های آزادیخواهی در طی تاریخ درست در مقابل نهاد ساختار قدرت دولت قرار گرفته است. فوکو از نظرگاه جامعه شناسی شدیداً از جایگاه سلطه گر به جامعه نگاه میکند که رفتارتان را اصلاح کنید تا ضرورت کنترل و تنبیه کمتر شود و ایشان هم دولت را نصیحت میکنند که قوانینشان را با عطوفت بیشتری در خدمت به جامعه وضع کنند.

Continue reading “حران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 4”

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 3

م_ع آوریل 2009

قسمت سوم

روانشناسی ابرمن در خدمت سلطه و دیکتاتوری

حال، ژیژک بحران موجود را صرفنظر از جدل مصنوعی اش با لیبرالیسم، از تطبیق ناپذیری جامعه با قدرت قانون پرولتاریا و بد فهمی از دیکتاتوری سرخ لنینی ترسیم میکند یعنی اگر آن سوسیالیسم آرزویی لنین شکل نگرفت بخاطر عقب افتادگی مردم روسیه در آنزمان بود. درواقع به نوعی تنفرش را به جنبش های نافرمانی از آتوریته و تمایلات و مناسبات افقی و توری شکل آنها نشان می دهد. پس بی جهت نیست که ژیژک همچنان شیفتۀ راه کمونیسم دولتی لنین و استالین است و در نهایت برای رسیدن به چنین آرزویی به ستایش ایدۀ مطلق هگل و اخلاق جهان شمول کانت و سیاست دیکتاتوری آهنین لنین و سرانجام به نظریۀ سادیستیک روانکاوی فروید در کنترل روانی و فیزیکی جامعه بوم زیستی روی می آورد. این تفکر کنترل گر، برگرفته از نظریۀ سلطه جویانۀ اخلاق حکومت ابرمن(super ego ) فرویدی است که بر مبنای اصل تنبیه و پاداش در جهت کنترل بر غرایز زندگی و انگیزه های انسانی، که بنظر او از طبیعتی شیطانی، درنده خو و شهوانی نشأت می-گیرد، بنا شده است و طبیعتا در جهت توجیه اعمال قدرتهای سرمایه داری و سلطه دیوانسالاری ها، قرار میگیرد . اینکه چه کسانی زیر چکمه های حکومت قانون ابرمن باید تنبیه شوند و چه کسانی پاداش داده شوند همه بسته به درجه مفید و ممتاز بودن و جایگاهشان در درون تقسیم بندی شبکه دیوانسالاری قدرت تعیین شده و نسبت نوع فشارها بر آنها و انتظارات از آنها در یک روند پیچیده سرطانی و بحران زا مدام سبک سنگین میشود و نهایتا همه چیز به خواست و اراده و وضعیت ابرمن (اراده قانون و سلطه) منوط میشود. به این معنا پس درندگان قوی تر شایستۀ اعمال قدرت بر دیگران ضعیف تر هم هستند. از نظر فروید کنترل غرایز یعنی “تطبیق و تنظیم اصل غریزی با اصل واقعیت” یعنی اطاعت پذیر ی از قوانین دولت و انحصارات اخلاقی ابرمن(super ego ) بعنوان “اصل واقعیت” . در واقع این همان تعظیم و تسلیم در مقابل برگزیدگان عالی مقام کشوری، لشکری و امپراطوری سرمایه داری مدرن میباشد که در تداوم این پروسۀ پاداش وتنبیه، نتیجتاً امپراطوری بزرگتر حق اعمال کنترل و تنبیه امپراطوری های کوچکتر را هم دارد چه برسد به تنبیه مردمان تحت سلطۀ آنها، آنهم در زمانیکه ابزار کنترل و تنبیه اخلاقی جامعه در دست برگزیدگان ابرمن توسط روشنفکران ساختار مدرنیته مدام توجیه و تبلیغ میشود. باید پرسید به کدامین دلیل و خطا، روزانه صدها میلیون انسان از زن و کودک، پیر و جوان در قانون بازار نئولیبرلیسم جهانی باید به وقیحانه و بیرحمانه ترین شکلی تنبیه و شکنجه شوند واز ابتدایی ترین امکانات زندگی زیستی شان محروم گردند، و در زیر چنین فشاری از فقر، گرسنگی و آسیبهای روانی جسمی بطور ناباورانه ای صرفاً جان دهند. و چگونه ممکن است انتظار یک واکنش و پژواک طبیعی و غریزی دفاعی و مبارزاتی، مملو از خشم، عصبانیت و اضطراب انسانی را در برابر سلطه ابرمن نداشته باشیم. جالب اینجاست که این تنش-ها، پرخاش-ها از نظر فروید برخواسته از غرایز جنسی سرکوب شدۀ کودکان ترسیم میشود که در فرضیۀ “عقدۀ ادیپ” او دفن شده است یعنی همان چرندیات شهوانی مردسالارانه و سلطه جویانه فرویدی که در تئوری کششهای جنسی کودکان دختر و پسر نسبت به جنس مخالف والدینشان پخته میشود که بتدریج در آنها مهار شده و باصطلاح در ضمیر ناخودآگاه شان قرار میگیرد. نمیتوان فراموش کرد که حتی انجمن سایکوآنالیسم ابرمن فرویدی در همان ابتدای امپراطوری اش هرگونه نقد و برخوردی به نظریات روانشناسی خود را در جامعه علمی و آکادمیکی به شدت سرکوب و منزوی می کرد.

Continue reading “بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 3”

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 2

م_ع آوریل 2009

قسمت دوم

ژیژک در آرزوی دیکتاتوری لنینیسم و نئومدرنیته علیه جنبشهای افقی و ضد آتوریته(سلطه)

ژیژک ها به کدام سو میروند؟

اسلاوی ژیژک یک سیاستمدار، فیلسوف و روانکاو اهل اسلوونی است که این روزها با استفاده از روانشناسی لاکانی به عنوان یک منتقد فیلم در بازار پر زرق و برق کمپانی های غول پیکر فیلم سازی و رسانه های هنری غرب، بسیار گُل کرده است. ژیژک به مانند بقیه ساختارگرایان نئولیبرال تلاش می کند تمدن مدرنِ سرمایه داری غرب را در یک باز سازی ساختار فکاهی دیکتاتوری نخبگی کمونیسمِ دولتی، به شیوه فلسفی روانشناسی نجات دهد. او متوجه نیست که عقل گرایی ابزاریِ سلطۀ قدرت پدرسالاری آنقدر با ساختار مدرن دولتِ سرکوب عجین و رسوا شده است که نه تنها زمینِ متلاشی شده، بلکه خورشید و ماه هم از اوج این توسعۀ انتحاری، انهدامی و استبدادی به سطوح آمده اند. حال لیبرال های رنگین ما را قسم می دهند که این بار جبران مکافات کرده و امپراطوری انحصارات تخریب گرا را به گونه ای منصفانه تعدیل خواهند کرد. گویی آنها صدای مردم درمانده و طبیعت نابود شده را شنیده و به خود آمده که چگونه تاکنون ارگانهای حقوق بشری به سود حقوق کمپانی ها و دول پلیسی آنها عمل کرده اند! آنها ادعا می کنند که حواس شان بیش از حد در جهت توسعه و پیشرفت سریع تکنولوژی و پرشدن جیب های گشاد سرمایه داران جهانی و قلب های بی عاطفهشان پرت شده بود و زمین و زمان و انسان و انسانیت را به کلی فراموش کرده بودند. اکنون به مردم می گویند که شما در مدنیت جدید صدای آمریکا و اروپا که برای نجات دوباره بشریت هجوم آورده، آسوده بخوابید که ما وحشتزده بیداریم!!!

 

حالژیژک امیدواربا پناه بردن به فلسفه روانکاوی لاکانی، به شکل پلیسی می خواهد لنین مومیایی شده را دوباره زنده کند. اما اینکه چرا ساختار کمونیسم دولتی هم به فاجعه ای اسفبار تبدیل شد به هیچ وجه موضوع محوری آقای ژیژک نیست و یا اینکه احتمالاً در رقابتهای روانی قدرتهای امپریالیستی اشتباهی رخ داده !! و شاید اینبار از دعای خیر هگل(فیلسوف آلمانی اواخر قرن 18 و پدر مدرنیته)، نفیِ نفی، مسیر مثبتی را جوید و به یاری خدایان اتمی، پروژه ناتمام عقل ابزاری مدرنیته دراین خیزش جدید جنگ ویروسی تکنولوژیکی مدرن، دنیا را به اتمام رساند!

نظریات ژیژک آنچنان مبهم و پیچیده و به اصطلاح نخبگیتخصصی نوشته شده که دست کمی از نظریات سردرگم پست مدرنها ندارد و این غیر از تفکر به هم ریخته خود نویسنده که در آرزوی سلطه وکنترل می باشد،چیز دیگری نیست. تصاویری از درون افکار متلاطم نخبگان تئوری ساز که مدام در پی حل بحرانهای از هم گسیخته وجودی خویشند تا آنرا به نوعی، دلیل بر آگاهی والای خود از اوضاع نابسامان سرمایه جهانی شده جلوه دهند. گویی این آنها هستند که همواره باید ناجی دیگران از خود بیگانه باشند در حالیکه خود از بانیان و ستایشگران این پروسه تخریب بوده و هستند. اینگونه برخوردهای روانپریش، خودشیفته و خود روشن بین، برآمده از کمبودهای مزمن روانی خود آنهاست که ریشه درجاه طلبیهای سیری ناپذیر شان دارد. همان بینهایت کامیابی بیمارگونه ای که خود ژیژک به صورت موضوع object petit a لاکانی مطرح میکند یعنی امیال پایان ناپذیر هیجانی دفرمه شده و ناهنجار در جهت آرزوهای فردی مهم و مشهور بودن، و حال نیاز شدید خود ژیژک به کنترل افکار دیگری با بزرگ جلوه دادن خود و پنهان کردن هویتهای توخالی و شکنجه دهنده درون خویش.اما به جای اینکه او از دخمه های ترس خود بیرون آید می خواهد دیگران را از انگیزه و خلاقیتهای متنوع فکری و تجسمی شان در هماهنگی با طبیعت زیستی خاموش سازد. چرا که برای سلطه گران، مناسبات ساده و زیبای همسایگی اکو زیستی نمی تواند قابل درک باشد. مدافعین کارشناسی سیاسی ساختار مدرنیسم، در حالتی تشنجی، تنشی و بسیار خودخوا هانه، یک سری سوژه های کلی ،کامل و مطلق را بهم می بافند تا بر طبق آن، ضوابط و قوانین مرد سالارانه سرمایه داری را منافع اخلاقی عموم جامعه جلوه دهند تا شاید این درد انزوا و بی هویتی و ناخودانگیختگی و بی اعتمادی به آزادی وآزادگی در آنها کمی آرام گیرد. طبعاً از نظر آنها این امر، جز با کنترل بر دیگری و طبیعتِ زیستی برایشان امکان پذیر نیست و هرچیزی خارج ازکنترل نظام ایدئولوژیک و حیطه شهوت قدرتی آنها باید مهار، نابود و به انقیاد کشیده شود. بنا بر این طبیعی است برای آرامش این بیماری ناامنی مالیخولیایی و فشارهای روانی قدرت مرگ پرستی همواره ناچارند به شیوه های مختلف دیکتاتوری حکومتی هرمی روی آورند . یعنی تاریخاً با حربه های تحمیلی تقسیم کار مزدوریٍ اجتماعی و امتیازات طبقه بندی احزاب دیوانسالاری قدرت در درون جامعه(مالکیت سیاسی اقتصادی، نژادی، جنسی، فرهنگی، قومی، تبعییت شهروندی…)، امنیت بیماری مزمن ناامن خویش را به جامعه زیستی تزریق کنند.

در همین راستا، پست مدرنها هم برای تسکین همین درد مشابه، به پوچیسم، بی مسئولیتی و خودشیفتگی و بی اعتمادی به همه چیز و همه کس وحتی حرکت تاریخ و طبیعت زیستی روی می آورند و تحت عنوان اینکه هر کسی متفاوت میاندیشد و چه کسی می داند حقیقت چیست و هرکس از حقیقت، تفاسیر خاص خودش را دارد، زمینۀ ایجاد هر گونه انسجام همکاری و اعتراض اجتماعی را پوچ میشمارند. گویی هیچ اشتراک نظر انسانی و نیازهای تفاهمی در مناسبات آزاد زندگی بوم زیستی انسانها بعنوان آرزوهای مشترکشان وجود ندارد و هرکس در دالانهای هزار توی خودش زیگزاگ می زند و با بحثهای ذهنی گرایی فیلسوفانۀ خودشیفته به مانند مردان فرصت طلب که ناچارند در همین رفاه مصنوعی و مصرفی ایدئولوژی بیرحم مدرنیسم غوطه خورند ، نق زنند و بازار مدرنیته را تزیین کنند، آن هم به فراخور ضرورت دوران فرا مدرن توسعۀ انهدامی بازارِ کالایی سرمایه داری رنگینِ پلورالیستیِ چند بعدی مصرفیِ تصویری رایانه ایِ فراملیتی. بنا بر این از آنجا که آدمیان را در غرایز فردی اشان خودمحور، نامحدود، ناامن و غیر قابل پیش بینی می انگارند، نهایتاً به ضرورت یک قانون کنترلعادلانهدولتی حکومتی و حقوقی سازمان ملل(انحصارات فرا ملیتی) برای حفظ امنیت شئ واره زندگی اتمیزه شده، تن میدهند تا در عرصه های گفتمان رفاه منشی خیال، این ناامنیتعادل روانیخویش را سپری کنند آنهم در عصر سرمایه داری نئو لیبرال که وطنش بازار جهانیست و همه چیز برای فروش است، از اجزای بدن گرفته تا زن و کودک وآب و اکسیژن، ورزش، عشق و فرهنگ و غیره و این خود یعنی عصر فرا مدرن یا پسا مدرن سرمایه داری که در ادامه این موضوع را بیشتر توضیح خواهم داد. البته برخی از نظریه پردازان این تفکر بمانند بودریار، فوکو، لیوتار،ژولیا کریستوا و چند تایی دیگر شاید نقدی نسبتاً جدی و متناقض بر پیکر مدرنیته وارد ساخته باشند اما نهایتاً اسیر جوهرۀ همان ساختار مدرنیسم هستند. حتی منتقدینی مثل ژیل دلوز فرانسوی هم از عوارض سنگین پسا مدرن بدور نمانده اند زیرا آنها درک و شهامت لازم را نداشتند که ارزش های تاریخ جنبش های افقی اجتماعی و کارگریِ ضد ساختارِ سلطه و دولتِ سرکوب، که از اواسط قرن نوزدهم به بعد علیه استبداد و سرمایه داری شکل گرفت را برجسته سازند. این جنبشها اساسا در مخالفت با نظریات و مناسبات سلطه جویانه انواع نظام های دیکتاتوری و دولتی به پا خواستند و به مفهوم آنارشی، آنارشیک و یا آنارشیسم شناخته شدند. متاسفانه ایدئولوژی خشک اقتصادی مارکس که از انقلاب ابزاری اروپا به وجد آمده بود بدون بررسی ماهیت تاریخی ساختار دیوانسالاری قدرت، زمینه دیکتاتوری حزب پروری کمونیسم و دولت سرکوبِ گذارِ سوسیالیستهای استبدادی و سرمایه داری را هم رقم زد. واژه آنارشی که از یونان باستان گرفته شده به مفهوم مقاومت در برابر سلطه گری یعنی همان روحیه تطبیق ناپذیری با حکومت حاکمان بوده است که امروزه از تنوع نگاه های بسیار غنی و متحول تری در ارتباط با موضوعات و مبارزات زندگی آزادانه اجتماعی زیستی مطرح میشود.

در دوران انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، مردم ستمدیده زیر سلطه تزاریسم جانفشانی ها کردند اما نهایتا این پروژۀ مارکسیسم لنینیسم بود که به شکل کودتا، قدرت را در چنگ حزب بلشویک متمرکز ساخت. حزب لنین در اوایل دسامبر همان سال با تاسیس دستگاه اطلاعاتی تررور و جاسوسی، معروف به چکا، شورا های مستقل کارگری ، دهقانی، آنارشیستها و دیگر اقشار آزادیخواه اجتماعی را شدیداً سرکوب کرد. پس بی جهت نبود که لنین رهبر و دبیرکل حزب کمونیسم بلشویک، بمانند دیکر سلاطین قدرت به جنبش آنارشیک برچسب بی بند و باری و هرج و مرج طلبی میزد تا بتواند انضباط آهنین حزب حکومتی را علیه آزادی شوراها تضمین کند. در نقد به دیکتاتوری لنینی در به کجراه بردن انقلاب شورایی، نوشته ها و اسناد کلاسیک بیشماری بچاپ رسیده که در مقایسه با نوشته های رزا لوکزامبورک، زن برجسته و مبارز جنبش کارگری آلمان، نقدهای بسیار عمیق تر و ملموس تری بحساب میآیند. از آنجمله، دو جلد کتاب انگلیسی چگونه زندگی کردم ، اثراما گلد من“(living my life نوشته (Emma Goldman حقیقتا حائز اهمیت است. زن آزاده ای که الگوی بی نظیری از مقاومت و آزاد اندیشی بود. او که اهل لیتوانی بود در بیست سالگی یعنی 1889 به شهر نیویورک درآمریکا رفت و جذب جنبش های کارگری شد.در نشریه Mother Earth بمعنی زمینِ مادر، زنان را به بیداری در برابر سرمایه داری مردسالار فرا خواند و چه سختیها و دشنامهایی را که حتی از جانب برخی اتحادیه های مردسالار کارگری متحمل نشد. دولت امپریالیستی آمریکا وحشت زده از نفوذ اما گلدمن در جنبش کارگری که تازه با وقوع انقلاب شوراها در روسیه، پر شورتر هم شده بود، با خشونت هر چه تمامتر بعد از بارها زندان و تهدید به مرگ، او و دلداده مبارزش آلکساندر برکمن را بهمراه تنی چند، در دسامبر 1919 به روسیه انقلابی شده، تبعید کرد. این در واقع شروع فصل جدیدی از مبارزات این دو اسطوره خستگی ناپذیر در زنده نگهداشتن دل تپنده انقلابی بود که صدها میلیون در جهان مشتاقانه چشم انتظارش بودند. با وجود اینکه شکست انقلاب از درون رنگ میباخت اما آنها برای دفاع از آزادی واقعی شوراها به هر تلاشی دست زدند اما بعد از مشاهده ماجراهای دلهره آور واعمال بسیار وقیحانه، خشونت آمیز و تاسف آور حزب بلشویک نسبت به آزادیخواهان و شوراهای مستقل کارگری، دهقانی، دانشجویی و هنری، سرانجام ، آندو بعد از دو سال تحمل ارعاب و تعقیب توسط ضد اطلاعات لنینی چکا، در دسامبر 1921 دولت دیکتاتوری کمونیستی روسیه را برای همیشه ترک کردند. از این جهت در مبحث افسانه بلشویسم به خلاصه ای از روند شکل گیری ساختار لنینیسم و استالنیسم خواهم پرداخت.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/1

م_ع آوریل 2009

قسمت یکم

نظریه ی ژیژک را من چند سال پیش در ایران مطالعه کردم و مقاله ای در مورد آن تهیه دیدم از آنجایی -که بیش از سه دهه در آمریکا زندگی کرده ام تصمیم گرفتم برخی از تجاربم را درباره فراز و نشیب های جنبش-های افقی و ضد سلطه در غرب بخصوص در آمریکا را به صورت کتابی ارائه دهم. اکنون چکیده ای از آن مطالب را در پیرامون نظرات ژیژک در ارتباط با سلطه دیکتاتوری چپ و راست اینجا می آورم و پرداختن بیشتر به جزئیات مهمتر شکل گیری این جنبش ها در غرب و تاثیر پذیری آنها از تاریخ مبارزاتی آمریکای لاتین، سرخ پوستان و سیاهپوستان و غیره را به فرصتی دیگرمیسپارم. Continue reading “بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/1”

تضاد فکری باکونین و مارکس/ ٤

(قسمت پایانی)

با اینکه آنارشیست ها ایده ی دیکتاتوری پرولتاریارا رد می کنند، اما ما به طور واضح نقش کلیدی پرولتاریا در انقلاب‌های اجتماعی را رد نمی کنیم. این ادعا که آنارشیست ها مبارزه ی طبقاتی را رد می کنند، تحریف عقاید آنارشیستی توسط مارکسیست هاست. ما صرفا مخالف این هستیم که پرولتاریا بایستی بر دیگر کارگران (همچون کشاورزان و صنعتگران) سلطه و حکمرانی کند.

حال نوبت می‌رسد به این پرسش که حتی اگر پرولتاریا قدرت را تصرف کند، آیا تمامیت طبقه قادر به استفاده از آن خواهند بود. باکونین در این باره می پرسد:

حتی از نقطه نظر آن پرولتاریای شهری که قرار است پاداش منحصر بفرد حاصل از تصرف قدرت سیاسی را به دست آورد، یقیناً روشن است که این قدرت چیزی به جز دروغ و تقلب نخواهد بود؟ غیر ممکن است که چند هزار نفرده‌ها هزار و یا صدها هزار به کنارآن قدرت را به طور مؤثر به کار ببرند. این قدرت بایستی توسط پراکسی به کار گرفته شود، که به معنی تفویض آن قدرت به گروهی از اشخاص است که برای اداره کردن آنان انتخاب شده اند، که متعاقباً آنان را به طور ماهرانه به نیرنگ و چاپلوسی نماینده و یا بورژوا خواهد برگرداند. بعد از درخشش مختصر آزادی شهروندان این دولت جدید خود را به عنوان برده، عروسک خیمه شب بازی و قربانی عده‌ ی جدیدی از مردان جاه طلب خواهند یافت.” (Michael Bakunin: Selected Writings، صفحات 254 – 255) Continue reading “تضاد فکری باکونین و مارکس/ ٤”

تضاد فکری باکونین و مارکس / ٣

(قسمت سوم)

در سال 1917، کارگران درس خود را به خوبی یاد گرفته بودند و در آغاز، راه باکونین را ادامه دادند (بیشتر خود بخود و بدون تاثیر آنچنانی از آنارشیست ها و آنارکو سندیکالیست ها). منشویک ها اشتباه خود را بار دیگر در سال 1905 تکرار کردند چنانچه آنان خود را در کنترل کردن این پتانسیل انقلابی برای رساندن به یک هدف عملی ناتوان نشان دادند. آن ها خود را با فرمول جامد مارکسیستی شان در مورد نخست انقلاب بورژوا، سپس انقلاب سوسیالیستیکور کرده بودند و تلاش کردند توده ی مردم را مهار کنند. منشویک ها به آنان در مورد انکار نفس موعظه می کردند، از آنان می خواستند تا کنار بایستند تا بورژوازی سیستم کاپیتالیستی خود را به طور مستحکم بسازد. این مسئله برای کارگران و کشاورزان بی معنی بودچرا آنان باید قدرتی را که در دست دارند را انکار کنند؟فیودور ایلیچ دن، یکی از رهبران منشویک ها در سال 1946 اقرار کرد که تصور منشویک ها از انقلاب بورژوا بر پایه ی وهم و خیالبوده است.” (Lenin and the Mensheviks، نوشته ی Vera Broido، صفحات 14 و 15) زمانی که لنین به روسیه برگشت، بلشویک ها خود را از جرگه ی این گروه و نظریات آنان جدا کرده و به حمایت و تشویق رادیکالیزه شدن کارگران پرداختند و توانستند حمایت مردمی کسب کنند. با اینحال، آن ها این کار را به طور ناتمام و ناقص انجام داده و در اثر آن، انقلاب را به طور مهلک تحلیل دادند.

پس از آنکه انقلاب فوریه دولت را فلج کرد، کارگران شوراهای کارگری تشکیل داده و تفکر و پراکتیس خودمدیرتی کارگران را بالا بردند. آنارشیست های روسی از این جنبش با تمام وجود حمایت کردند و معتقد بودند که این جنبش تا آنجا که می تواند باید به جلو برود. اما لنین بر کنترل کارگران بر کاپیتالیست هاتاکید کرد. (The Lenin Anthology، صفحه ی 402) Continue reading “تضاد فکری باکونین و مارکس / ٣”

تضاد فکری باکونین و مارکس/1

معروفترین تضاد فکری باکونین و مارکس در نخستین جامعه ی بین‌المللی کارگران (انترناسیونال اول) بین سال‌های 1868 و 1872 پدیدار شد. این کشمکش و تضاد باعث روشن شدن مخالفت آنارشیست ها با ایده‌های مارکسیست شده و می‌توان آن را نخستین تحلیل تئوریک و انتقاد آنارشیستی از مارکسیسم دانست. البته انتقادها همچنان ادامه یافت، به‌خصوص پس از انحطاط سوسیال دموکراسی به اصلاح طلبی و عدم موفقیت انقلاب روسیه (که هر دو اجازه دادند تا انتقادات تئوریک، توسط این شواهد و مدارک تجربی غنی تر شوند.) اما تضاد باکونین/مارکس زمینه را برای آینده آماده کرد. از اینرو و از آنجاییکه آنارشیست ها به توسعه دادن و کامل کردن انتقادات او ادامه دادند، بررسی انتقادات باکونین بسیار ضروری است (به خصوص که تجربیات جنبش ها و انقلابات مارکسیستی خود گواه این انتقادات است.) Continue reading “تضاد فکری باکونین و مارکس/1”

فلسفه ی بی خدایی

اما گلدمن

نسیم روشنایی

برای ارائه ی تفسیری مناسب از فلسفه ی بی خدایی، باید به سراغ تغییرات تاریخی در باور به خدای واحد ، از نخستین باورها تا حال حاضر، رفت. اما این بحث در حیطه ی مقاله حاضر نمی گنجد.با این وجود ، ذکر این نکته ضروری است که با گذشت زمان، مفهوم خدا، قدرت ماورا طبیعی، روح، ایزد و هر اصطلاح دیگری که توانسته است ماهیت خداشناسی را بیان کند، در طی زمان و پیشرفت ، نامعین تر و مبهم تر شده است. به عبارت دیگر، هرچه ذهن انسان یاد می گیرد که پدیده های طبیعی را بفهمد و هر اندازه که علم به انسان و رخدادهای اجتماعی نزدیک می شود، ایده ی خدا نیز به همان اندازه غیرشخصی تر و مبهم تر می گردد.

برای ارائه ی تفسیری مناسب از فلسفه ی بی خدایی، باید به سراغ تغییرات تاریخی در باور به خدای واحد ، از نخستین باورها تا حال حاضر، رفت. اما این بحث در حیطه ی مقاله حاضر نمی گنجد.با این وجود ، ذکر این نکته ضروری است که با گذشت زمان، مفهوم خدا، قدرت ماورا طبیعی، روح، ایزد و هر اصطلاح دیگری که توانسته است ماهیت خداشناسی را بیان کند، در طی زمان و پیشرفت ، نامعین تر و مبهم تر شده است. به عبارت دیگر، هرچه ذهن انسان یاد می گیرد که پدیده های طبیعی را بفهمد و هر اندازه که علم به انسان و رخدادهای اجتماعی نزدیک می شود، ایده ی خدا نیز به همان اندازه غیرشخصی تر و مبهم تر می گردد. Continue reading “فلسفه ی بی خدایی”

سیاست کار خانگی

نویسنده: Patricia Mainardi
از گروه Redstockings – سال 1970
اگرچه زنان از قدرت شوهران شکایت نمی کنند، با اینحال هر یک از شوهر خود و یا شوهر دوست خود گلایه می کند. این مسئله در مورد تمام موارد بردگی، حداقل در مرحله ی آغازین جنبش های رهایی طلبی، صادق است. بردگان در ابتدا از قدرت اربابان گلایه نکردند، بلکه از ظلم و ستم آنان شکایت کردند.” – جان استوارت میل در باب انقیاد زنان
زن آزاد – بسیار متفاوت از آزادی زن! اولی اشاره به انواع مختلف چیزهای لذت بخش دارد (که گذشته از جاهای دیگرشان) باعث دلگرمی مردان رادیکال می شود. دیگری اشاره به کار خانگی دارد. اولی به معنی س.ک.س بدون ازدواج، س.ک.س قبل از ازدواج، مناسبات دنج خانه داری (“من با این خوشگل خانم زندگی می کنم”) و از خود رضایتی از دانستن اینکه تو از آن مردانی نیستی که به جای یک زن، خواهان یک ضعیفه ی سربه زیر باشد، است. آن یکی بعداً خواهد آمد. بالاخره، کیست که هنوز هم خواستار آن کالای قدیمی، زن خانه دار آمریکایی، شوهر بودن، خانه و کودک باشد؟ کالای جدید؛ زن آزاد، بیشتر س.ک.س می کند و ترجیحاً شغلی نظیر رقصیدن، سفالگری یا نقاشی کردن دارد که می تواند با کارهای خانه نیز مطابقت داشته باشد.
در طرف دیگر، رهایی زن قرار دارد – و کار خانگی. چه؟ می گویی که کار خانگی ناچیز و پیش پا افتاده است؟ چه عالی! این درست همان چیزی است که بنده در ذهن داشتم. به نظر کاملاً معقول و مستدل می آید. ما هر دو دارای شغل بودیم و بایستی چند روزی در هفته را کار می کردیم تا زندگی مان را بگذرانیم. پس چرا در انجام کار خانگی سهیم نشویم؟ این را به همسرم پیشنهاد کردم و او قبول کرد – اغلب مردان باحال تر از این هستند که شما را بار اول کامل رد بکنند. گفت که حق با توست. پیشنهاد منصفانه ای است. سپس اتفاق جالبی رخ داد. من این اتفاق را تنها می توانم با توضیح این مسئله شرح دهم که ما زنان بیشتر از آنچه که بتوانیم تصور کنیم، شست و شوی مغزی شده ایم، احتمالاً به خاطر سال های متعدد از مشاهده ی تلویزیون و دیدن زنانی که به خاطر کف براق اتاق ها به وجد می آیند و یا در اثر دیدن یقه های چرکین لباس ها در هم می شکنند. مردان چنین نیستند. آنان واقعیت اصلی و اساسی کارخانگی را از همان ابتدا تشخیص می دهند. که کار خانگی کار پست و قبیحی است. Continue reading “سیاست کار خانگی”
%d هاوشێوەی ئەم بلۆگەرانە: