بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/14

م_ع آوریل 2009

سیاست لنین در جنگ جهانی اول

به طور خلاصه جنگ جهانی اول در سال 1914 شروع شد و روسیه هم وارد جنگ با آلمان شد دولت فاشیست عثمانی متحد آلمان تنها یک ونیم میلیون ارامنه بی گناه را قتل عام کرد. تقریبا اکثر اروپای غربی و شرقی و بخش هایی از آسیا و آفریقا به ورطه جنگ کشیده شدند. ده ها میلیون انسان به خاطر فتوحات قدرتی کشور های بزرگ سرمایه داری و تقسیم منافع جهان نابود میشدند. اوضاع دولت تزار در روسیه رو به وخامت میرفت، شکست های پی در پی روسیه از دولت آلمان، موج نارضایتی را در بین دهقانان و کارگران و دیگر اقشار اجتماعی گسترده ساخت. فقر و گرسنگی در روسیه بیداد می کرد. نزدیک به 20 میلیون سرباز روسی که اساسا همگی از فرزندان دهقانان فقیر و متوسط بودند در جبهه های جنگ لت و پار میشدند بی آنکه از وسایل رقابت نظامی آدمکشی پیشرفته ای برخوردار باشند. در روستا ها شمار زیادی از معلولین جنگی به چشم میخورد. در دربار تزاری دسیسه ها و کودتا ها در شروف وقوع بود. لنین جنگ را محکوم کرده و شعار جنگ داخلی را پیش رو گذاشته بود. در کنفرانس شهر کینتال در سوئیس1916 لنین از توهمات صلح طلبانه برخی از هوادارانش شدیداً انتقاد کرد. منشویک ها به دو دسته تقسیم شده و یک گروه در دام شوونیسم وطن پرستی گرفتار شده بود. بعضی ها مثل تروتسکی راه میانه را گرفته و بر روی مسئله صلح پافشاری می کردند. آنارشیست ها اکثراً در کنفرانس و کنگره ها جنگ را محکوم کرده و کسانی که به نوعی مسئله دفاع از وطن را در مقابل کشورگشایی آلمان مطرح میکردند، به نقد میکشیدند و دولت مستبد روسیه را شریک جرم در کشور گشایی میدانستند و آرزوی یک انقلاب شورایی و کمونی را توسط خود مردم از پایین ترویج میدادند. در درون سازمان های چپ دهقانی و اقشار روشنفکری، اجتماعی، دهقانی همین سردرگمی ها طبعا وجود داشت اما همه نه تنها خواهان پایان جنگ بلکه سرنگونی دولت تزاری بودند. لنین اساسا در اروپا در کنفرانس ها و گنگره بین الملل سوسیال دمکرات ها مشغول جنگ های قدرتی بود تا کادر های متنوع احزاب سیاسی چپ را تاکتیکی به طرف خود بکشاند. روزنامه های آنها مثل نقل و نبات یکدیگر را خائن و مرتجح، و ضد پرولتاریا و غیره خطاب می کردند. اصولا در همه دولت ها و پارلمان ها سیاستمداران این گونه هستند. در پشت پرده دست به اتحاد های تاکتیکی منفعت جویانه میزنند، دیپلماسی مخفی را با باندهای قدرت برقرار میکنند. خود را آدم های با نفوذی میپندارند که برای رئیسی و اربابی ساخته شده اند. مثل دوران استالین که سر یک میز شام می نشستند، در یک مهمانی مجلل با هم مشروب میخوردند ضمن اینکه نقشه نابودی دیگری را در سر داشتند.

p { margin-bottom: 0.08in; }

جالبه که لنین خود را سنبل پرلتاریا میدانست از این جهت مطالبات کارگران می بایست در مطالبات لنین از کارگران خلاصه میشد.( آنگونه ای که کندی رئیس جمهور آمریکا در 1964 خطاب به مردم گفت: از ما نپرسید که دولت برای شما چه کار خواهد کرد، شما بگویید برای قدرت جدید دولتان چکار میتوانید بکنید). آیا هیچکس درون این احزاب چپ افراطی قدرت نبود که از خود این سئوال بسیار ساده را مطرح سازد، که اگر ما میگوییم برای آزادی این کارگران مبارزه میکنیم (حتا اگر فرض کنیم بقیه اقشار جامعه هم طبق اصول مارکس مهم نباشند) مگر به این مفهوم نیست که کارگران حق آزادی انتخاب نظر، آزادی مشورت کردن با یکدیگر، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی شوراهای مستقل تصمیم گیری و آزادی اعتصابات و غیره را دارند. خوب این کارگران انسانهایی متفکر هستند، رباط که نیستند، خواسته ها، تجارب، خلاقیت ها و افکار متفاوتی دارند که میخواهند مثل انسان های آزاد به بحث و همکاری بر روی یک سری پروژه و یا برنامۀ خاصی بپردازند ویا یک فعالیت جدیدی را برای زندگی اتخاذ کنند و اساسا در محیط های کارهای مخرب و آلودۀ کارخانه ای رباطی و معادن مرگ کار نکنند چه برسد به فعالیت در کارخانه های تسلیحاتی و شیمیایی و غیره. اگر کسانی این نوع کار ها را ضروری میدانند، آزادند که آستین بالا بزنند و خودشان درآنجا کار کنند اما اجازه ندارند به خاطر افکار بیمارشان این آلودگی ها را به داخل جامعه بیاورند. برای همین کارگران می خواهند، پیشرفت و نتیجه فعالیتشان را ارزیابی کنند و در اختیار رشد فرزندان خود و جامعه قرار دهند. یعنی برای رشد بهتر فعالیتشان از دیگران هم نظرپرسی کنند و در نشریاتشان به بحث و انتقاد بگذارند . چطور ممکنه که کسانی بخواهند بگویند ما پرلتاریای اعظم هستیم و در راس قدرت بنشینند و ادعا کنند که ما خدایان اصلی کارگری هستیم و دستوراتمان فرامین سلاطین کارگری به حساب می آید و سرپیچی از خواست ما دشمنی با خواست کارگران است و بعد اعتراض و اعتصاب خود کارگران را به عنوان مخالفین صدر اعظم های ایدئولوژی کارگری، شدیداً سرکوب و آنها را تیرباران کنند. پس این همه جار زدن برای خواست آزادی خود کارگران، یک سیاست تهوع آوری بیش نبود و در این جا هدف خواست هیئت رئیسۀ مطلقه کارگران یعنی دیکتاتوری مرجع و ابرمن کارگری صرفاً مهم بود که باید به اجرا در می آمد یعنی اینکه مِلاک آزادی از نظر مارکس و لنین این بود که چگونه دوست داشتند و به قول خودشان خارج از طبقه کارگر برای خود کارگران تصمیم بگیرند. لنین و کادر فن آوری بورژوازی قدرت سیاسی بلشویک، یک روز هم در زندگی شان کار نکرده بودند. آنها وقت پرداختن به احساسات و عواطف انسانی خود و دیگری نداشتند، زیرا افکارشان از منطق علم سیاسی قدرت پُر شده بود و نمیتوانستند ذره ای آن ارتباط عاطفی عاشقانۀ زیستی با مردم را درک کنند. از این جهت قادر بودند میلیون ها نفر را بیرحمانه تیرباران کنند و یا به زندان های کار اجباری بفرستند. بنابراین بوش، اوباما، سرکوزی، پوتین و غیره هم خود را نماینده آزادی و دمکراسی و رفاه برای کارگران و مردم میدانند و آنها تعیین میکنند که مردم چگونه باید آزاد باشند و اگر کسی با قوانین آزادی و دمکراسی آنها مخالفت کند یعنی دشمن آزادیست و تنبیه میشود تا حداقل شماره زندانیان در آمریکا به 3 میلیون برسد و رکورد خودش را هم بشکند. بوش اعلان کرد کسانیکه با برنامه دمکراسی و آزادیخواهی نظم جهانی من علیه دیکتاتورها و تروریست ها مخالفت ورزند در کمپ دیکتاتورها و دشمنان ما قرار میگیرند. در جنبش صلح در آمریکا این شعار دیده میشد” بوش ما مخالفیم، پس ما تروریستیم ” این مزخرفات بوش باعث شد که صدای بورژوازی فرانسه و بقیه کشورها هم بلند شود. زیرا بورژواهای جهان برای شیوه چاپیدن و اعمال رقابت قدرتی، طرح ها و سیاست های خاص خود را دارند، و برنامه آقای بوش به عنوان سنبل مقتدرِ باهوش ترین بورژوا طبعا مورد تمسخر دیگر بورژواهای جهان قرار گرفت زیرا بوژواها همگی به ماهییت انگیزه ها و نیات پلید جاه طلبی ها و زیاده خواهی های خودشان در رقابت های خصمانه شان کاملاً واقفند، ممکنه مردم را گول بزنند اما خودشان را در رقابت دیکتاتوری با یکدیگر که نمیتوانند گول بزنند.

مسئله جنگ لنین با منشویک ها هم مسئله تقابل دو بورژوازی جدید چپ در روسیه بود در واقع دو قطب جدید بورژوازی سوسیالیستی در آغاز دوران رشد سرمایه داری صنعتی در روسیه شکل گرفته بود که در یک رقابت سیاسی برای جایگزینی، بعد از فروپاشی استبداد کهنه تزاریسم آماده میشدند. جبهه منشویک ها، پلورالیسم سیاسی پارلمانی مدل اروپایی را در اداره دولت جدید کشوری شان طراحی می کردند که به صورت راًی انتخاباتی میبایست انجام میشد. در حالیکه مجادله لنین با منشویک ها مدام بر سر اعمال قدرت یک حزب مطلق مارکسیستی در دولت آینده بود که حتی به سختی مورد توافق بین خود بلشویک ها بود. لنین میگفت ما در یک دولت سوسیالیستی نمیتوانیم اغتشاش فکری و عملی داشته باشیم. یک سازمان دولت کمونیسی باید یک اصول فکری مارکسیستی و یک تشکیلات محکم آهنین و اجرایی داشته باشد و حزبی که دیگر در مجادلات حزبی اکثریت را آورده بقیه حق مخالفت را ندارند اصول ایدئولوژی مارکسیسم تنها میتواند یک رهبری و یک تشکیلات واحد را در حکومت پایه ریزی کند. همانطور که میدانیم در دو سال اوایل انقلاب اکتبر بعد از یک سری برخورد نظر ها و انتقادها،، حتی فراکسیون های(جناح ها) درون حزبی هم منحل و تصفیه شدند. لنین دچار سادیسم قدرتی وحشتناکی بود و با انواع بهره گیری ها از اصول کلیشه ای مارکسیسم تلاش می کرد فلسفه یک قدرت متمرکز واحد را در افراد معتمد ستون قدرتی اش جا بی اندازد. لنین آنچنان طمع قدرت داشت که تضاد ماهیت قدرت به مانند سرمایه را در فروپاشی درونی خود ساختار دیوانسالاری قدرت نمیدید. اگر ماهیت قدرت را بررسی کنیم متوجه میشویم که ساختار هرم قدرت برای اعمال قدرت تشکیل شده است بنابراین کادرهای بالای هرم، هر کدام نیاز به اعمال قدرت اجرایی خود را دارند پس باید قادر باشند بر کادرهای زیر هرمی خود کنترل داشته باشند تا برنامه های حوزه عملیاتی خود را به کم دردسر ترین شکلی به پیش برند. پس برای کنترل بیشتر بر اعضاء قدرتی زیر دست، نیاز به نزدیکتر شدن به کادر های زیرین از ضرورت ارتباط قدرتی است تا اعتماد بیشتری برای طرح جزییات تصمیم گیری ها چه سری و یا غیر سری را فراهم آورد. در چنین شرایطی هر گروه قدرتی درون شبکه قدرت سعی میکند به بالای هرم قدرتی نزدیکتر شود و در عین حال تلاش میکند جایگاه موقعیت دسته قدرتی خود را در جایگاه مهمتری از پلکان قدرت قرار دهد. از آنجا که شبکه های قدرت با هم در ارتباط هستند، هر شبکه ای سعی میکند کانال های ارتباطی خود را با ارگان های قدرتی دیگر هم قوی تر کند. همان طور که سرمایه ذاتا در رقابت برای کسب سود بیشتر باید سلطه اش را بر بازار کالایی گسترده سازد، قدرت هم برای حفظ قدرتش باید بر شبکه ارتباطی قدرتش بیفزاید تا در جای مطمئن تری از هرم قدرت قرار گیرد. به طور نمونه در اوایل انقلاب اکتبر، کمیته مرکزی، دفتر سیاسی، شورای وزیران و…به ترتیب قدرتی از موقعیت برتری بر خوردار بودند اما به زودی دستگاه دفتر سیاسی در مقام اولی بعد از دبیرکل (رهبری) قرار گرفت. اما شورای وزارت ارتش(سرخ) به رهبری تروتسکی شاید مهمترین پست قدرتی بعد از لنین بود اما خود ارگان شورای وزیران در ردیف سوم پلکان قدرت قرار میگرفت. به دو سال نکشید که شورای کمیساریای اطلاعات چکا از ارگان سوم پلکان قدرتی به با نفوذترین و مخوف ترین پست قدرتی تبدیل شد و تا به این لحظه به عنوان دولتی در دولت در روسیه عمل میکند. در اواسط 1930 شورای کمیساریای صنایع یکی از مهمترین موقعیت ها را کسب کرد و افراد جدید قدرتی که با ارگان چکا نزدیکتر بودند جایگزین شدند و بسیاری تصفیه و اعدام شدند. در زمان خروشچف قدرت شورای وزیران اهمیت برجسته ای در رقابت با دفتر سیاسی و کمیته مرکزی به دست آورد. بنابراین ساختار دیوانسالاری قدرت سیاسی یک تجارت مالکیت قدرت سیاسی است که اساسا در ارتباط مستقیم با منافع استثمار و استبداد عصر نئولیبرال سرمایه داری است. مالکیت قدرت سیاسی از ضرورت رقابت قدرتی برای کسب قدرت بیشتر حرکت میکند و میتواند در این رقابت حتی ضعیف و یا حذف شود. یادمان باشد که انحصارات سرمایه مخوف تسلیحاتی و نظامی، شیمیایی هالیبرتون، لاسالاموس، بلک واتر و صنایع نفتی و رایانه ای و…همگی در ارتباط مستقیم با پنتاگون، سیا، و ناسا و غیره کار میکنند و جزیی از پیکره یکدیگر هستند و بسته به نفوذ شبکه سیاسی مالی در شرایط مشخص اوضاع بازار اعمال قدرت میکنند.

وقتی لنین تا این حد تشنه قدرت بود دیگر نمیتوانست این تناقض قدرتی را ببیند که به همان راحتی از طرف یارانش در رقابت قدرت میتواند کنار زده شود. اساسا علت کش و قوس های جدایی لنین از بهترین یارانش مثل پلخانوف، تروتسکی پوتره سوف و مارتوف و غیره بر سر چه مسایلی بود؟ این که لنین دیکتاتور مآبانه و نظامی رفتار می کرد و برای تمرکز قدرت همه را مثل خروس جنگی به جان هم می انداخت. آن شیوه های خشک مستبدانه و کلیشه ای قدرت سیاسی او که دیگر پیشکسوتان جبهه مارکسیست را از خود دور می کرد و توجیهات ایدئولوژیک، طبعا بخودی خود زاییده میشدند. مگر استالین هم برای سلطه قدرت خودش با همان توجیهات ایدئولوژیکی، تمام پیشکسوتان یک کمپ مستقر بلشویک را تحت عنوان خائن، ضد بلشویک و دشمنان پرولتاریا تیرباران نکرد. استالین دقیقا شیوه های سرکوب گرانه رهبرش را به ارث برد.

لنین در اواخر 1923 که دیگر از نظر مغزی فلج شده بود همواره آرزوی دیدن مارتوف هم رزم منشویکش را می کرد که او چه دوست خوبی بود و این امر خشم استالین و برخی دیگر را بر می انگیخت. رابطه عشق و تنفر در مناسبات قدرت ها امر رایجی است و زمینه جنگ های درون و بیرون قدرتی را هم ایجاد میکند. اگر سئوال شود آیا در آن دوره نمیتوانست جریانی شکل گیرد که مثلاً نمودار منش منصفانه تری از افکار تکامل یافته مارکس باشد؟ شاید اتفاقا بتوان از حزب سوسیالیسم انقلابی چپ و حزب اراده مردم، نام برد که هم مثل مارکس تفکر حزبی داشتند و هم شورا های مستقل کارگری و دهقانی را حمایت می کردند، البته که نگاه آنارشیست ها به جامعه از زیبنده ترین تجسمِ عشق به آزادی بود اما آن ها مارکسیست نبودند و فکر نمیکنم علاقه ای هم به این فرضیه من داشته باشند. اما رابطه جنبش آنارشیک روسیه با سوسیالیست های انقلابی چپ، بسیار دوستانه بود. در ضمن افکار دیوید شوب هم متاسفانه فقط در دایره جبهه بلشویک و منشویک میچرخیده است از این جهت اصلا در کتابش نامی از کروپتکین آنارشیک که از محبوبیت خاصی در سراسر روسیه بهره مند بود، نیاورده است. در مراسم خاکسپاری کروپتکین در سال1921 صد ها هزار نفر از مردم روسیه در سوگواریش شرکت کردند. لنین حتی به اما گلدمن و برکمن و دیگر آنارشیست ها پیشنهاد اجرای یک مراسم با شکوه رسمی کشوری را از جانب بلشویک ها داد و این درست در شرایطی بود که بسیاری از آنارشیست ها در سیاه چال های دستگاه چکای لنینی شکنجه و تیرباران میشدند. لنین تنها میخواست بیشرمانه یک بهره وری سیاسی از این اوضاع را بدست آورد و طبیعتا پاسخ تمسخر آمیزی را از آنارشیست ها دریافت کرد. این کروپتکین بود که گفت بلشویک ها تمام آن مبارزین صادق و دلسوزی را که در یک دوره طولانی علیه استبداد تزاری مبارزه کرده بودند و توانستند جان سالم بدر برند اکثراً در نظام جدید دیکتاتوری سرخ لنینی تیرباران و یا زیر شکنجه کشته شدند.(اما گلدمن، چگونه زندگی کردم).

 

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/13

م_ع آوریل 2009

لنین در تدارک قیام 1905

در آنزمان حکومت تزاری اشتباه بزرگی کرده بود و درگیر جنگ با ارتش ژاپن شده بود که ارتشش چند بار شکست خورد و غرش های طغیان در داخل کشور به گوش میرسید و دربار تزاریسم به طرز اسفباری غرق در دسیسه ها و توطئه چینی ها شده بود لیبرال ها زمینه مشروطه خواهی را در حکومت دامن میزدند حتی شاهزادگانی چون دالگورکوف، ایوان پترو نکویچ، فئودور کوکوشین و نابوکف زیر رهبری پرفسور پل میلیوکوف سازمان اتحاد برای آزادی را تأسیس کردند و در تابستان بعد به سال 1905 به حزب دمکرات مشروطه خواه تغییر نام داد و به کادت ها معروف شدندکه استرووه مارکسیسم پیشین حالا سردبیری روزنامه اش را از آلمان به عهده داشت. در این اوضاع بحرانی شاهزاده میرسکی که یک لیبرال بود پست وزرات کشور را به عهده گرفت و شرایط آزادی مطبوعات را تا حدی فراهم آورد تا فضای تنش آزادیخواهی آرام گیرد. تجمع ها مدام در شهر های روسیه بر پا میشد در سن پطرزبورگ کنگره بزرگی از جانب اقشار مردمی برپا شد و خواهان آزادی مطبوعات، بیان، برابری اقلیت های ملی و ایجاد مجلس موسسان بودند. دستگاه پلیسی اخرانا اجبارا به یک فضای بازتر امکان میداد تا مردم از جانب احزاب سوسیالیستی بیشتر از این تحریک نشوند. کشیشی به نام گاپون( از ااعضا مخفی اخرانا، از کتاب اسناد تاریخ روسیه) در راس این کنگره سعی می کرد مردم را در چهار چوب قوانین حکومتی تزار به پیش برد. کم کم همین تظاهرات کنترل شده با شمایلی از قدیسین مسیحی به همراه خانواده هایشان به طرف کاخ تزار به راه افتادند تیپ گارد سلطنتی بر روی آنها آتش گشود و هفصد نفر کوچک و بزرگ بیرحمانه کشته شدند. رویداد یکشنبه خونین موجی از اعتراضات و اعتصابات را در سال 1905 به راه انداخت بی آنکه سازمانی براین اوضاع کنترل داشته باشد مردم در زمینه وسیعی از خواست های اجتماعی شان، خواهان آزادی بودند. در اواخر 1905 کارگران راه آهن سراسری روسیه اعتصاب کردند و دولت فلج شد در همان زمان یک حکومت شورای نمایندگان کارگران در سن پطرزبورگ شکل گرفت که یک وکیل دادگستری به نام خروستالف ریاست آنرا داشت و نیکلای آوکستیف از حزب سوسیالیست انقلابی چپ و تروتسکی از جناح منشویک معاونین او شدند و اکثریتی از کارگران در آن عضو بودند این شورا ربطی به جناح های مختلف حزبی نداشت و تلاش می کرد در جهت تشکیل یک پارلمان کارگری حرکت کند اما منشویک ها از آن دفاع کردند. لنین کنگره سوم سوسیال دمکراسی را در ماه می 1905 در لندن تشکیل داد که تنها، اعضاء حزب بلشویک که اکثراً در خارج بودند در آن شرکت کردند و خط بورژوایی منشویک ها شدیداً تکفیر شد و اعضاء حزب بر رهبری لنین مهر قطعی زدند. اما شورای کارگران در داخل روسیه قدرتمند شده بود و مرتب دست به اعتصاب میزدند. مغازه ها بسته میشد و جریان امور جامعه را به طرف تشکیل مجلس موسسان سوق میدادند. وزرای تزار میگفتند که در حال حاضر دو تا قدرت در جامعه حکومت میکند پس باید حق آزادی عمومی داده شود تا نمایندگان مردم در مجلس دوما بتوانند خواسته های عمومی خود را مطرح سازند تا دست به شورش نزنند. ترتسکی در روزنامه شورا نوشت که تزار وعده های زیادی در قانون اساسی داده ولی استبداد تره پوف(فرمانده نظامی سن پطرزبورگ) همچنان بر سر جایش باقی است. این شرایطی است که سربازان و ملوانان هنوز به سَمت شورا نیامده اند و شورا خواست حقوق اضافی و 8 ساعت کار برای کارگران و ضمنا مسئله خلع سلاح ارتش را مطرح کرده بود. نخست وزیر جدید با سیاست بازی های چپ و راست درون دربار تزاریسم دست به تهدید گردانندگان شورا زد. در نوامبر 1905 ملوانان پادگان کرونشتات دست به شورش زدند و رهبرانشان دستگیر شدند اعتصابات به نفع شورش ملوانان اوج گرفت و خواستار انحلال دادگاه های نظامی و لغو مجازات اعدام شدند. ص143-94

لنین برای بر پایی قیام مسلحانه در نوامبر همان سال وارد روسیه شد. لنین اسلحه زیادی در دست گروهای رزمی بلشویک ها قرار داده بود. حزب بلشویک از طریق دوستان و خانواده های مرفه اعضا روشنفکر و تحصیل کرده کمک مالی میشدند در ضمن بانک زنی و سرقت های مسلحانه همواره در دستور کار بود. برای لنین، محور شعارهای قیام مسلحانه، تشکیل یک ارتش انقلابی و تاسیس یک حکومت آهنین به رهبری حزب خودش بعد از پیروزی بود. اما لنین سیاستمدارانه ترجیح داد در مقابل قدرت شورا، دیگر عرض اندام نکند هر چند در اوایل آن را محکوم کرده بود. او خوب میدانست که حزبش دارای یک تشکیلات منظم است و در شرایط فروپاشی تزار از آن به خوبی استفاده خواهد کرد. از این جهت به طرفدارانش میگفت: فعلا وقت را برای مسایل حزبی تلف نکنید که این افراد اعضای بلشویک هستند یا نه، تمام طرح های قبلی را به دور بریزید، بمب های دستی بسازید جوانان دیگر را درگیر جوخه های رزمی کنید کلانتری ها را بگیرید از این طریق ما بعدها دارای صدها رزمنده و جنگجو خواهیم بود که قادرند صدها هزار نفر را رهبری کنند.ص115

قیام در سن پطرزبورگ افت کرد اما در مسکو آغاز گشت و لنین تمام نیرویش را به آنجا خواند و این عملیات را از فنلاند فرماندهی می کرد سنگر های دفاعی در شهر ساخته شد گروه های عملیاتی سه یا چهار نفره بعد از حملات ضربتی پراکنده میشدند. سرانجام بعد از یک هفته با رسیدن هنگ کمکی و ارتش توپخانه سن پطرزبورگ، سنگر های انقلابیون کاملاً درهم شکسته شد. لنین قبلا هم گفته بود: ما بر اساس خیالبافی زندگی نمیکنیمما هنوز خیلی ضعیف هستیم و طبیعتا شکست خواهیم خورد. ولی ما خواستار برپایی یک قیام در راستای متزلزل کردن نظام استبدادی و به حرکت در آوردن توده های مردم هستیم. وظیفه بعدی ما این است که توده های مردم را وادار به به پذیرش مرام خود کنیم. این است نکته اصلی! خودِ قیام مهم است و نه پیروزی یا شکست آن. این حرف که ما نمیتوانیم پیروز شویم و لذا نباید قیام کنیم، از دهان افراد بزدلی خارج میشود که ما باید رابطه امان را با آنان قطع کنیم.ص113

واقعیت این است که قدرت ها،کشورها و ژنرالها برای مردم و سربازان ذره ای ارزش قایل نیستند مردم تنها وسیله ای برای قدرت نمایی های آنها در بدست آوردن فتوحات بیشتر کشوری و یا فرقه ای خود هستند. تمام تاریخ جنگ های اول و دوم بیانگر سادیسم جاه طلبانه قدرت هاست که برای غارت منافع مالی و قدرتی بیشتر، چطور افراد را گوشت دم توپ می کردند، بر روی مین های دشمن میفرستادند و یا به طور آزمایشی آن ها را برای گشودن یک شکاف در جبهه دشمن به پیش میراندند و آن ها فریاد میزدند ما زیر تیربار و توپخانه دشمن قرار گرفته ایم، پاسخ این بود، از دستور سر پیچی نکنید برید جلو، و سربازان میدانستند که اگر فرارکنند توسط ارتش خود از پشت سر تیرباران میشوند. ده ها فیلم مستند تنها در آمریکا از استراتژی های پیروزمندانه ژنرال ها و سرهنگها در جنگ ها تهیه شده است که بر روی یونیفرم هایشان جای خالی ای برای مدال های جنایتشان باقی نمانده است. مسئله اینجا نفی مبارزات، مقاومت ها، قیام ها و انقلابات مردمی برای آزادی شان نیست بلکه وسیله شدن آنها در دستان فرقه ها و احزاب قدرتی برای منافع سود جویانه شان به نام آزادی، وطن پرستی و جز آن است که مورد برخورد ما واقع میشوند. نگاه کنید به اکثر جنگ های فرقه ای چریکی و پارتیزانی که امروزه توسط سیاست های کثیف غربی و حتی شرقی در آفریقا و تقریبا کل دنیا دامن زده شده است، در حالیکه مبارزه چریکی چه گوارا از یک کیفیت عشق واقعی برای آزادی انسان ها سرچشمه میگرفت، صرفنظر از برخی اشتباهاتش که قربانی جاه طلبی های دولت فیدل کاسترو شد.

بعد از شکست قیام در مسکو برخی از سران اصلی شورا، دستگیر و تبعید شدند. روزنامه هایی که از چشم تزار تندرو به حساب می آمدند بسته شد. تزار از ترس اینکه اگر برگذاری مجلس دوما را هم منحل کند دوباره باعث آشوب خواهد شد، ترجیح داد جلوی آنرا نگیرد. کادت ها و منشویک ها از این موقعیت بهترین بهره برداری کردند. جریانات دهقانی و گروه های مستقل کارگری هم در آن شرکت کردند. پلخانوف و منشویک ها برنامه انتخابات آینده پارلمان کشور جدید سرمایه داری را طراحی می کردند، اما مشروطه خواهان این دفعه دست بالا را در دوما داشتند. لنین حتی از جانب اکثریتی از بلشویک ها به خاطر تک روی ها و سیاست های ماجراجویانه اش به سبک نچایف ها شدیداً مورد برخورد قرار گرفت که تنها باعث خونریزی و کدورت بین نیروهای مختلف اجتماعی و کارگری شده بود. لنین بعد ها اعتراف کرد که تحریم دوما به نفع بلشویک ها نبود. هر چند قبل از برگذاری دوما، لنین زیر فشار چنین انتقاد هایی مانور سازش و نزدیکی با منشویک ها را به اجرا در آورد. کنگره چهارم حزب سوسیال دمکرات روسیه در آوریل 1906 این بار در سوئد برپا شد و صرفاً یک وحدت صوری بود وپنجمین کنگره کل حزب در آوریل 1907 در لندن برگذار شد که این بار بلشویک ها اکثریت را آوردند، و همانطور که لنین در کنگره چهارم به لونا چارسکی گفته بود زمانیکه ما اکثریت را به دست گیریم خواستار شدیدترین انضباط در حزب خواهیم شد. وقتی اعضا حزب به روسیه برگشتند لنین در پی نقشه کشیدن برای قیام بود. از آنجایی که حزب بلشویک روی شورای سربازان نفوذ داشت از آنها خواست روی منشویک ها و دیگر گروه های کارگری برای اجرای برنامه قیام فشار بیاورند. در این زمان استولوپین وزیر وقت تزار چندین جاسوس در درون احزاب سوسیالیست داشت و به دنبال بهانه ای میگشت که مجلس دوما را منحل کند و لو رفتن سند قیام لنین زمینه ای شد که اکثر سران سوسیال دمکرات را دستگیر و تبعید کنند. در این دوران فضای بازتر سیاسی ای به وجود آمده بود و روزنامه های سوسیالیست کم وبیش بیرون می آمدند و اگر یکی بسته میشد به نام جدیدی دوباره شروع به کار می کرد. اتحادیه های کارگری به طور علنی از اوضاع موجود انتقاد می کردند و لنین اعتقاد داشت این علنی بودن باعث سستی کارگران در مبارزه انقلابی میشود. اما به زودی تصمیم گرفت نفوذش را در آنها بیشتر کند.

مالینوفسکی در پشت پرده لنین ؟!

در سال 1906 اتحادیه کارگران فلز کار در سن پطرزبورگ یکی از قوی ترین سازمان های کارگری شده بود و یکی ازسخنگویان این اتحادیه، کارگری بود به نام مالینوفسکی که توانایی شگرفی در جذب کارگران داشت و منشویک ها قادر شدند او را به کمپ خود بکشانند. در سال 2009 او دو بار توسط دستگاه پلیسی دستگیر شد اما در بار دوم با وجود اینکه جرمش سنگینتر از دیگران بود اما به زودی آزاد شد و این بار او به یکی از مهمترین یاران لنین تبدیل شد و اکثر ماموریت ها و اجرای برنامه های مخفی در روسیه به ریاست او پیش میرفت. قدرت بحثش در دفاع از بلشویک ها و جذب کارگران شایان ذکر است. اما برخی گردهمایی های مخفی منشویک ها مدام لو میرفت و بسیاری زندانی و تبعید شدند. در سال1910 کم کم از جانب منشویک ها زمزمه اینکه مالینوفسکی جاسوس سازمان اخرانا تزاری است بلند شد. به تدریج چند تا از جلسات و ارتباطات مخفی بلشویک ها هم با حملات اخرانا روبرو میشد، بوخارین و چند نفر دیگر از بلشویک ها شک شان از مالنوفسکی را به لنین ابراز کردند مورد برخورد شدید او واقع شدند که آنها ناآگاهانه به دام توطئه ها و سیاست های تخریب گرایی منشویک ها علیه بلشویک ها افتاده اند. حتی زمانیکه در تابستان 1913 استالین مخفیانه برای شرکت در یک مهمانی به خاطر جمع آوری کمک مالی به حزب از تبعید به سن پطرزبورگ (پتروگراد) آمده بود، مورد حمله پلیس اخرانا واقع شده و با تنی چند دوباره به سیبری تبعید میشوند و مالنوفسکی آن شب در مهمانی حضور داشت. در عین حال اعضای مخفی منشویک ها در اتحادیه ها مدام به دست اخرانا افتاده و بعد بلشویک ها به راحتی در آن ها نفوذ می کردند. مالنوفسکی در برابر این اتهامات، حملات آتشینی به خیانت کاری های لیبرالی منشویک ها میکرد که آنها بزدلند و برای مقاصدشان دست به هر تهمتی میزنند. در این دوران چندین نشست بین بلشویک ها و منشویکها انجام شد تا اینکه در اوت 1913 یک گنگره در گالیسی با حضور 22 نفر از بلشویک ها بطور مخفیانه شکل گرفت. لنین، زینوویف و مالینوفسکی در میان آنان بودند، هدف این بود که بلشویک ها در برنامه بعدی مجلس دوما به ریاست مالینوفسکی، سیاست منشویک ها را کاملاً افشاء کرده و به جدایی کامل خودشان از هیئت مختلط سوسیال دمکرات ها پایان دهند. حالا دیگر لنین و زینوویف علیه منشویک ها در روزنامه پراودا (ستاره) می نوشتند و مالینوفسکی یکی از محبوب ترین افراد در میان کارگران به شمار میرفت.

در آوریل 1914 تزار از رشدسیاست های چپ و لیبرال ها و کرنسکی در دوما خسته شده بود، تصمیم گرفت تا بساط همه آن هارا بر چیند و این در شرایطی است که بعد از شکست قیام، یک روال نسبتا عادی بر روسیه مستولی بود. بلشویک ها در دوما به تبلیغ نظرات خود می پرداختند اما در آن روز مالینوفسکی سیاست های تزار را شدیداً افشا می کرد و به اخطار های رئیس دوما توجه نمی کرد تا اینکه گاردهای مجلس او را از پای تریبون پایین کشیدند. او از اعضاء بلشویک حاضر در آنجا خواست که دوما را تحریم و ترک کنند، زیرا ما فقط داریم به تقویت ارتجاع می پردازیم. اما آنها چنین حرکتی را نقض برنامه و دستورات حزب میدانستند ولی مالینوفسکی استعفانامه اش را روی میز رودزیانکو رئیس دوما گذاشت و دوما را ترک گفت. روزنامه ها نوشتند که در صفوف بلشویک ها شکاف ایجاد شده است. رابط های حزبی بلشویک، موضوع را سریعا به کمیته مرکزی در اروپا گزارش دادند. چندین بار از او خواسته شد که برای سرپیچی از اصول تشکیلات در کمیته پاسخ گویی به حزب بلشویک حاضر شود ولی او امتنان کرد. در جلسه بعدی دوما، معاون رئیس مجلس عنوان کرد که ما فهمیده ایم مالینوفسکی در دستگاه جاسوسی اخرانا کار میکند. منشویک ها با بررسی سوابق او شواهد محکمی دال بر جاسوس بودن مالینوفسکی بدست آوردند، بخصوص که بیشترین ضربات از جاسوسی را آنها متحمل شده بودند. رهبران منشویک به فوریت یک بیانیه امضاء شده برای محاکمه مالینوفسکی در کنگره حزب به عنوان جاسوس اخرانا بیرون دادند. لنین، زینوویف و کامنف مقاله مشترکی در پراودا نوشتند که ما هرگز اجازه نمیدهیم نمایندگان بورژوازی بر مسند داوری در باره یک سخنگوی پرولتاریای انقلابی بنشینند.

در ماه مِی 1914 مالنوفسکی به ملاقات لنین در گالیسی میرود و چند هفته آنجا میماند و در 25 می، مالنوفسکی نامه ای به امضاء خودش در روزنامه پراودا با این مضمون منتشر میکند: ” با اینکه به دلایل شخصی، فعالیت های سیاسی خود را قطع کرده ام ولی همچنان یک بلشویک سر سخت باقی میمانمو بعداً پاسخ این گستاخی منشویک های مرتجع را در یک کشور آزاد جواب خواهم داد “. لنین هم در سرمقاله روزنامه از بلشویک ها خواست که به خائنین منشویک اجازه ندهید به یاران شما افترا زنند. در سال 1915 روزنامۀ سوزیا دمکرات بلشویک ها در خارج کشور این خبر را درج کرد که مالینوفسکی در جنگ کشته شده است(ص161). چگونه یک عضو برجسته حزب بلشویک میتواند در جنگ روسیه و آلمان که از جانب خودشان تحریم و محکوم شده بود کشته شود؟ در انقلاب فبریه 1917 دولت تزار سرنگون شد و حکومت موقت کرنسکی پرونده های سِری اوخرانا را گشود و معلوم شد مالینوفسکی به نام پورت نوی جاسوس اخرانا بوده است. جزییات امر نشان میداد او چقدر حقوق میگرفته، چگونه گزارش میداده و با فهرستی از برنامۀ بازداشت ها و غیره. اما لنین در برابر این افشای دردناک،تنها پاسخ داد: او گرچه بسیاری را نابود ساخت اما حزب ما چنان قوی و بزرگ شده بود که او قادر نبود جلوی رشدش را بگیرد.(ص233)در اینجا لنین باسیاست از موضوع اصلی تفره میرود که او تنها مسحور سخنوری های جسورانه، قدرتمند و آتشین مالنوفسکی در دفاع شعار گونه اش از حزب بلشویک شده بود زیرا برای امثال لنین روحیات عاطفی و انگیزه های انسانی به لحاظ عناصر واقعی مبارزاتی، کوچکترین ارزشی نداشت. اما مالنوفسکی ناگهان در نوامبر 1918 در مسکو آفتابی شد. محاکمه به فوریت پشت درهای بسته صورت گرفت. مالنوفسکی تلاشی نکرد که اتهامات را رد کند. اما او گفت قبلا در سال 1914 در گالیسی، نزد لنین همۀ اعترافاتش را کرده بود. آیا هیچکس جرات داشت لنین را برای این موضوع مورد خطاب قرار دهد. آنگونه که الگا آنیکست شاهد عینی بلشویک میگوید، در طول محاکمه تمام مدت لنین سرش پایین بود و تنها گاهی با حالتی تردیدآمیز به او نگاه می کرد و سرش را تکان می داد. همه حاضرین بلشویک از چهره لنین این برداشت را می کردند که شاید او درخواست بخشش کند حداقل مالنوفسکی چنین اطمینانی را داشت. همه فریاد میزدند این خائن را تیرباران کنید، و سرانجام حکم صادره تیرباران شد. مالنوفسکی به لرزه افتاد و با حالتی باور نکردنی لنین را نگاه می کرد او را بیرون برده و تیرباران کردند(ص339). شاید ما هرگز نفهمیم که سال1914 درآن چند هفته درگالیسی بین آندو چه گذشته بود؟ اگر لنین چنانکه نشان داد از شیقتگان راه نچایف ها بود و به هر توطئه ای که به نفع قدرت او بود دست میزد، حتی آنگونه که بکار گیری افرادی در درون سازمان اطلاعاتی دشمن، لازم شمرده میشد. آیا مالنوفسکی یک جاسوس دو جانبه لنین بود؟ چیزی که امروزه در دستگاه های جاسوسی کشورهای جهان امری رایج است.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/12

م_ع آوریل 2009

جدال دو جناح بورژوازی چپِ بلشویک و منشویک

لنین در این زمان خود را آماده یورش به تمامی این نظرات و فعالیت های مبارزاتی ای که در قالب ایدئولوژی او قرار نمیگیرند، میکند. او و یارانش انتشار روزنامه ایسکرا (جرقًه) را در سال 1900 در اروپا راه می اندازند و آنرا مخفیانه در روسیه توزیع می کردند تا کل فعالیت های درون جنبش را زیر پرچم پرلتاریایی خودشان آورند و هر کس اعتراض کرد منزوی و تصفیه شود. خواهیم دید که با وجود چنین تنوعی از گرایشات فکری و خواست های آزادیخواهی این نمیتوانست کار ساده ای باشد و نیاز به سازش ها و توطئه های زیادی داشت. مارتوف، پوتره سوف و زاسولیچ که از منطقه تبعید با لنین به مونیخ فرار کرده بودند جز کادر اصلی ویرایش مقالات روزنامه بودند. لنین مدام در ایسکرا می نوشت اگر ما یک تشکیلات قوی داشتیم میتوانستیم اعتصابات را به تظاهرات سیاسی تبدیل کنیم و بر تزار پیروز شویم.(ص78-75 ).

p { margin-bottom: 0.08in; }

دوستان توجه کنند که جامعه روسیه به طور طبیعی از گرایشات نظری متفاوتی برخوردار بود که بر یکدیگر تاثیر میگذاشتند آنها در کوران روند دینامیک تحولات اجتماعی شان قرار گرفته بودند که سمت و سوی های فکری شان میتوانست بطور آزادانه تغییر کند و این از خصوصیات رشد انسانیست و نه اینکه نوع زندگی و تصمیم گیری از بالا بر آنها تحمیل شود. در حالیکه لنین مهندسی یک تشکیلات سیاسی آهنین و انضباطی را در سر می پروراند و میکوشید تا برای اجرای این پروژه، یک گروه زبده و نخبه روشنفکر جاه طلب که در سخنوری، نویسندگی، تبلیغات و سیاستمداری و توطئه گری، حرفه ای باشند را دست چین کند تا به یاری آنها خود را بر سلطنت قدرت بنشاند. در حقیقت ناسیونالیسم کارگری مارکسیسم حکومتی، تنها یک پوشش ایدئولوژیک بود تا هر اعتراض و صدای آزادیخواهی درون جامعه را بعنوان مخالفت و دشمنی با منافع کارگران جلوه دهد. متاسفانه این چیدمان اصول کلیشه ای ایدئولوژی دیکتاتوری دولت کارگری از قبل به طور علمی ابزاری و عینی گرایی مکانیکی از جایگاه کارگر صنعتی، توسط مارکس طراحی شده بود که باید به دست گروهی روشنفکر بورژوا خارج از طبقه که معتقد به انضباط تشکیلاتی محکمی باشند اجرا شود. در چنین تشکیلات آهنینی وجود عواطف انسانی اجرای امور دیکتاتوری پرلتاریا را مختل مبکند. اساسا وقتی جنایات دوران لنین و استالین را یک انسان مشاهده میکند میتواند به راحتی متوجه شود که این فرمول های تئوری بافی حکومت کارگری، ایدئولوژی کارگری، دیکتاتوری گارگری توسط جناحی از روشنفکران سرمایه داری که غرور و شهوت قدرت حکومتی دارند، به چه منظور است که تا این حد در جزئیات اساسنامه ای حزبی با هزار دنگ و فنگ رئیس روئسایی، گُنده نمایی میکنند. این همه فلسفه بافی برای چیست که تنها این اقشار زحمتکش و محروم اجتماعی را وسیله ای برای ادعاهای مریض گونه خود قرار دهند. این یک سیاست کثیف احزاب چپ بورژوازی بوده و هست که با ایدئولوژی و شعارهای حمایت از اقشار محروم جامعه می خواهند سادیسم قدرت طلبی خود را در رقابت با دیگر سلطه گران بورژوازی به اثپات رسانند. از این جهت این خیانتی از درون جنبش آزادیخواهی محسوب میشود. زیرا بورژوازی راست آشکارا از سیستم با برنامه کنترل تولید برای منافع بازار رقابت کالایی هزار چهرۀ حمایت میکند و پیروان این سیستم سرمایه داری با انگیزه های جاه طلبی و زیاده خواهی کاملاً روشنی در جهت بهره برداری از آن گام بر میدارند و اکثراً بدون هیچ شرمی به زرنگی و فرصت طلبی کاسبکارانه خود فخر میفروشند. اما پیروان احزاب بورژوازی چپ اکثراً با انگیزه آزادی خواهی و توهمات خود شیفته ناجی گری، جذب حزب قدرتی چپ میشدند. زیرا چپ بورژوازی از واژه سرمایه داری استفاده نمی کرد و خیانت کارانه در چهره حزب انقلابی ضد سرمایه داری خود را مطرح میساخت. جالبه زمانیکه به قدرت میرسید اکثر پیروانش شوکه شده کنار میکشیدند و یا تصفیه میشدند و اکثر پیروان بورژوازی تیپیکال، به سرعت در خدمتش قرار میگرفتند. امروزه به خاطر افشا شدن دول کمونیستی در چشم جنبش های آزادیخواهی جهانی، پیروان احزاب چپی از ارزش روشنگری اساسا خالی شده اند. حال از جوانان پیرو چپهای حزبی باید پرسید، چرا نمیتوانید در کنار مردم قرار گیرید؟ بله حقیقت این است که در کنار مردم بودن یعنی صداقت، عاطفه، شکیبایی، فداکاری و مهمتر از همه عشق به آزادی و همه آن چیزهایی که سرشار از روح زندگیست که منش سلطه و تسلیم را بر نمی تابد، دقیقا همان چیزهایی که در درون احزاب قدرتی هرگز یافت نمیشود.

حال مثلاً حزب لنین از فرمانده هان و رهبران روشنفکر معتقد به ایدئولوژی کارگری تشکیل شده و هر چه رهبران بگویند نماد مطلق آزادیست زیرا آنها تجسم زحمتکش ترین طبقه جامعه هستند و هر گونه برخورد انتقادی از جانب معترضین جامعه به فرماندهی دولت کارگری، حمله به منافع کارگری محسوب میشود و بعنوان ضد انقلاب و دشمن پرلتاریا سرکوب میشوند . مضحکتر اینکه اگر انتقاد، اعتراض و اعتصاب از طریق خود کارگران (آن کارخانه مقدس نمای سرمایه) صورت گیرد این دیگر خیانت کارگر به طبقه مقدس خودش که در قدرت قرار گرفته، بحساب می آید و حکم قتلش واجب است اما اگر اعتراض از طبقه اجتماعی کارگران نباشد و طبق نظریۀ ایدئولوژی مارکسیسم متعلق به طبقه بینا بینی(میانی) به مانند معلم، دانشجو، نویسنده، هنرمند، پرستار، کشاورز، کارمند و جز آن باشد، اتهامش خرده بورژوای است که ایمانش به طبقه مقدس کارگر (کارخانه لشکر سازی سرمایه)، سست است و مخفیانه دارد به شیطان بورژوا مدام چشمک میزند پس قتل این اقشار اجتماعی مستحب است به شرط اینکه سریعا توبه کنند زیرا دولت کارگری لنینی و پلیس امنیتی چکا برای محاکمه وقت تلف نمیکنند تا کارِ تولید کارِ کارگری به عقب بی افتد پس در کشتن مکثی جایز نیست. لنین در واقع چپ رادیکال بورژوازی صنعتی مدرن روسیه را نمایندگی می کرد آنهم به شیوه دیکتاتوری سیاسی ژاکوبن ها، بلانکیست ها، نچایف ها و ناپلئون ها و هرگونه آزادی در جامعه را رمانتیسیسم بورژوازی و خرده بورژوازی و وقت کشی در کار پرولتاریا میدید.

در طی سال های بین 1900 تا 1903 همسر لنین، کروسپکایا به او ملحق شده و مادر و خواهرش در پاریس زندگی میکنند و لنین از مونیخ نقل مکان کرده و مشغول یاد گرفتن انگلیسی است و وقت زیادی را درکتابخانه لندن به مانند گذشته مارکس میگذراند هر چند رفت و آمد ها و ارتباطات سیاسی در اروپا برقرار است. او قبلا در نامه ای به همسرش در رابطه با نمایشات و کارناوال های خیابانی که آدم ها ماسک برچهره زده بودند، نوشته بود که این چه کار احمقانه ای است شاید مردم در اینجا میدانند چگونه شادی کنند. او به مرد حرفه ای 24 ساعت کار سیاسی معروف شده بود. تروتسکی را که تعریفش را از یارانش شنیده بود در سال 1902 در لندن ملاقات میکند و از توان فکری و نویسندگی او خوشش میآید و اسرار میکند که او به روسیه باز نگردد و با هیئت تحریریه ایسکرا همکاری کند. تروتسکی اندیشه نسبتا مستقلی داشت و به یک گرایش فکری حزب مارکسیستی وابسته نبود و مورد پسند مارتوف،پوتره سوف و پلخانوف در اوایل کار نبود اما لنین معتقد بود که او برای حزب مفید و سودمند خواهد بود(البته در اینجا مسئله رقابت برای جایگاه های قدرتی را نباید از نظر دور کرد).

در این دوران لنین بر روی حفظ یک خط فکری منضبط دیکتاتوری پرولتاریایی بی وقفه میکوبید وآیین حرفه ای انقلابیگری برای کسب قدرت را تنها توسط یک گروه رشنفکری مقتدر با تشکیلات آهنین میسر میدانست از این جهت برنامه انتقال قدرت بدست یک حزب واحد کمونیستی را پایه ریزی می کرد. لنین میگفت ….. آیین سوسیالیسم ثمره آن نظریه های فلسفی، تاریخی و اقتصادی است و چنانکه خواستگاه اجتماعی را در نظر گیریم، مارکس و انگلس، این بانیان سوسیالیسم نوین، نیز در زمره روشنفکران بورژوا بودند(ص86 ).

لنین با یک عینی گرایی کلیشه ای، تمرکزش را صرفاً روی جنبش کارگران منظم پادگانی کارخانه های صنعتی میگذارد تا آن ها را مثل یک ارتش منظم به تولید پیشرفته کار سرمایه داری زیر نظر قدرت مهندسین سیاسی حزب کارگران به کار سیستماتیزۀ فوردیسم و تیلوریسم وادار کند.ص408 ، شوب(وظایف فوری شورا ها، جلد دوم، لنین). جالبه کتاب اصول مدیریت علمی سرمایه دارای آقای تیلور در کارخانه بردگی برای بالا بردن انضباط و مدیریت کار، پروسه اتمیزۀ جز کاری، و شدت کار، تفاوت دستمزدی و…. مورد ستایش آقای لنین است و استالین در کتاب مبانی لنینیسم این روش خردمندانه مکتب اقتصادی لنین را تمجید میکند(همان صحفه). لنین اصلا حق آزادی اندیشه و عمل مبتکرانه و داوطلبانه تصمیم گیری در جهت انتخاب نوع زندگی را نه تنها برای کارگران حتی برای دیگر اقشار متنوع اجتماعی قایل نمیشد. اساسا در چشم او آزادی انتخاب نوع مبارزه و زندگی جز تحت نظر برنامه حزب کمونیست معنی دیگری نداشت زیرا به توجیه لنین، کارگران به تنهایی شعور درک آزادی را ندارند و این شعور عالی توسط رهبران حزبی از خارج به آنها منتقل میشود. از این جهت او به مانند مارکس فعالیت و مبارزه جنبش های فی البداه آنارشیک کمونی را بدون داشتن طبقه بندی های رهبری و نظارت حزبی پوچ میشماردند. این نظرات در مقاله چه باید کرد لنین که به پلورالیسم قدرت سیاسی پلخانوف هم می تازد، آمده است، کشمکش های قدرتی ای که در اوایل 1900 دیگرآغاز گشته است. در همان زمان بسیاری از مارکسیست ها این نظریات لنین را به نچایف و تکاچف نسبت میدادند تا به مارکس. در صفحات پایانی کتاب شوب هم چکیده هایی از این قبیل مباحث را می بینید.

به زودی استروه خودش را از اردوگاه حزبی لنین در روسیه جدا میکند و لنین در روزنامه ایسکرا تحت عنوان گرایشات لیبرالی، او را مرتد و خائن خطاب میکند. کم کم شکاف و نفاق در درون اعضاء نویسندگان ایسکرا اوج میگیرد و نزدیک ترین یارانش پوتره سوف و مارتوف احساس کردند که لنین سودای فرقه گرایی و انشعاب را در سر می پروراند و پلخانوف هم تحمل تند گویی ها و جزم گرایی لنین را نداشت و لنین هم به همه آنها بد گمان شده بود. تصویب مقالات بحث انگیز از آن به بعد با رای 6 نفر با اضافه شدن زاسولیچ و آکسلرد اتخاذ میشد اما به نتیجه نمیرسیدند و شدیداً جبهه گیری شده بود.= پوتره سوف غالبا جانب لنین را میگرفت او نتیجه گیری کرده بود که لنین دنیا را به دو بخش تقسیم کرده، کسانی که با او هستند و کسانی که با او نیستند=. و باز میگفت= در سازمان مورد نظر لنین انضباط به مرحله ای میرسد که تقریبا مشابه اطاعت امر در ارتش بود. در طرح این سازمان، فرمانده عالی و عوامل اجرایی حزب یکی میشدند….سازمانی بود از اقلیت انقلابی و این اقلیت می بایست در لحظه مناسب، بقایای قدرت را قبضه کند= ص88 و89

به قول شوب این قدرت نمایی لنین در دست چین کردن انقلابیون حرفه ای بود تا حزب مستقل خودش را سازماندهی کند. متاسفانه پیکار برای کسب قدرت، مردم را می بایست به وسیله ای رام و مطیع در دستان گروه های حرفه ای آنها قرار دهد. پس لشکر کشی های قدرتی در صفوف جامعه چه از طریق کادرها و روزنامه دامن زده میشد.

بنابر این تبلیغات چی های تحصیل کرده در روسیه مسایل مارکسیسم روزنامه ایسکرا را در گروه های کوچک کارگری مخفیانه در جهت آرمان حزب لنینی آموزش میدادند و برخی کارگران که جذب این موضوعات میشدند نشریات و جزوات را دست به دست میچرخاندند و با دستگیر شدن برخی از معلمین حزب، محافلشان هم منحل میشد. کارگری که به دنبال آگاهی بیشتر بود به تدریج مسایل مخفی حزب را در اختیارش میگذاشتند و بعد از یک پروسه آزمایشی عضو حزب میشدند. این جزوات به سرباز خانه ها هم پست میشد و به صورت اعلامیه بر دیوار های شهر و مکان های خاص و اطراف کارخانه ها پخش می کردند و یا از بالکن سینما ها در تاریکی اعلامیه ها را روی سر تماشاچیان میریختند.

کنگره دوم حزب سوسیال دمکرات روسیه در ژنو سال 1903 از 43 نماینده تشکیل شد بغیر از چها عضو کارگر، بقیه همه کادرهای حرفه ای تحصیل کرده بودند. در مجموع سه گروه کوچک از جامعه بزرگ روسیه بودند. سوسیالیست های یهودی بوند، اکونومیست ها و حزب جنجالی ایستگرایی های لنینی. دو گروه کوچکتر حاضر نشدند فرماندهی نظرات روزنامه ایسکرا را بپذیرند و از حزب خارج شدند و کار لنین را برای حمله به آنها در روزنامه ایسگرا به عنوان خائنین به پرلتاریا راحت تر ساخت. اما اختلافات اصلی قدرت بین خودشان بود که سر انجام به دو جناح بلشویک و منشویک تقسیم شدند. مارتوف و پوتره سوف، زاسلیچ و آکسلرد به طرف منشویک ها رفتند و پلخانوف گرایش به بلشویک نشان داد. اما با تمام آن برچسب ها و توهین ها به یکدیگر باز آنها ترجیح دادند که نویسندگان ایسکرا از مارتوف، لنین و پلخانوف تشکیل شود. لنین بعدا اعتراف کرد که تنها میخواست مشت آهنینی بر دهان مخالفین خط فکری اصلی ایسکرا بزند. اما مصوبات حزب سوسیال دمکرات مارکسیستی مثل یک پارلمان دولتی بر جای ماند. به هر حال این یاران قدرتی گرایش کمونیستی باین سادگی نمیتوانستند دست از سر هم بردارند. نوع سخنوری لنین بسیار جنبشی و شورشی بود و در روحیه هوادارانش در روسیه انگیزه حرکتی و انقلابی علیه استبداد تزاری را ایجاد می کرد اما در جامعه حد اقل صد میلیونی روسیه، هواداران نظریه مارکسیستی شاید به بیست هزار نفر هم نمیرسید و حضور متنوعی از سازمان ها و اقشار اجتماعی در ارتباط با خواست های جنبش های دهقانی، کارگری و آنارشیکی سر به فلک میزد چنانکه در انقلاب اکتبر 1917 اعضای حزب بلشویک که بیشتر از پایه کارگری بودند از چهل هزار نفر عدول نکرد که این بخش بسیار ناچیزی از کل مردم روسیه محسوب میشد و حتی در شهر پطروگراد کارگری در اوایل انقلاب اکتبر تنها پانزده درصد کارگران از بلشویک ها دفاع می کردند که لنین در نحوه حفظ قدرت سیاسی در حکومت، مدام بر ضرورت هوشیاری به واقعیات در اتخاذ سیاست های مناسب و فرصت طلبانه به یاران حزبی اش هشدار میداد. بنابراین پلخانوف این روحیه قدرتی لنین را ستایش می کرد اما از جاه طلبی بیش از حد او میترسید. زمانیکه آکسلرد در نشست کنگره تلاش می کرد پلخانوف را بطرف منشویک ها بکشاند، او فریاد بر آورد شما لنین را نمی فهمید= او از خمیره روبسپیر ها ساخته شده است=(روبسپیر در انقلاب فرانسه به دیکتاتوری مطلق اعتقاد داشت) و یا زمانی که آکیموف سعی کرد شکاف بین لنین و پلخانوف را زیاد کند او جواب داد، این کاریست که ناپلئون(دیکتاتور بزرگ انقلاب فرانسه) با ژنرالهایش می کرد تا آن ها را از همسرانشان جدا کنند… ولی من قصد جدایی از لنین را ندارم.(ص94).

دو گروه قدرتی، درگیری را ادامه دادند مارتوف با حامیانش به پاریس رفت و حاضر نشد در ایسگرا چیزی بنویسد. چندی بعد کنگره دیگری در ژنو بین آنها برپا شد که شکاف رقابت قدرتی شان بیشتر شد. مارتوف نظرش این بود که لنین تصمیم دارد که تنها نظرات خودش را بر ایسکرا مسلط کند. پلخانوف با سیاستمداری، زاسولیچ، پوتره سوف، و آکسلرد را به هیئت نگارش ایسکرا برگرداند تا اتحاد همه را حفظ کند و تروتسکی هم به مارتوف پیوست و در کنار جناح منشویک ها قرار گرفت. لنین از هیئت تحریریه ایسکرا استعفا داد و به پلخانوف گفت، شما هم به زودی میفهمید که با آنها نمیتوان در یک جا ماند و مسئولیت رویداد های آینده با خود شماست(ص95) این جدایی، سیل اتهامات را از طرف گروه های مارکسیستی جدید و قدیم به سوی لنین جاری کرد که او مستبد، دیوانسالار، یک دنده، فرمالیست، کوته نظر و جز آن است. از نظر لنین این یکی از دشوارترین تصمیم هایی بود که او گرفت و به کلی تنها شد و بهترین یارانش را از دست داد. اما لنین مقاله یک گام به جلو و دو گام به عقب را نوشت و همه این برچسب ها را از بزدلی خود آنها خواندکه زمینه ای برای فرارشان از اصول تشکیلات آهنین مارکسیسم میدانست چون آن ها به آرمان پرلتاریا که او نمایندگی می کرد پشت کرده اند و مثلاً حالا آنها گام در راه پارلمان بورژوازی گذاشته اند پس ابلهانی بیش نیستند. تروتسکی شدیدترین انتقادها را به لنین کردکه او فردی مستبد و خونخوار که میخواهد کمیته مرکزی حزب را به کمیته امنیت عمومی(در انقلاب فرانسه) تبدیل کند و خودش نقش روبسپیر را ایفاکند….و اگر او به قدرت برسد کله مارکس اولین سری خواهد بود که به زیر گیوتین خواهد رفت….و منظور لنین از دیکتاتوری پرولتاریا، همان دیکتاتوری بر پرولتاریست.ص96

لازم است به این موضوع اشاره کنم که احزاب خارج از قدرت دولتی با احزاب درون دولت کاملاً دو وضعیت متفاوت اعمال قدرتی دارند. دولت مکانیزم های قدرت متمرکز اجرایی را در دست دارد و قوانین را از طریق تقسیم شبکه های دیوانسالاری تثبیت شده در سراسر کشور و با کمک سیستم ایدئولوژیک رسانه ها، به فوریت و در ظاهر به طور جا افتاده عملی میسازد. و از طریق دستگاه پلیسی، ارتش و قضایی و غیره هم تا جایی که بتواند مخالفت ها را سرکوب میکند. شیوه های سرکوب و مهار واکنش های اجتماعی هم طبعا در همه کشورها نسبت به بافت مناسبات حقوقی شهروندی اجتماعی و مکانیزم ایدئولوژیکی قدرت تا حدی متفاوت عمل میکند اما در ماهییت ساختاری سلطه و استثمار مشابه هستند. و مهمتر از همه اعضاء و کارکنان ساختار متمرکز گسترده دیوانسالاری دولت همه استخدامی و حقوق بگیر هستند تا بقا کنند و اکثریتشان بسته به شرایط متحول اجتماعی، لزوما آرمانگرایی عقیدتی ثابتی نسبت به دستگاه حاکمیت ندارند. اما احزاب سیاسی خارج از قدرت دولتی، تنها به صورت بالقوه ماهییت ساختاری یک دولت را دارند و قدرت اجرایی آنها فقط حربه ایدئولوژیک آنهاست. البته بسته به نوع احزاب که آیا از قبل امکانات مالی داشته اند یا نه؟ آیا علنی هستند یا مخفی؟ آیا از دول ذینفع مزایایی میگیرند یا نه؟ آن موقع تازه بیشتر روشن میشود که پیروان چگونه باید حق عضویت هم بپردازند که خرج رهبری و کادرها و هزینه های تبلیغاتی آنها فراهم آید. این پیروان و جارچی ها فعلا بصورت دست و پای قرضی این اختاپوس کوچک دولتی عمل میکنند و حفظ و مهار کردنشان تا کسب قدرت حکومتی، کاری بس دشوار است و کارشناسان حزبی تا آن زمان باید هزار شگرد و حیله سیاسی، هم با پیروان و هم با دیگر رقبای قدرتی شان پیاده کنند تا پیروان را در خط فکری ایدئولولوژی خود نگهدارند. چرا که اگر انسان ها در فرایند زندگی اندیشه انتقادی در برخورد نظرات متفاوت درون جامعه رشد کنند احزاب بدون شک تحمه هایشان را از دست میدهند. اما برای احزاب چپ و راست این یک تجارت سیاسی است که زیرکانه به پیروانشان وعده دست رسی به بخشی از گنجینه دولتی را در آینده دهند. بنا براین سیستم متمرکز تشکیلات اجرایی احزاب قدرتی اساسا و به ناچار باید بر محور ایدئولوژیک عقیدتی تمرکز گذارند تا افراد ناراضی از وضع موجود به امید زندگی و امکاناتی بهتر در آینده داوطلبانه و مجانی در خدمت تشکیلات قدرتی آنها قرار گیرند و مدام با رفع ابهامات عقیدتی، ذهنییت آن ها را در جهت وابستگی هر چه بیشتر به سیاست های قدرتی خود کانالیزه کنند تا مبلغان مفیدی برای قدرت گیری حزبشان باشند. در این رابطه رمه و شبانی است که فرد به تدریج خود را بخشی از بت قدرتی حس میکند و زیر نفوذ آن ایدئولوژی بت وارگی به آرمان هایش هویت کاذب می بخشد تا قادر باشد به انجام وظایف محوله و یا عقیدتی بپردازد. بدون شک و متاسفانه این پتانسیل و میل به تمکین و سلطه در شخصیت خود این افراد هم نهفته است و احزاب قدرتی آگاهانه زمینه رشد منش های خود خواهانه و سودجویانه آنها را در چنین فضای تخریبگرایانه مناسبات حزبی، به نفع مقاصد خود فراهم می آورند تا آن پیروان و زیر دستان در آینده خود به یکی از کادرهای قدرتی تبدیل شوند.

چنانکه یوگنی دومبادزه دوست و همرزم بریا که یک جوان بیست ساله در اوایل انقلاب اکتبر بود مینویسد: بیشتر کسانیکه به دستگاه پلیسی چکا بلشویکی می پیوستند انقلابی های جوان بی تجربه با عقاید آرمانگرایانه، حاضر به هر گونه فداکاری بودند. برای من چکا به رغم شهرت نفرت انگیزش، چیزی شکوهمند بود هر بیرحمی ای که چکا مجبور به انجام دادن آن بود در اندیشۀ جوانانۀ من در آن هنگام به صورت دورنمای مبهمی درآمد و من تنها وظایف دشوار و خطرناک را به نام خوشبختی بشریت میدیدم (از کتاب بریا،ص34) . اما دومبادزه موزیانه از پاسخ به این موضوع که فرق همان انسان هایی که در مقابل جنایات شما ایستادگی می کردند با خود شما که آنها را میکشتید در چه چه چیزی بوده است؟ هرمان گورتیگ که سازمان گشتاپو را در آلمان پایه ریزی کرد و خود فرماندهی نیروی هوایی را بعهده داشت و قدرتمند ترین معاون هیتلر بود در سال 1945 مورد خشم هیتلر واقع شد و به مرگ محکوم شد، وگفت من تنها دستورات را اجرا می کردم. ومک نامارا وزیر جنگ نیکسون در کشتار مردم ویتنام، همین را گفت.

وقتی لنین با کودتای زبردستانه در اکتبر1917 قدرت سیاسی حکومتی رامرحله به مرحله قبضه کرد بسیاری از شیوه های یگانهای ضربتی و اعمال قدرت ترور را که از قبل طراحی کرده بود به سرعت پیاده کرد. او ضمن یک کارشناس ماهر سیاسی اقتصادی بورژوازی، یک تئورسین نظامی حرفه ای هم بود و حتی در طی 17 سال کار سیاسی و فرماندهی تشکیلات مخفی از اروپا توانسته بود در فرصت کافی با بهترین، موفقترین و کوبنده ترین آثارسبک های نظامیگری عصر خودش آشنا شود و برخی از این تجربیات را در قیام های 1905 تا قبل از انقلاب اکتبر در روسیه به کار گیرد. او بغیر از مطالعات آثار تکاچف، ماکیاولی، نچایف، روبسپیر و….. با جنگهای ناپلئون و بخصوص فوکیه تنویل دادستان معروف در دوره “حکومت وحشت در فرانسه” که تمام آزادی های اجتماعی را لغو کرد تا ناپلئون بدون هیچ شریکی خود را مظهر انقلاب بخواند، آشنایی کامل داشت. از نظر لنین جنگ در اکتبر تازه شروع شده بود از این جهت فرمان صادر شده لغو مجازات مرگ برای سربازانی که ترک خدمت می کردند توسط بلشویک ها را به انتقاد کشید و با نادیده گرفتن حکم جدید، اعلام کرد اعدام سربازان فراری به روال سابق دولت تزاری پیش میرود. تروتسکی مینویسد: ” آن زمان دوره ای بود که لنین از هر فرصتی استفاده می کرد تا در کله ما فرو کند که ایجاد رعب و وحشت یک امر اجتناب ناپذیر است او میگفت: پس دیکتاتوری شما کجاست؟ آن را به من نشان دهید. آنچه ما داریم یک آشفتگی اوضاع است و نه یک دیکتاتوری. اگر ما نتوانیم یک خرابکار را تیرباران کنیم پس انقلاب ما از چه قُماشی است و به چه درد میخورد”؟ ص317 . فراموش نشود که تروتسکی از نظر هنر جنگی خود مورد ستایش لنین بود و وزرات کمیسریای جنگ و فرماندهی ارتش سرخ به عهده او بودو بسیاری از ژنرالهای تزار بمانند توخاچفسکی و برویویچ…. را بکار گرفت و در سرکوب شورشهای دهقانی و اعتراضات کارگران بخصوص در پطروگراد به همراه زینویف قصاوتش زبانزد مردم روسیه بود و بگفته مدودوف (در دادگاه تاریخ) او را لُرد تروتسکی و یا ژنرال تروتسکی خطاب می کردند.

لنین وقتی در همان روزها در گردهمایی کمیته مرکزی، گذارشات شورشهای داخلی و دشمنان را شنید فریاد زد یعنی از بین شما یک فوکیۀ تنویل(دادستان بیرحم ناپلئون) برای مهار کردن انقلاب یافت نمیشود؟ و در این جاست که فلیکس دزرژینسکی در بیستم دسامبر 1917 تنها دو ماه بعد از انقلاب اکتبر،کمیسر عالی سازمان پلیسی چکای خلق میشود. او پسر یک زمیندار بزرگ ثروتمند از اهالی ویلنو بود، وقتی در دانشگاه تحصیل می کرد عضو حزب در ایالت لتونی شد. او در کتاب خاطراتش می نویسد که تا سن 16 سالگی یک کاتولیک متعصب بوده است.ص318 . بی جهت نبود که لنین در انتخاب او دریغ نکرد و بهترین گاردهای ویژه و یگان های تیراندازش را هم از ایالت لتونی انتخاب کرد که در وفاداری و اطاعت بی چونه و چرا و وظیفه شناسی سرآمد بودند و به لحاظ نژادی قومی علاقه ای به فرهنگ مردم پطروگراد و مسکو نداشتند و چند سال بعد به تنها نیروی مسلحِ منظم ویژه شوروی در آمدند که لنین به آن ها اطمینان کامل داشت. دزرژینسکی میدانست که با تمام توان باید از امنیت قدرت رهبرش لنین حمایت کند و برای نابودی دشمنان انقلاب بلشویکی، گذشت جایز نیست. روش کشتارجمعی سازمان یافته به عنوان پیکار راستین با دشمنان طبقه کارگر و مخالفین بلشویک ها تنها چیزی بود که او به آن افتخار می کرد. او در پست ریاست چکا اعلام میکند: ” فکر نکنید من در صدد پیدا کردن راه های قانونی عدالت هستم، عدالت به درد ما نمی خورد. ما نباید (حتی) سئوال و جواب کوتاه داشته باشیم، من فقط طالب یک چیز هستم – تأسیس یک سازمان که به کار تصفیه حساب انقلابی به پردازد-” در نظر داشته باشید که این افراد کادرهای حرفه ای صاحب نظر قدرتی هستند و خود نه صرفاً مجریان بلکه عاملین قدرت هم هستند. که لنین به یاری آن ها استبداد سرخ را پایه ریزی کرد و سایه شوم همین سازمان در اواخر 1922 چنگالش را به لنین هم نشان داد وسالهای بعد دیگر غول های خودی بلشویک را هم درسته قورت میدهد. ص 322- 319. (بهرام که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که گور چگونه بهرام گرفت)

در جلسات شورای کمیسرهای خلق (وزیران) لنین همواره یادداشت هایی را با دیگر اعضاء رد و بدل می کرد در یک مناسبت به جا ماندنی او یادداشتی را به دزرژینسکی میدهد” چند نفر زندانی شرور در زندان هستند؟ دزرژینسکی در کاغذی نوشت حدود 1500 (هزار پانصد) نفر، لنین آنرا خواند، بینی اش را بالا کشید و یک علامت ضربدر کنار آن رقم، کشید و به دزرژینسکی برگرداند. دزرژینسکی از جایش بلند شد و جلسه را ترک گفت. فردایش زمزمه هایی پیچید که به دستور دزرژینسکی 1500 زندانی همگی اعدام شده اند”. آیا او قصد لنین را از علامت ضربدر نفهمیده بود؟ اتفاقا دمیتری ولکوکونوف در کتابش، شیوه اعدام های استالینی را همینگونه با تایید علامت ضربدر ذکر کرده است. طبق اسناد مارتین لاتسیس (معاون دزرژینسکی) عملکرد چکا در 1923-1917 تنها 568/861/1 (نزدیک به دو میلیون) تیرباران شدند در حالیکه در دوران استبداد تزار از سال 1821 تا 1917 در عرض یک قرن هزار نفر و اکثراً با محاکمه اعدام شدند (ص322). بدون شک هیتلر، موسیلینی، پل پت، بوش، تونی بلر، سرکوزی و…از اقتدار لنین حتما در دلشان به هیجان آمده بودند.

در اوایل سال 1918 لنین مرکز حکومت را از پتروگراد به کاخ کرملین در مسکو انتقال داد و سازمان چکا هم به همراه او در مسکو، عمارت بیمه مرکزی را که مملو از اتاقها و سردابه ها بود و در خیابان 22 لوبیانکا قرار داشت تسخیر کرد. همین ساختمان لوبیانکا که به قول خانم آلباتس در قیام مردمی بعد از کودتای اوت 1991 مورد حمله واقع شد اما جان سالم به در برد و فربه تر شد. اما دولت گورباچف بخاطر نشان دادن فرایند باز سیاسی و واکنش به کودتا، اجتناب ناپذیرا بسیاری از این اسناد را بیرون داد(ص10دولت در دولت). جالبه این دولتها با چه بیشرمی ای تاریخ ننگین خودشان را مدام میخواهند پنهان نگهدارند. در روسیه پرونده های بایگانی شده تا 75 سال موضوع امنیتی محسوب میشود و در آمریکا 40 سال، اینها حتی از افشای حقایق چهل سال پیش هم وحشت دارند چون پای خودشان در قدرت گیر است . به قول هوارد زین که کتاب تاریخ آمریکا را در جنایات بیشمارش بخصوص در ارتباط با نسل کشی سرخپوستان نوشته، میگوید: اگر دولت ها میخواستند از حقیقت درون خودشان بگویند دیگر هرگز دولتی برجای باقی نمی­ماند.

پس اگر جنبش های افقی و مبارزه مستقیم و آنارشیک، مناسباتشان را از پایین به صورت مساوات جویانه و خود انگیخته بر قرار میکنند تا خلًاقیت هایشان را آزادنه در رشد یکدیگر تجلی دهند چرا باید از جانب مارکس و لنین و استالین و دیگر احزاب چپ و را ست قدرتی هرج و مرج طلب و بی بند و بار خطاب شوند؟ بله، البته که ما میدانیم چرا؟ زیرا آنها بند و بساط خشک و انضباط سیاسی سلطه، تمکین، اطاعت و وظیفه شناسی ایدئولوژیکی بیمارگونۀ تشکیلات احزاب قدرتی و دیوانسالاری هرمی آنها را به هم ریخته اند و این خود بزرگ بینی های پرستیژی قدرت مرد سالارانه را به سخره گرفته اند. پس طبیعی است که حتی نظام حاکمیت غرب مدرن هم از آنها تنفر و وحشت داشته باشد. بله هرج و مرج آنها به مفهوم به هم ریزی نظام پادگانی و ارتشی قدرت هاست. بله این یک شورش از جانب جنبش های افقی علیه نظام دول خشک و بی عاطفه، غارت گر و آدم کش، استثمارگر و مستبد جهانی است.

حالا اگر بخواهیم به جنگ قدرتی ای که بین پلخانوف، تروتسکی و مارتوف و لنین و دیگر شیفتگان قدرت که به طرز خصمانه ای شروع شده شده بود برگردیم، متوجه میشویم که بازی ایدئولوژیک واژگان آزادی برای زحمتکشان و کارگران صرفاً یک حقه استدلالی کثیف برای جذب لشکریان عقیدتی به دفاع از باند قدرتی خودشان بوده است. لنین با از دست دادن روزنامه ایسکرا می بایست فکر یک روزنامه جدید در رقابت با ایسکرا را می کرد. او چند ماه بعد با کمک بوگدانوف یک گروه 22نفره ا از نویسندگان جوان مارکسیست را که بتوانند بنده وارانه خط ایدئولوژیک لنین را مو به مو اجرا کنند گرد هم آورد. در دسامبر 1904 روزنامه وپروید به معنای “به سوی آینده” را بیرون داد و هیئت تحریریه جدید آن از بوگدانوف، لونا چارسکی، اولمینسکی و وروسکی تشکیل شد. هسته روشنفکری لنین در مورد اصول خطا ناپذیر مارکس در روزنامه وپروید شدیداً جا افتاده بود. او در کتاب ماتریالیسم و نقد تجربی چنین مینویسد: ” نظریه مارکس در باره ماترالیسم دیالکتیک یک حقیقت عینی است. در پیروی از این نظریه، رهیافت ما از حقیقت عینی نیز در نهایت دقت می باشد، در حالیکه اگر هر روش دیگری را پیش گیریم، قادر نخواهیم بود به چیزی جز سردرگمی و کذب دست یابیم. فلسفه مارکسیسم همچون یک تکه فولاد است و حذف هر یک از قضایای اصلی آن (بخش های اساسی آن) باعث خواهد شدکه از حقیقت عینی آن منحرف شده و به دامان کاذب بورژوا-ارتجاع بیفتیم…” (ص101-98 ). لنین دیگر حزب آهنین خورا پایه ریزی کرده بود و بر پایی کنگره های حزب سوسیال دمکرات صرفاً یک پارلمان تشریفاتی فرقه های قدرتی برای سازش ها، دلجویی ها و لشکر کشی های فرصت طلبانه در سطح جامعه بود و در عین حال بتوانند غیر خودی های کمپ مارکسیسم را از طریق آن منزوی کنند.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/11

م_ع آوریل 2009

آغاز مسیر رشد دیکتاتوری لنین

در چنین دورانی است که ولادیمیر اولیانوف در آوریل 1870 در منطقه سیمبرسک روسیه بدنیا آمد که بعدها در جنبش حزب سوسیال دمکراسی، معروف به لنین شد او نوجوان 16 ساله ای بود که پدرش در مقام بازرس کل مدارس ایالتی، فوت کرد و سرپرستی 6 خواهر و برادر، بعهده مادرشان ماریا الکساندروونا افتاد. مرگ پدر تاثیر سنگینی برلنین گذاشت و تمام نگاهش به برادر بزرکترش معطوف شد. زمانیکه برادرش در دانشگاه مشغول تحصیل بود، الگا خواهر کوچکترش همبازی مهم او محسوب میشد. در بین افراد خانواده همبستگی صمیمی و قوی ای وجود داشت و از موقعیت مالی نسبتا خوبی برخورداربودند و برخی افراد سرشناس آنها را می شناختند. برادر بزرگترش آلکساندر اولیانوف که الگوی حقیقی لنین بود شخصیت مبارز قوی ای داشت و نظرات سازمان اراده مردم را با عده ای از دوستانش علیه استبداد تزاری مخفیانه در پترزبورگ به پیش میبرد بی آنکه لنین در این مورد چیزی بداند. آلکساندر 21 ساله به مادرش گفته بود، ما هم مثل یک پزشک برای درمان جامعه، باید ریشه های بیماری را بشناسیم. او به جانور شناسی علاقه داشت و از دانشگاه جایزه هم گرفته بود برای همین لنین به هم مدرسه ای هایش گفته بود برادر من هرگز یک انقلابی نمیشود چون تابستان گذشته کلی با هم روی زندگی کرم ها و حشرات کار می کردیم. در حالیکه آلکساندر در همان زمان، مارس 1887 رهبری گروهی از دانشجویان را به عهده داشت و مشغول ساختن بمب های دستی برای ترور تزار آلکساندر سوم بود. با خبر های رسیده که تزار به کاخ تابستانی اش میرود تاریخ ترور را جلو انداختند و در اطراف کلیسای سن ایزاک مستقر شدند اما تزار ظاهر نشد و در سری بعد هم به کمین کالسکه او نشستند ولی باز خبری نشد در این زمان سازمان اطلاعاتی اوخرانا به فعالیت آنها مشکوک شده بود و در تعقیب آندره یوشکین به میخانه ای که برخی از آن دانشجویان در آنجا جمع شده بودند یورش میبرد و همه را دستگیر میکند و بعد در خوابگاه دانشگاه، آلکساندر اولیانوف و لوکاشویچ هم به دام می افتند و برنامه عملیات آنها لو میرود. لنین در مدرسه بود که از این خبر شوکه شد و نفس زنان وارد خانه شد و جریان را به مادرش گفت. مادرش بعد از تلاشهای زیاد توانست آلکساندر را ملاقات کند و از او خواست برای نجات جانشان از تزار پوزش بخواهند اما او گقت که اهداف انقلاب را بر همه چیز مقدم میشمارد. در محاکمات او متوجه شد عده زیادی ممکن است اعدام شوند و برای نجات بقیه دست به اعترافات عجیبی زد که اکثرش را خود او انجام نداده بود و سر انجام او در دادگاه نهایی اش نقش وکیل مدافع را خود به عهده گرفت و فریاد زد:

من میخواستم به مردم تیره بخت روسیه کمک کنم. در یک نظام که حکومت هیچگونه آزادی بیان را اجازه نمیدهد و هر نوع تلاش برای روشن کردن ذهن مردم از راه های قانونی را سرکوب میکند، ترور تنها وسیله ای است که باقی میماند. از این رو هر فرد حساس به بی عدالتی باید به ترور دست یازد. ترور در واقع پاسخ ما به خشونت دولت است. تنها راهی است که از آن طریق، میتوان یک رژیم مستبد را ناگزیر کرد که به مردم آزادی دهد“. وقتی او در نیمکت متهمان نشست، مادرش که از نگرانی به مرز جنون رسیده از او میخواست که از تزار تقاضای عفو کند اما او اعلام کردهیچ مرگی شرافتمندانه تر از مرگ به خاطر سعادت مردم نیستبرخی که پوزش خواستند تزار در مجازاتشان تخفیف داد. روزنامه سن پترزبورگ در 8 می 1887 نوشت که آلکساندر اولیانوف به همراه چهار نفر دیگر از دوستانش به دار آویخته شدند وقتی لنین جوان روزنامه را دید فریاد بر آورد کاری خواهم کرد که کفاره این گناهشان را پس بدهند” (ص35).

بدون شک در درون او یک روحیه جنون آمیز انتقام جویی شکل گرفت که قادر به هظم و درک آن نمیشد که آیا برای مرگ پدر و جنایت تزار علیه برادرش چه کسانی میبایست بهایش را در آینده به پردازند؟؟

لنین، ا گر چه شاگرد اول دبیرستانش بود اما برادر یک دانشجوی تروریست اعدامی محسوب میشد. با تلاش زیاد مادر و کمک فئودور کرنسکی( پدر کرنسکی وزیر که در اوایل فبریه 1917 سرنگون شد) توانستند مسئولین کشوری را راضی کنند که او در دانشگاه غازان حقوق بخواند. این اولین فرصتی بود که لنین جوان مخفیانه شروع به خواندن کتب و مقالات مارکسیستی کرد. در دوران دانشگاه او ناخواسته به طرف شورش های دانشجویان جذب میشد و سرانجام در یکی ازاعتراضات که او در صف مقدم بود از دانشگاه اخراج شد و زیر نظر پلیس سیاسی قرار گرفت. خانواده به منطقه سامارا نقل مکان داد. لنین در این دوران گروه مخفی مطالعات مارکسیستی خود را شکل داده بود. با تلاش مادرش او توانست در امتحانات نهایی حقوق در سال 1991 شرکت کند و با رتبه اولی پایان نامه را بگیرد و عضو کانون وکلا شود. در همان زمان خواهرش الگا را که در پایتخت تحصیل می کرد بخاطر بیماری تیفوئید (تب روده) از دست میدهد. گر چه او در عرصه حقوق از استعداد سخنوری اش بهره میجوید اما به کار حقوقی علاقه ای نشان نمیدهد. در سال 1892 که شهر سامارا را قحطی میگیرد او میگوید این اشراف به گرسنگان کمک میکنند تا مبادا دهقانان سر به شورش گذارند و تمامی نظم بورژوازی فرو پاشد(ص)59.

لنین در سال 1893 به سن پترزبورگ میرود و عضو سازمان مخفی سوسیال دمکرات بنام پیش کسوتان می شود این زمانیست که رشد صنعتی در این شهر ها آغاز گشته است و برخی از دهقانان از روستاها برای کار در کارخانه ها به شهر میامدند. گروه پیش کسوتان تمرکزشان را به صورت حرفه ای بر روی گروه های کوچک گارگری گذاشته بودند و جزوه مانیفیست کمونیست در این حوزه های آموزشی تعلیم داده میشد. در آنزمان پلیس امنیتی تزار از گسترش حزب اراده مردم که پایه دهقانی وسیعی داشت وحشت داشت و رئیس پلیس اوخرانا گفته بود از دست یک گروه کوچک مارکسیستی تا پنجاه سال آینده کاری بر نمی آید و بیشتر میتواند باعث تضعیف سازمان های مدافع جنبش دهقانی شود از این جهت آثار مارکسیستی پلخانوف و استرووه از اداره بازبینی( سانسور) تزار اجازه چاپ میگرفت. لنین در مقاله ای استرووه را به نقد کشید که از مکتب مارکسیستی دور شده اما از پلخانوف تجلیل کرد.ص61 . لنین در سال 1895 برای درمان پزشکی به اروپا رفت و در آنجا پلخانوف و آکسلرد را بعنوان پایه گذاران مکتب مارکسیسم در روسیه و دیگر رهبران سوسیالیست خارجی ملاقت کرد و آنها شدیداً در طی چند روز بحث و گفتگو در او قدرت عجیبی دیدند و رهبری تشکیلات در داخل را به او سپردند. در اینجا من مطمئن نیستم که او واقعا به جهت مریضی رفته بود و یا اینکه یک ارتباط برنامه ریزی شده از قبل بود، به هر صورت لنین در بازگشت تحت تعقیب اوخرانا قرار گرفته بود و در دسامبر به همراه مارتوف بازداشت میشود و به زندان سن پترزبورگ برده میشوند. مقررات این زندان آنقدر سخت نبود دو بار ملاقاتی در هفته داشتند بار اول نیم ساعت و بار دوم یکساعت که دو ردیف نگهبان هم دور و بر بودند ولی در آن شلوغی لنین میتوانست از اخبار جامعه با خبرشود. مادر و خواهرش برای او مدام بسته های کتاب را می آوردند واو به آنا خواهرش یاد داده بود چگونه در درون کتاب ها رمز نویسی کند. او جزوه ای در اصول تحریک کارگران برای اعتصاب نوشت که در مورد 35000 نفر از کارگران نساجی کارساز افتاد. کتاب رشد سرمایه داری در روسیه را در همان سال 1896 نوشت. او پس از زندان به مدت سه سال به شرق روسیه تبعید شد. لنین از قبل با کروپسکایا زنی که در پترزبورگ در یک مدرسه شبانه به کارگران اصول مارکسیسم را آموزش میداد، آشنا شده بود و با یکدیگر مکاتبه داشتند. در همان زمان کروپسکایا هم به شرق سیبری تبعید شده بود و از دولت تزار درخواست کرد که او را هم به روستای شوشنسکویه پیش نامزدش بفرستند تا در آنجا با هم ازدواج کنند. و این مسئله اتفاق افتاد و او به غیر از همسری، منشی تمام عیاری برای لنین بود. در سال 1997 حزب سوسیال دمکرات روسیه رسما تاسیس شد و زیر نظارت لنین در تبعید سازمان های کارگری را دور هم جمع می کرد. کنفرانس هایی سِری در لهستان و لیتوانی برگذار شد و اتحادیه کارگران یهودی، شکل گرفت که به سازمان بوند معروف شدند که اکثراً از کارگران فنی بودند و سه نماینده در حزب داشتند. حزب یک کمیته مرکزی سه نفره را تعیین کرد و بیانیه ای بعنوان اهداف حزب توسط استرووه نگاشته شد که آنرا نوعی تجدید حیات گروه اراده مردم خطاب کرد که طبعا این متن برای لنین خوشایند نبود. در 1998 حزب آرمان کارگران شکل گرفت که به اکونومیست ها معروف شدند که مرحله کنونی جنبش را نه یک انقلاب تمام عیار کمونیستی بلکه تلاش برای قانونی کردن آزادی بیان، نشر، احزاب و اعتصابات کارگری و اجتماعات مطرح کردند. در همین دوران گروهای مختلف سوسیالیستی که نقش کمونهای دهقانی را برای آزادی از استبداد تزاری مهم میشمردند، حزب سوسیالیست انقلابی را تشکیل دادند. افراد بسیار مبارز قدیمی شناخته شده ای که هر کدام بارها به زندان افتاده و یا ده ها سال تبعید شده بودند درآن حضور داشتند. در میانشان گروهایی هم یگان های رزمی داشتند و ترور رجال حکومتی را بخشی از مبارزه میدانستند بنابر این با خصوصیات جنگی و شورش های پارتیزانی در مناطق روستایی آشنایی داشتند اما مبارزه چریکی، محور برنامه شان نبود نگاه آنان به آزادی اجتماعی مردم از پایین به بالا در انقلاب آینده بود و بر همکاری میان تولید کنندگان و مصرف کنندگان در شکل تعاونی ها تاکید داشتند. آنها میگفتند، انقلاب اجتماعی یک خصوصیت آزادی ملی و عمومی دارد که آرزوهای کارگران، دهقانان، دانشجویان، آموزگاران، نویسندگان و غیره را یکسان در بر میگیرد و پرولتاریا یک تافته جدا بافته از بقیه اقشار اجتماعی نخواهد بود و به مارکسیستها انتقاد می کردند که دهقانان را ارتجاعی تلقی میکنند و نیروی بالقوه سوسیالیستی آنها را نمیبینند از این جهت آنها به اصول پرلتاریایی بلشویک ها بی اعتنا بودند و به یک جمهوری دمکراتیک باور داشتند که اکثریتی از سوسیال دمکراتها بغیر از بخشی از بلشویک ها در این زمینه اتحاد نظر داشتند(.ص105-60)

اعتصاب عمومی درروز چهارشنبه 23.02.2022 در یونان

اعتصاب عمومی درروز چهارشنبه 23.02.2022 در یونان

یونان دوباره خودش را برای اعتصابهای عمومی آماده میکند، پلیس ضد شورش که مرکزش درشهر Kreatea است ، برای روزچهارشنبه به آتن منتقل می شود.

بیکاری هر روز در یونان رشد می کند، در همین حین از طرف Trokia وjunta ,بوسیله پرزیدنت Papadreau

مالکیت خصوصی جای گزین مالکیت عمومی میشود. او سعی می‌کند که کشور را مثل Diseyland مرکز توریستها بکند و مزد کارگران را درحد مزد کارگران چینی به پایین سوق دهد.

اکسیونهایی که شروع شده بود، ادامه پیدامی کند و انسان‌ها در مقابل این عمل کردهای سرمای داری بار دیگر مقاومت خود رانشان می دهند.

بحث روز بر این است که چطور ارقام شرکت کنندگان را از طریق رسانه‌های عموم پایین تاخمین بزنند.

حالا انقلاب عربها در سراسر مدیترانه وسعت پیدامی کند.

تظاهرات فاشیستها در شهر Dresden آلمان

تظاهرات فاشیستها در شهر Dresden آلمان

درروز 13.02.2011 گروه‌های فاشیستی در شهر Dresden دورهم جمع شدند و اقدام به تظاهرات کردند، در این روز نیروهای ضد فاشیستی هم بیکار ننشستند و مقاومت خود رانشان دادند. در مقایسه با سال گذشته مردم زیادتری در این تظاهرات ضد فاشیستی شرکت کردند. تعداد گروه‌های فاشیستی حدود 1500 و نیروهای ضد فاشیست 3000 نفر تاخمین زده شده.

یک هفته دیرتر،یعنی در تاریخ 19.02.2011 دوباره آن‌ها توانستند اجازه برای تظاهرات بگیرند، تابه حال این سومین اجازه نامه آنها برای تظاهرات بوده. در صورتی که سندیکاهای کارگری موفق به برگزاری مراسم خودشان نشدند و آن را لغو کردند.

تعداد تظاهرکنندگان فاشیست این بار کمتر از دفعه قبل بود و نیروهای ضد بیشتر یعنی چیزی حدود20.000 نفر.

بار دیگر پلیس نشان داد که چه کسی را پشتیبانی می‌کند و همانطور که انتظار می رفت در این روز فاشیستها با پشتیبانی پلیس مراسم خودرا برگزار کردند.

خانه چپهای آلترناتیو که درمنطقه Löbtau در شهر Dresden است ،توسط فاشیستها باسنگ،فشفشه و اشیاء دیگر مورد حمله قرار گرفت. خسارات زیادی به این خانه و خودروهایی که در نزدیکی این خانه پارک شده بودند، وارد آمد.

بدلیل نامعلومی دراین شب پلیس به محلی که متعلق به چپ های این شهر بود، حمله کرد و تعدادی را هم دستگیر کرده و به همراه خود بردند. در این شب افرادی زخمی و خسارات مالی زده شد.

قیام درشهر Medison درکشورآمریکا

قیام درشهر Medison درکشورآمریکا

این شهر 230.000 شهروند دارد. درحدود 100.000 نفر تظاهرکننده که بیشتر آنها از طرف اتحادیه ها بودند، شهر را تصرف کردند،حتی پلیس این شهر اکتیو در تظاهرات شرکت کرده. پارلمان به توسط مرم چهار روز است که تصرف شده و اکثر نمایندگان مجلس هم پا به فرار گذاشتند. تعداد تظاهرکنندگان روز به روز افزایش پیدامی کند. دکترها به میان تظاهرکنندگان رفته و برای آن‌ها مرخصی نوشتند.

خبرگزاری فوکس وهمکاران از یک کودتای کمونیستی صحبت می کنند.

حزب Teapartybewegung که یک حزب نئولیبرال است، سعی کرده که نیروهایش رابه میان تظاهر کنندگان بفرستد تا نیروهای جوان را جذب کند.

دلایلی که باعث این قیام شده یکی کم کردن حقوق کارمندان و دیگری محدود کردن کار سندیکاها است.

ایالات دیگر هم تصمیم دارند از امروز یعنی 21.02.2011 دست به تظاهرات بزنند. 21 ایالت اعلام کرند که تظاهرات می‌کنند و دلیل آنها هم کاهش

بودجه است. این تظاهراتها از طرف شبکه‌های اجتماعی شکل و حمایت میشود.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 10

م_ع آوریل 2009

قسمت دهم

لنین در هرم قدرت و ترور

لنین رهبر حزب بلشویک یک دیکتاتور بتمام معنا بود به راستی در طول تاریخ و شروع قرن مدرن هیچ حکومت خودکامهای تا به این حد مردمان خودش را شکنجه و آزار نداد. مرد جاه طلبی که برای تملک قدرت حاضر شد به هر دسیسه و فریبی روی آورد و ابتداییترین خصلت های انسانی را زیر پا له کند و برای رسیدن به شهوت قدرتی اش، وجدان انسان و انسانیت را به هیچ بشمارد. لنین برای ایجاد چنین ساختار قدرت سیاسی ای از هر تاکتیک، مصالحه، ائتلاف و نیرنگی برای پیش بردن مقاصدش بهره می جست و تا آنجا پیش میرفت که حتی کوچکترین پیشنهاد و نظریه مدارا جویانه و مسالمت آمیز سرسپردگانش را در ارتباط با دیگر نیروهای مبارز اجتماعی را بر نمیتابید و از هر تهدیدی برای تغییر نظر آنها استفاده می کرد. رادولف راکر آنارشیست دلسوز جامعه بشری در اوایل قرن ببیستم می نویسد: ماکیاولی چهار قرن پیش همین اصول حفظ قدرت را مثل دستور عمل آشپزی به شاهزاده های دربار یادآوری می کرد که آزادی در جامعه معنی ندارد بلکه این آزادی عمل یک رهبر، قهرمان و ارباب باهوش است که باید از هر وسیله ای برای حفظ قدرت استفاده کند و اگر لازم میداند دست به کشتار وسیعی بزند و عواطف عدالت جویانه را به کنار بگذارد زیرا سیاست اخلاق نمیشناسد و تنها به حفظ قدرت سیاسی اش بیاندیشد. اگر چنین انگیزه و منطق آهنینی از قبل دریک قهرمان شکل نگرفته نباشد، بزودی توسط دیگران نابود میشود. دولت تنها در دست یک مرد مقتدر میتواند پایدار بماند زیرا مردم اکثراً با چشمانشان و نه عواطفشان سیمای قدرت شما را مورد قضاوت قرار میدهند بنابر این، زیر دستان شما باید به خود اجازه دهند که از هر گونه سموم(حیله) و خنجری برای تقدس و حفظ قدرت سیاسی بهره جویند بیآنکه تحت تاثیر اخلاقیات قرار گیرند. اما ماکیاولی به هیچ وجه نقش معنویات را بعنوان شگرد سیاستمداری فراموش نمیکند وقتی که میگوید، از زبان حاکم و شاهزاده، عناصر معنوی مثل حقیقت،آرمان، انسانیت، بخشش و تقدس برای انجام هر عملی، لحظه ای هم نباید دور بماند زیرا این ظاهری است که به قدرت شاهزاده حالتی روحانی و ستودنی میدهد وآنگاه اعمالتان برای نتیجه گیری از قدرت برای گله مردم همواره قابل احترام و شجاعانه محسوب میشود. (ص 101- 96 از کتاب انگلیسی، ناسیونالیسم و فرهنگ).

از نظر لنین آزادی یعنی اطاعت محض از اصول دیکتاتوری پرولتاریا که او خودش را رهبر آن میدانست. در واقع این ترم و واژه سنگدلانه دیکتاتوری را مارکس به طور ناشیانه و فریبکارانه ای به اسم کارگران جا انداخت که توهینی بزرگ به جامعه انسانی محسوب میشود مارکس اساسا نخواست که زنجیره ساختار مخوف دولت و قدرت سیاسی را بعنوان ماهییت اصلی فرایند استبداد و استثمار بشناسد و به نقد های باکونین و مالتستا و جنبش آنارشی زمانه اش کم بها داد گویی اینکه ماهییت ساختار دیوانسالاری دولت بعنوان ابزار سرکوب، شکنجه، اعدام، کنترل و استثمار در دست دولت کمونیسم مزه اش با سرمایه داری فرق میکند البته تا سال 2009 در کشورهای معاصر کمونیستی چیزی جز اعمال خشونت و سرکوب آزادی ها، اندیشه انتقادی و عمل انتخاب آزاد زیستی مردم نبوده و نیست. اما لنین این واژه دیکتاتوری را قاپید و با وعده آزادی برای کارگران، حکومت استبدادی مطلق سرمایه داری چپ کمونیستی را جایگزین کرد و مناسبات شورایی آزاد انسان ها را قلع و قمع کرد و چنان ساختار اختناق دولتیای را پی ریزی کرد که عواقب شومش نه تنها بر روسیه بلکه بر سراسر جهان همچنان سایه انداخته است. به هر حال این موضوعی آشکار است که احزاب و دولت ها همواره تلاش میکنند از اعتراضات و اعتصابت کارگران، معلمان، زنان وبه نفع مالکیت قدرتی، گروهی و فرقه ای خودشان بهره برداری کنند و نگذارند که مردم به مناسبات شورایی مستقل تصمیم گیرنده خود دست یابند، چنانکه تاریخچه حزب لنینیسم هم همین بوده است که کارگران و بقیه اقشار اجتماعی را زیر سلطه خود قرار دهند. اما دولت لنین یک فرق اساسی با تمام دول عصر خودش داشت که کوچکترین و ابتدایی ترین فعالیتهای آزادی بیان، مطبوعات، اعتراضات، اعتصابات ورا به بیرحمانه ترین شکلی سرکوب می کرد چرا که دولت و حکومت استبداد خود را مظهر مطلق آزادی می پنداشت و میراثی را از خود باقی گذاشت که همه برای کسب قدرت سیاسی یکدیگر را دریدند و جامعه را در خون غرق کردند. درست همان نقدی را که روزا لوکزامبورک در ابتدا به لنین در کنترل کردن جنبش کارگری مطرح می کرد در حالیکه خودش هم در مجموع اسیر چها چوب خشک حزب ایدئولوژیکش بود و صدمات ناروایی خورد. اما لنین یک استراتژیست زیرک، خبره و موقعیت سنجی بود که میدانست چگونه از اوضاع سیاسی زمانه اش بهره برداری کند. برای او هدف تنها کسب قدرت حکومتی بود و یک گروه حرفه ای سیاسی را زیر یک پرچم خشک اصولگرایی مذهبی مارکسیسم با شعارهای انسانگرایی و آزادی کارگران برای رهایی از ستم دولت تزاریسم جمع کرده بود. تمام آپوزیسیون های جناحی قدرتی و دولتی تا کنون همواره با مبارزات مردم هم صدا شده اند تا به نام ایجادآزادی و امکانات رفاهی زندگی بهتر در جامعه، بر خود همان مردمان حکومت کنند. از این جهت لنین با فضای سیاسی اجتماعی دورانش آشنایی کاملی داشت و بسیار پر کار، پر انرژی و یک بعدی بر روی مسایل ایدئولوژیک مارکسیسم قدرتی بعنوان حربه ای در ظاهر منطقی، بی وقفه می کوبید. اما او مارکس نسبتا انسانگرا را بخاطر شهوت بیش از حد جاه طلبانه خودش به یک غول بی شاخ و دم تبدیل کرد و ضعفهای بیشمار اندیشه مارکس را یکسره چاشنی قدرت خواهی حزب بلشویک مردسالارانه کرد. در حالیکه مارکس با وجود دگماتیسم ایدئولوژیکش هنوز در برخی زمینه های فکری مثل هر انسان اندیشمندی به تردید و بازنگری روی آورده بود و نهایتا معتقد بود پراتیک مبارزه انقلابی انسان ها در جهت آزادی های اجتماعی اشان بتدریج نظریات کهنه و فرسوده درون جامعه را کنار میزنند و مردم با آزادی عمل بیشتری در ساختن جامعه سوسیالیستی مستقیما به مشورت و تصمیم گیری می پردازند و به شیوه های سالمتر زندگی دست میابند. نه اینکه خود انسانها بخاطر نظریات و مطالبات متفاوتشان از طرف یک گروه سلطه گر حذف فیزیکی و سلاخی شوند.

تاریخ جنبش های انقلابی در روسیه

در دوران زندگی لنین صدها نیرو،گروه،حزب، سازمان،محفل و اقشار متنوع اجتماعی علیه استبداد تزاریسم مبارزه می کردند که هر کدام با وجود پایگاه های اجتماعی متنوع شان اما اکثراً در مطالبات آزادی خواهی اشان اشتراک نظر داشتند و در سرنگونی تزاریسم نقش گسترده ای ایفا کردند. در اوایل قرن 19، نود درصد جامعه حدود صد میلیونی روسیه در روستاها، کشاورزی و دامداری می کردند که توسط 5 درصد زمینداران و اشراف بزرگ، به بردگی کشیده میشدند و محصول دست رنجشان به تاراج میرفت. در واقع، تاریخ جنبش روسیه به عصر ناپلئون بر میگردد زمانیکه افسران روسی پس از شرکت در جنگهای دولت های اروپایی با ناپلئون با ذهنی سرشار از اندیشه های انقلاب فرانسه به کشور خویش باز میگشتند…. این افسران با سلطنت دوک بزرگ نیکلا در دسامبر 1825 مخالفت کردند و خواستار قانون اساسی جدیدی بودند از این جهت به دکامبریست ها معروف شدند و مردم هم از آنها حمایت می کردند. تزار نیکلا هنگ افسران را به توپ بست و بسیاری به سیبری تبعید شدند. انقلاب 1830 فرانسه،= انگیزه تازه ای به اندیشه های انقلابی در روسیه داد. محفل ها و مجامع زیرزمینی و مخفی ای بوجود آمدند تا در باره مسایل سیاسی، ادبی و اجتماعی به گفتگو بنشینند= الکساندر گِرتسن و یارانش خواهان برچیدن نظام سرواژ (اربابرعیتی) در روسیه بودند و دهقانان که وابسته به زمین زندگی اشان بودند توسط اربابان به همراه زمین خرید و فروش میشدند. انقلاب های اروپا 1848 توسط بورژوازی سرکوب شد واکثر روشنفکران روسی نسبت به تحولات بورژوازی نگاهی منفی پیدا کردند و گرتسن در این سالها مطرح می کرد که به دلیل ضعف سرمایه داری در روسیه، کمون های دهقانی با نابودی مناسبات سرواژ، میتوانند راه سوسیالیسم را در پیش گیرند. رژیم تزاری در سال 1861 فرمان الغای نظام سرواژ را داد اما مالیات ها و رهن ها آنچنان بر دهقانان فشار آورد که سر به شورش گذاشتند و املاک زمینداران بزرگ را به آتش کشیدند اما این جنبش ها شدیداً سرکوب شدند. ص41-37 از کتاب لنین و لنینیسم نوشته دیوید شوب، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی. (شوب از 1903 تا 1908 عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه بوده و با بلشویک ها و منشویک ها ارتباط نزدیک داشته و به آمریکا بر میگردد و بعد از انقلاب اکتبر با لنین و رجال حزبی در ارتباط بوده است. این کتاب اولین بار در سال 1948 در آمریکا به چاپ رسیده است).

مطمئنن مارکس تا حدی با این روند تحولات جنبش های کمون های دهقانی در روسیه آشنا شده بود. مقدمه ای که مارکس در تجدید چاپ کتاب سرمایه 1981 نوشته است تحولات فکری جدیدش را در مورد روسیه بیان کرده است (تقریبا 36 سال قبل از انقلاب اکتبر) او می نویسد: به نظر می آید شرایط جنبش های دهقانی روسیه به گونه ای است که مجبور نیستند سیر سرمایه داری را دیگر طی کنند بلکه از طریق بر پایی کمون های دهقانی میتوانند مستقیما مسیر سوسیالیسم را آغاز کنند. اما لنین این مباحث مارکس را از جنبش روسیه مخفی نگهداشت و بعدها در زمان استالین به چاپ رسید. اتفاقا حزب سوسیالیست انقلابی چپ، سازمان اراده مردم، آنارشیست ها و تا حد کمی منشویک ها و بعد از انقلاب اکتبر ماخنویست ها و دیگر جنبش های دهقانی در روسیه بر این اهداف شورا های کمونی پا فشاری می کردند اما لنین بدون شک جنبش کمون های دهقانی و کارگری و آزادی های اجتماعی را سد راه قدرت گیری حکومت جابرانه خود میدانست برهمین اساس پذیرش واقعی کمون ها به مفهوم از دست دادن قدرت سیاسی و حکومتگری خودش بود هر چند لنین شعار قدرت بدست شورا های گارگران و دهقانان را در زمان انقلاب اکتبراز جنبشهای مردمی، موزیانه دزدید تا بتواند مرحله به مرحله با تثبیت قدرت دولتی، تمامی آزادی شورا ها را توسط ارتش سرخ (خونین) و سازمان پلیسی چکا به طرز وحشیانه ای در هم کوبد.

شوب می نویسد: در سالهای 1863 زایچنوسکی یکی دیگر از حامیان زندگی دهقانان اعلامیه های زیادی برای برپایی یک قیام مسلحانه در سطح روسیه پخش کرد. او معتقد بود در روسیه برخلاف افکار پوسیده سرمایه داری اروپا آنقدر زمین های کشاورزی وجود دارد که روند انقلاب کمونهای دهقانی تا ده هزار سال میتواند به راحتی پیش رود. اما گِرِتسن میگفت این لحن خشونت آمیز اعلامیه ها میتواند اتحاد محکمتر مالکان زمین و دستگاه رژیم تزاری را فراهم آورد که باعث دستگیری زیادی از آزادی خواهان خواهد شد. تزار سانسور کتب و خبرچینی را در مدارس به راه انداخت که دانشجویان دست به تظاهرات زدند و بسیاری از دانشگاه ها اخراج و یا به سیبری تبعید شدند. در همین زمان نظرات باکونین آنارشیست در روسیه گسترش یافته بود او معتقد به انقلاب اجتماعی از طریق شورا های خود گردان توسط کارگران و دهقانان، الغای مالکیت موروثی و نهاد ازدواج، برابری زن و مرد و آموزش رایگان برای فرزندان بود. او دین را قبول نداشت و نهاد دولت را خفناکترین عامل سرکوب و نابودی آزادی انسان در جامعه میدید به همین جهت قاطعانه تاکید می کرد برای ساختن یک جامعه نو و آزاد نباید اجازه داد هچگونه دولت و حکومتی به غیر از ارتباط مستقیم خود شورا های مردمی در سطح جامعه، از بالا بر سر مردم شکل بگیرد. یکی دیگر از شخصیت های شناخته شده، لاواروف، مهاجر روسی بودکه در سوئیس زندگی می کرد او پیش تر در دانشگاه نظامی سن پترزبورک تحصیل کرده بود و بمانند باکونین از جوانان روسی میخواست که برای ایجاد یک انقلاب اجتماعی توسط مردم باید با خود مردم ارتباط نزدیک بر قرار کنند(ص 47-40). باید توجه کرد در آن زمان بسیاری از فرزندان خانواده های ممتاز و تحصیل کرده به مدرسه نظامی تزاری میرفتند گر چه این پرستیژی برای افسران بود اما بخاطر روشنفکری اشان همواره برای آینده کشورشان صاحب نظر بودند.

شوب چند موضوع دیگر را در ارتباط با لاوروف میآورد که تا حدی با افکار آنارشیک منطبق نیست و این احتمالا از ناپختگی نظرات خود لاوروف و هم ناآشنایی شوب با تاریخ آنارشی می باشد که به بررسی بیشتری نیازمند است اما هدف من در اینجا این است که خواننده تا حدی از اوضاع و احوال آنزمان روسیه حسی بدست آورد تا تحولات انقلاب اکتبر برایش قابل درک تر باشد. بطور نمونه شوب در این دوران 1870 از دو جریان فکری دیگر نام می بردکه بدون شک و حتی تا حدی به نظر خود او بر روی لنین و سیر تحولات انقلاب تاثیر گذار بوده است. البته نظرات این افراد در منتخبات باکونین bakunin on anarchy به ترجمه و تدوین sam dolgoff به زبان انگلیسی آمده است. یکی از این افراد سرگئی نچایف است که مملو از شور توطئه سازی و ویرانگری بود و این روش را به صورت ماکیاولی با زیر پا گذاشتن هر گونه اخلاق انسانی در بین جنبش دانشجویی اشاعه میداد. او گر چه جوان بیست و چند ساله ای بود اما اعتقاد به دیکتاتوری و خشونت علیه هر مخالفی را که با او هم نظر نمیشد جایز میدانست. نچایف دانشجوی مبارزی بنام ایوانوف را با توطئه به قتل رساند که باعث لو رفتن سازمان مخفی نظامی او شد و حدود سیصد نفرشان توسط دستگاه تزاری دستگیر شدند و خودش به سوئیس فرار کرد اما بر طبق قرارداد استرداد روسیه و سوئیس او را به روسیه برگرداندند و به بیست سال زندان محکوم شد و در سال 1883 در زندان قلعه پتروپاولوسک در گذشت. = نچایف عقیده داشت که به جز رهبران{یک سازمان انقلابی}سایر اعضای آن سازمان باید یک آلت دست محض برای رهبران آن باشند. فریب دادن اعضاء و غارت کردن آنها، حتی قتل آنان نیز در صورت لزوم مجاز است. چرا که اعضاء فقط وسیله ای برای اجرای توطئه ها و دسیسه ها هستند. منافع آرمانایجاب میکند که یک رهبر بتواند تسلط مطلق بر اعضاء{سازمان} داشته باشد، هر چند که این امر خلاف میل خود اعضاء باشد. نچایف از این جسارت بهره مند بود که بگوید خوب، این روش کار ماست. ما تمام آن کسانی را که این روش را نمی پسندند و از بکار بستن آن اجتناب دارند در شمار دشمنان خود میدانیم. به عقیده ما، فریب دادن و بی آبرو کردن تمام کسانی که حاضر نیستند در تمامی راه با ما همسفر شوند، یکی از وظایف ما به شمار می آیداما شوب به شکلی انحرافی آموزه های نچایف را به باکونین نسبت میدهد آنهم به این دلیل که او صرفاً مدت کوتاهی در نشریه عدالت مردم برای نچایف مقاله نویسی می کرد بدون اینکه از نقشه ها و افکار پلید او واقف باشد. ضمن اینکه شوب در همان صفحه 44 نظر باکونین را در افشای نچایف آورده است=….که او فردی بسیار خطرناک و معاشرت با او میتواند نتایج مرگباری داشته باشد و روش هایش نفرت انگیز هستند…= اپس شوب در صفحه 43 به اشتباه اگر که نخواهیم نظر او را مغرضانه تلقی کنیم، نوشته است =نچایف و باکونین در =گزیدۀ آموزه های= خود چنین نوشتند: (همان مطالبی که به اختصار در بالا از نچایف ذکر شده است).

نچایف در سال 1847 بدنیا آمده و عمر بسیار کوتاه و رقت انگیزی داشت اما حقیقت این است که بعد از سرکوب دانشجویان توسط تزار در سال 1869 نچایف که 22 ساله بود به سوئیس فرار کرد و در آنجا با باکونین آشنا میشود و چهره یک شورشی واقعی را از خود نشان میدهد و اهداف جاه طلبانه و سرکوبگرانه خود را در خفا نگاه میدارد و با حمایت باکونین نشریه ای در داخل روسیه راه می اندازد. او برخی از پرونده های باکونین را میدزدد و جزوه ای با عنوان گزیده آموزهای انقلابی مخفی را در سال1869 انتشار میدهد که اساسا ربطی به نوشته های باکونین که با همین عنوان در سال 1866 مطرح کرده بود، ندارد. دیری نگذشت که باکونین از توطئه های او در داخل روسیه و حتی از نقشه اغفال دختر گِرتسن برای اخاذی با خبر شد که باعث تمام شدن این رابطه شد. نچایف حتی بر این باور بود که باید عده ای بعنوان افراد نفوذی در درون سازمان جاسوسی تزار استخدام شوند. به هر حال باکونین در چندین مورد نسبت به این قضیه مطلب نوشته است که چقدر غم انگیز و حقارت آوره که این جوان توانست ما را تا مدتی خام کند و هیچ چیز بهتر از گفتن حقیقت برای درمان اشتباه امان نیست.(ص14-12 و 389-387 از منتخبات باکونین). در همین منتخبات آمده که لاوروف هم با نظرات آنارشی کاملاً موافق نبوده است و در روزنامه طرفدار جنبش پاپولیسم اجازه نگاش به آنارشیست ها داده نمیشده است. به هر صورت شوب در کل کتابش اساسا موضوع جنبش آنارشیک را در روسیه حذف کرده است. قابل ذکر است که حتی مارکس در کنگره انترناسیونال کارگری تلاش کرد تا از موضوع نچایف علیه آنارشیست ها بهره برداری کند اما مدتی بعد نظرش را پس گرفت.

در مورد باکونین مختصرا بگویم که او در سال 1814 در روسیه بدنیا آمد وتا پایان سال 1951 هنوز خود را آنارشیست نمیدانست و بهترین دوران بلوغ فکری اش بعد از 1870 بود که کتاب دولتی ها و آنارشی را مینویسد او دولت کمونیستی مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا را به دیکتاتوری سرخ تشبیه میکند که هر گونه آزادی ای را در جامعه سلب میکند. باکونین در سال 1876 در شرایط سخت مریضی فوت میکند. با توجه به جنبش های افقی و آنارشیک رشد یافته نسل معاصر، نقدهای متنوع ای از گرایشات مختلف آنارشی به باکونین آن دوران میشود. طبعا نمیتوان منکر شد که حتی آنارشیستهای سال های1850 بتوانند از گرایشات اخلاقی مرد سالاری مبرا باشند. تشکیل انجمن های برادری و نوع برخورد نظرهای تند و تعصبی، فضای رزمی و مرد محوری جامعه، خود گویای بی توجهی به نقش زنان در آن زمان بوده است. اما انتقادهای رسای باکونین و یارانش به ساختار سرمایه و کلیسا، قدرت سیاسی، نظام ارتش و سازمان کشوری، حزبی، دولتی کمونیستی و پارلمانی همچنان قابل ارج می باشد. ضمن اینکه جنبشهای آنارشیک امروزی، مدام به تجارب مستقیم خود تکیه میکنند نه اینکه فعالیت هایشان را با یک سری تئوری های پیش ساخته قالب بندی کنند آنها به خلاقیت های آزادیخواهی یکدیگر در هر فرم و زمینه ای ارزش قایل هستند و رئیس و اربابی در بینشان وجود ندارد آن ها درست در آنسوی مکانیزم های رتبه بندی، مناسبات پرستیژی و بوروکراسی و نخبه گرایی سرمایه داری چپ و راست و مرد سالاری قرار گرفته اند و این تجارب مبارزه مستقیم و آزادی اندیشه آنارشیک به راحتی بدست نیامده است. برای درک بیشتر از تاریخ آنارشیک اگر کسی ضرورتش را حس میکند کافیست به یک بررسی مقایسه ای بپردازد و خود را ملزم بداند که هرگونه نقدی جایز است و در این زمینه تشویق هم میشود زیرا ما نیازی به قهرمان سازی از کسی نداریم و همگی تشنه رشد و شکوفایی هستیم.

فرد دیگری که مثل نچایف بر لنین تاثیر گذار بوده تِکاچف است که مدتی در زندان های تزاری به سر می بُرد و در سال 1874 به سوئیس رفت و با نچایف همکاری نزدیک داشت. او به دیکتاتوری یک اقلیت انقلابی اعتقاد داشت که سریعا باید قدرت دولتی را به شیوه قهرآمیز در دست گروه خود متمرکز سازد(ص46 ، شوب).

در سال 1876 دولت روسیه برای اینکه ازنفوذ انقلابیون مهاجر بر روی دانشجویان خارج ازکشور بکاهد همه را به کشور باز خواند. طرفداران باکونین سازمان آزادی و زمین را تاسیس کردند و این فرصت مناسبی بود تا آنان ایده های آنارشی و انقلاب اجتماعی از پایین را به درون دهقانان و کارگران ببرند. آنان به دهقانان شیوه های مقاومت منفی و به کارگران روش های اعتصاب را پیشنهاد میدادند. آنان ایجاد یگان های رزمی و مخفی را برای بر پایی قیام ها ضروری میدانستند و حتی کسانی هم بودند که از ترور رجال دولتی پشتیبانی می کردند. این سازمان در سال 1879 به دو جریان فکری تقسیم شد. گروه کوچکتر حزب نو سازی گذشته را به ریاست پلخانوف شکل داد و دیگری حزب اراده مردم را که بر عکس اولی کاربرد مبارزه مسلحانه را لازم میدانست اما هر دو جریان بر جنبش سوسیالیستی دهقانان باور داشتند. حزب اراده مردم از مصادره زمینداران بزرگ حمایت می کرد و همچنین ایده برپایی مجلس موسسان برای انتخابات آزاد دمکراتیک را در آینده ای نزدیک ترویج میداد. آنها مارس 1881 تزار آلکساندر دوم را ترور کردند و آلکساندر سوم پنج نفر از اعضای این گروه را اعدام و بسیاری را روانه سیاهچال ها کرد. حتی پلخانوف، آکسلرد و غیره به خارج از روسیه فرار کردند و گروه نجات کارگران را تشکیل دادند که به نشر و پخش نظرات مارکسیسم برای انقلاب کارگران صرفنظر از اکثریت دهقانان پرداختند (ص49). متاسفانه شوب دقت عمل لازم را در تفکیک نظریه آنارشیک از حزب اراده مردم را به درستی مطرح نمیسازد، معلوم نیست چرا سازمان آزادی و زمین در انشعاب، هر دو حزب شدند و جلوتر هم مینویسد حزب اراده مردم با باکونین مرزبندی داشت. بنابر این احتمال میرود که آنان به نظریه لاوروف و گرتسن گرایش داشته اند که همواره تاکید می کردند حکومت سوسیالیستی اگر آزادی های اجتماعی و سیاسی را نادیده بگیرد به استبداد کمونیستی تبدیل میشود. از همین جهت لاوروف درک نمی کرد که تملک قدرت حکومتی به همان دیکتاتوری اقلیت ختم میشود و فرصت طلب ترین، جاه طلب ترین و مطیع ترین افراد جامعه به فوریت شوق وفاداری و خدمتگذاری به دولت وقت را نشان میدهند و تنها عده ای دستچین شده در هرم قدرت قرار میگیرند و هر چه بیشتر به سوی تثبیت و تمرکز موقعیت ویژه گروه ذینفع خودشان گام بر میدارند. خود لاوروف در صحفه 47 میگوید: سیر تاریخ تا کنون نشان داده که حتی بهترین رهبران در رسیدن به قدرت فاسد شده اند چرا که اعتدال را رعایت نکردند. لاوروف مثل بسیاری دیگر، مسئله نحوه دمکراتیک اداره حکومت، سرمایه و ارتش ورا از خصوصیات شخصی افراد میپندارد که اگر یک شخصی، سرمایه دار و یا ژنرال مهربان و منصفی باشد جامعه در رفاه زندگی خواهد کرد. او آگاهانه از قبول ماهییت عمل کرد اهداف ساختاری مناسبات دیوانسالاری قدرت و سرمایه تفره میرود چون او مزه اعمال قدرت بردیگری را بعنوان یک سرهنگ قبلی ارتش و رئیس گروه انتشاراتی نشریه اش در سوئیس را چشیده است و تمایل او به داشتن موقعیت برتر بر دیگری آشکار میشود. پس این دیگر ربطی به اخلاق ندارد. یک آدم گرسنه اگر خوش اخلاق هم باشد آیا شکمش سیر میشود؟ یک ژنرال خوش اخلاق حاضر است ارتش را منحل کند. یک رئیس مایل است جایش را با زیردست خوش اخلاقش عوض کند. انسان آزادی اش را میخواهد که از استثمار و اجرای دستور بعنوان وظیفه رها شود پس مسئله بر سر نابرابری های طبقاتی، فرهنگی، جنسی واست از این لحاظ جایگاه فکری باکونین با مارکس حزبی دنیایی تفاوت کیفی دارد. از این جهت امثال لاوروف و گرتسن با نوساناتی در افکارشان، بیشتر به جمهوری دمکراتیک گرایش داشتند و نه جامعه کمونی و آنارشیک.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 9

م_ع آوریل 2009

قسمت نهم

افسانه قدرت در حزب بُلشویک لنین

بیاد بیارید سال 1953 زمانیکه استالین در گذشت و خروشچف بعنوان رهبر حزب بلشویک بقدرت نشست و فرمان بازگشت به اصول لنینیسم را صادر کرد. زیر فشار ده ها هزار نفرکمیسر های عالی کشور و خانواده های سران قدرتی و اعتراضات میلیونی خفه شده مردمی، استالین بعنوان یک رهبر خود کامه که بسیاری را بخاطر جاه طلبی هایش تصفیه، زندانی و تیرباران کرد، محکوم شد و مجسمه او پایین کشیده شد. اما آیا خروشچف در این خود کامگی ها شریک نبود؟ چند ماه بعد از آن، عالیترین مقام پلیس امنیتی روسیه و قدرتمندترین فرد دوم کشور معروف به بریا که دستیار اول استالین شناخته میشد بعنوان خائن، مخفیانه به جوخه اعدام سپرده شد زیرا او هنوز در درون سازمان امنیت چکا (کا.گ.ب)دوستان با نفوذی داشت(تاریخ مرگ او درست روشن نیست در کتاب خاطرات گرباچف دسامبر 1953 ذکر شده است). در اردوگاه چپ جهانی شورشی بپا شد و اکثراً آنرا کودتا از درون خواندند. احزاب استالینیستی خارج از روسیه که سی سال برای رهبرشان هورا میکشیدند چگونه میتوانستند او را خودکامه و دیکتاتور قلمداد کنند. کم کم روسیه به یک سوسیال امپریالیست خوش خیم اما با اقتصاد سوسیالیستی مبهم تبدیل شد. واژه سوسیالیسم لقب امپریالیسم را به سختی قورت داد و در ذهن برخی از احزاب لنینی بحث های پلیمیکی را دامن زد و انشعابات عقیدتی بمانند عصر مسیحییت لوتر و کالوین به راه افتاد. اما بریا یار اصلی استالین کی بود؟

بریا کمیسر عالی سازمان مخوف پلیس چکا

او در سال 1899 بدنیا آمد و مثل استالین یک گرجی بود در انقلاب اکتبر 1917 سریعا به بلشویکها پیوست. اوت 1920 مدیر امور کمیته مرکزی آذربایجان شد. او با حمایت بیش از حد اورجونیکیدزه کمیسر عالی ارتباطات و دبیر کمیته حزبی منطقه زاکرایکوم (ماورا قفقاز) که یکی از سه یار اصلی استالین و جز دایره اصلی حزب کمیته مرکزی بلشویک و یار لنین هم بشمار میرفت، بسرعت در مقامش پیشرفت کرد و اخبار پاکسازی را مدام بگوش استالین و طبیعتا لنین از طریق اورجونکیدزه در کاخ کرملین میرساند. بریا در سال 1921 بعنوان رئیس بخش عملیات سری و معاون چکای آذربایجان، سیاست عملیات گروه سه نفره ترور معروف به ترویکای را برنامه ریزی کرد که خرابکاران و مخالفین حزب بلشویک را درجا میکشتند و جو ترور وحشتناکی ایجاد شد. عملیات چکای آذربایجان بحدی بیرحمانه شد که حتی اعتراض دیگر بلشویک های آذری را بر انگیخت. در بهار 1921 کدوروف معاون اول دذرژینسکی (رئیس مخوف چکای روسیه) و رئیس حوزه عملیاتی مسکو (محافظ لنین و کاخ کرملین) و دوست نزدیک استالین پس از بازدید جمهوریها، تقاضای برکناری بریا را بخاطر بی پروایی های بیش از حدش در کشتارها که باعث مرگ بیشماری از مردم شده بود، داد. اما بطور عجیبی این مسئله نه تنها انجام نشد بلکه او بخاطر کشتار وسیع اش از سوسیالیست های انقلابی چپ (بزرگترین سازمان چپ انقلابی که در میان کشاورزان، سربازان، و ملوانان پایگاه عظیمی داشت و به آزادی شوراهای دهقانی اعتقاد داشتند) درجه افتخار شجاعت و یک ساعت طلا گرفت. و همان سال 1922 (در 23سالگی) به درخواست شورای کمیسرهای خلق آذربایجان از طرف پلیس سیاسی مسکو چند قبضه تفنگ خودکار به او اهدا شد. گر چه کمیسر کدوروف و پسر کوچکش ایگوز در چشم مردم مسکو به جلادان امنیتی بیرحم بلشویک معروف بودند اما همانها در سال 1939 هر دو توسط بریا و استالین بعنوان خائنین اعدام شدند (ص 46-20 از کتاب بریا ، نوشته امی نایت ترجمه جمشید شیرازی).

بریا بیشتر جاسوسان و ماموران امنیتی را از طریق کامسومول( جامعه جوانان کمونیست) دستچین می کرد که بعدها همه به شبکه نیرومند وفادار به او تبدیل شدند(ص52). بریا چون جوان تازه بقدرت رسیده ای بود مورد حسادت برخی از رقبای وفادار حزب بلشویک هم بود اما کمیسرهای عالیمقام بلشویک او را بخاطر نابود کردن مخالفان بلشویک، ضد انقلاب، دشمنان خلق، دشمنان پرولتاریاوستایش می کردند. اما بریا در درون از گاردهای قدیمی بلشویک که جایگاه ویژه تری نسبت به او داشتند، خوشش نمیآمد وسرسپردگی خود را همواره به استالین نشان میداد و در رابطه با کشمکشهای درون قدرتی بلشویک برای باند استالین خبرچینی و جاسوسی می کرد. در کتاب دولتی در دولت اثر بسیار ارزنده یِوگنیا آلباتس به ترجمه مهدی پرتوی همین سیاست های خوفنا ک چکیستها را از طریق رجوع به اسناد، آرشیوها، گزارشات کمیسرها و غیره مستدل کرده که من لزومی به نوشتن شماره مدارک بایگانی که اکثراً به زبان روسی است در اینجا نمی بینم، همینطور کتاب استالین، شکستها و پیروزیها به نوشته دمیتری ولکوکونوف به ترجمه پرویز ختایی. البته دمیتری ریاست موسسه تاریخ نظامی شوروی را بعنوان یک کمیسر عالی سرلشکری بعهده داشته و مشاور ارشد نظامی بوریس یلتسین هم بوده است و طبیعتا از چنین کسی انتظار نمیرود که از لنین رهبر و بنیانگذار دولت کمونیستی روسیه در مجموع قدردانی نکند و سرکوب جنبش های اعتراضی توسط لنین را بسیارکمرنگتر نشان دهد. اما او اسنادی را رو میکند که برای نتیجه گیری ما از حقایق کاملاً سودمند است. دوستان میتوانند به همین چندین اثر ترجمه شده مراجعه کنند که باندازه کافی گویاست و در مقایسه با کتب بیشمارانگلیسی بغیر از تفاسیر طولانی در جزییاتشان، در مجموع نسبت به توصیف واقعیات، مشابه هستند. البته منتقدین با صلاحیت روسی و غیر روسی باندازه کافی هستند که کسی وقتش را صرف نوشته های مامورین سازمان سیا در مورد تاریخ چکای روسیه نکند که بهره برداری های دمکراسی پسند غربی را غالب کنند و توطئه های غرب را خوش رنگ نشان دهند. بسیاری از گزارشگران و نویسندگان شوروی مثل خانم آلباتس در دوران گلاسنوست (حقیقت گویی و یا فضای باز سیاسی) این شانس را یافتند که به برخی از این اسناد روسیه دست یابند، بخصوص بعد از کودتای جناحی از قدرت به همراهی کمیسر وزارت امنیت کشور، کا. گ. ب. ( چکا) علیه حزب کمونیست گور باچف در سال 1991 که اوضاع جامعه را تا حدی بهم ریخت و ساختمان ستاد چکای (یوبیانکا) مخوف در مسکو مورد یورش مردم قرار گرفت اما نهایتا از زیر ضربه اساسی نجات یافت.

امی نایت مینویسد خونریزی ها و کشتارهای دسته جمعی از سالهای1919 تا 1923 آنقدر بطرز وحشتناکی در ماورای قفقاز بالا گرفت که همه را در گورهای دسته جمعی می ریختند آنهم بدون هیچگونه حق مراسم سوگواری اگر کسی هنوز از طرف خانواده هایشان زنده باقیمانده بود. صدها هزار نفر به تبعید و اردوگاهای کار اجباری فرستاده شده بودند که بسیاری ازکودکان و زنان بسرعت میمردند. خانم تسیتسانا چولوکاشویلی یکی از زندانیان، که در سال 1924 مدام بهمراه مادر خواهرش بازجویی و شکنجه میشدند تا چکا پدرشان را که یکی از مخالفین بود، دستگیر کند، میگوید: در یک شب چکیست جوانی متوجه شد که پدرش یکی از زندانیانی است که قرار بود اعدام شوند. وقتی به آن چکیست دستور دادند که پدر خود را بکشد ولی او دو مافوق خود را کشت و آن شب صدها کمیسر کوچک و بزرگ عیاشی خونینی را در زندانها براه انداختند و خیابانها از خون سرخ شده بود” (ص58). حتا دومبادزه یار وفادار سازمان چکا و بریا میگفت که بریا در همه شکنجه ها و اعدامها مستقیما شرکت می کرد. فراموش نکنیم بعد از مرگ استالین از برخی از آن مردمان (اگر که کسانی از خانواده شان برای پیگیری شکایات باقی مانده بودند تا درعبور از دالان های خفه کننده بورکراسی قدرت جسارت نشان دهند) اعاده حیثیت شد. آنچه مسلمه، رهبری حزب برای تمامی این سرکوبها و بیرحمی ها پشت سر آنها ایستاده بود چنانکه میخاییل کاخیانی عضو کمیته مرکزی گرجستان از چکیست ها بخاطر کارهای درخشانشان قدردانی می کرد: ” بگذار همه بخاطر داشته باشند که رژیم شوروی با کسانیکه سازمان دهنده شورش تلقی میشوند بی ملاحظه وبیرحمانه رفتار میکند…..اگر ما آنها را اعدام نمی کردیم علیه کارگران گرجستان جنایت بزرگی انجام داده بودیم. با منشویکهای پست و بزدل، تنها با زبان انقلابی و بیرحم میتوان سخن گفت” .(ص58).

این فقط فریاد بریا نبود که میگفت ما تمام روسیه را از مخالفین بلشویک پاکسازی خواهیم کرد بلکه این پروژه حزب بلشویک بود که از اول انقلاب اعلام کرد ما در ارتباط با اصول مارکسیسم و خط پرولتاریا کوچکترین سازشی را بر نمی تابیم و برخوردی خشک، محکم و بیرحمانه ای را در برابر مخالفین حزب بلشویک خواهیم داشت. اما لنین در اوایل 1923 که بشدت از بیماری رنج میبرد سایه شوم چکا را در دیوانسالاری قدرتش کاملاً حس کرد و از تروتسکی کمیسر جنگ (نفر سوم قدرت) خواست برای کنترل چکا به منطقه ماورا قفقاز (ارمنستان، آذربایجان، کرجستان و…)برود و این زمانیست که استالین کمیسر عالی آن منطقه بشمار میرفت البته ضمن داشتن چندین مقام قدرتی دیگر از جمله دبیر اول حزب بلشویک، از این جهت تروتسکی خواهان درگیری با استالین نبود و این پیشنهاد را رد کرد. سخن کوتاه، بعد از 1932 دیگر استالین تنها قدرت مطلقه روسیه و بریا در 33 سالگی بنظر مهمترین قدرت پشتیبان او بشمار میرفت و تروتسکی سه سال بود که از کشور شوراها اخراج شده بود و دیگر یاران دست اول لنین هنوز بر سرنوشت خود آگاه نبودند که به چه وضع وحشتناک و رقت انگیزی تا پایان دهه 1930 زندانی و شکنجه خواهند شد و به چه اعتراف نامه های ننگینی که تن نخواهند داد و نهایتا بعنوان خائنین به بلشویک و پرولتاریا به جوقه اعدام سپرده خواهند شد و برخی از آنها حتی تمام خانواده هایشان سر به نیست شدند. این در شرایطی است که تمام نیروهای جوانتر شبکه های پلیس امنیتی و جاسوسی چکا در بدنه دیوانسالاری قدرت اختاپوسی دولتی، زیر نظر استالین، بریا، کیروف ،کامینیسکی،اورجونیکیدزه، مولوتوف، کوگلیدزه،ایتینگون، کوزمیچف و….جامعه را خفه کرده بودند. بخصوص در منطقه زاکرایکوم(ماورا قفقاز) انجمنها، میادین، ورزشگاه ها و کتابخانه ها بنام بریا نامگذاری شده بود. کتب درسی مملو از عظمت و کارهای درخشان پدر پرولتاریا استالین شد و تمجیدهایی که بریا از استالین کرده و کتابهایی که بریا در مدح این رزمنده گرجستانی و تحولات روسیه نوشته و اینکه او استالین را بعنوان شخصیتی مهم در منطقه زایکراکوم معرفی وآنجا را به پایگاه موثر بلشویکها تبدیل کرد البته این کتابها را خود او هم نمی نوشته اما اعتبارش را او میگرفت زیرا او سردبیر و مدیر موسسه مارکس و اانگلس در تفلیس محسوب میشد، و اگر از طریق جاسوسانش متوجه میشد در محافلی برخی نویسنده ها حرفی زده اند بفوریت اعدام و خانواده هایشان تبعید میشدند. بریا در 29 مارس 1949از جانب شورای عالی اتحاد شوروی در روز تولدش نشان افتخار لنین را دریافت کرد(ص267).

دایره قدرت استالین، مالنکف، مولوتوف دو یار قدیمی بلشویک به همراه بریا مدام خطرات شکل گیری جناح های قدرتی علیه خودشان را بررسی و در نطفه خفه می کردند. کسانیکه از استالین و بریا در محافل مختلف کشوری مدام تعریف و تمجید نمی کردند مضنون واقع میشدند و شبکه جاسوسی پرونده سازی ها آغاز میگشت. اورجونیکدزه رابط اصلی و قدیمی بلشویکی استالین و لنین که بریا را به قدرت رساند با او اختلاف پیدا میکند. استالین از اینکه قدرت های دور و برش بجان هم بیفتند و تضعیف شوند استقبال می کرد تا مبادا علیه خود او توطئه کنند از این نظر از ترس کودتا علیه خودش هرگز جانشینی را از قبل برای خود انتخاب نکرد. در سال 1937 برادران اورجونکیدزه که کمیساریای عالی صنایع سنگین روسیه بودند دستگیر شدند، پیاتیکف معاون اول او محاکمه و اعدام شد ودر18 فبریه یک روز پیش از گشایش جلسه عمومی، اورجونیکدزه پس از یک مشاجره سخت تلفنی با استالین خود را با گلوله کشت“(ص128). و همسرش از خشم، بریا را یک موش کثیف لقب داد. عزیزان توجه کنند وقتی کمیسرهای عالی خلق از درون دفتر سیاسی حزب، کمیته مرکزی و وزیران دولت شوراها و ارکان قدرتی زیر ساختاری هرمی تصفیه میشدند اساسا تمامی شبکه ارتباطی قدرتی آنها که به صدها و گاهی به هزاران نفر در کل کشور میرسید همگی معدوم، تبعید و جابجا میشدند و این شامل خود چکیست های ارتباطی آنها و خانواده هایشان هم میشد.

سرانجام استالین میبایست فکری هم به حال بریا این موش کثیف هم می کرد که از قدرت گیری او به هراس افتاده بود. در دسامبر 1949 خروشچف که دبیر اول حزب جمهوری اوکراین بود از طرف استالین برای مقام شاخص دبیر اول مسکو و هم کمیته های حزبی منطقه ای انتصاب میشود و در عین حال او یک عضو کامل دفتر سیاسی حزب هم بشمار میرفت. او در اولین حرکت روند طبیعی تثبیت قدرت سیاسی به تصفیه تمامی دستگاه حزبی مسکو برآمد و نامزد های خودش را جایگزین کرد که هشداری قوی به موقعیت بریا و مالنکف و مولوتوف بود(ص272). خروشچف در پی تصفیه های کشنده حزبی سالهای 1937 تا1939 که اکثر رجال قدرتی بلشویک دستگیر و اعدام شدند، سود برد و مقام های بالاتر را کسب کرد و به دفتر سیاسی حزب گمارده شد. اسناد بایگانی به روشنی نشان میدهد که او دستورات مرکزیت رهبری را کاملاً اجرا می کرده است(ص398). بریا و استالین تضادهای قومی جمهوری ها را به حربه ای مناسب برای سرکوب مخالفین خود در درون و بیرون ساختار حزب تبدیل کرده بودند. بطور نمونه منشویکهای خوب و با وفا را وارد سازمان چکا می کردند و از طریق جاسوسی با اخبار متناقض آنها را بجان هم می انداختند و با وعده به برخی از آنها شورشهای محلی دیگری را تار و مار می کردند و تقریبا در زمینه فرهنگی هنری و آموزشی وهمین حربه های کثیف با اشکال بیرحمانه تری انجام میشد که تمامی پیکره دولت شوراها و جامعه را به مناسبات انگلی فرصت طلبی سود جویانه ای تبدیل کرده بود . اینجاست که آتش خون و خونریزی و انتقام و جدایی طلبی در دل این مردمان ریشه دواند هر چند آنان دولت مرکزی را بانی میدیدند ولی نهایتا در زمان فروپاشی دولت ضد شوراها در زمان گورباچف، منطقه ها در نیاز به استقلال بدام دولت های جدیدی افتادند که سرانشان همگی توسط سازمان چکا کار کشته شده بودند.

سالهای بعد از 1949 تا مارس 1953 زمان مرگ استالین، بگیر به بندهای زیادی رخ داده است. روسیه به بمب اتم دست یافته و با قدرت بیشتری به تصفیه و اعدام مخالفین حزبی در کشور های سر سپرده و رابط های داخلی آنها میپردازد. کودتاهای درونی و بیرونی مرتبا در ورشو، پراگ، چک وبرلین و غیره به صورت حذف های فیزیکی خاموش انجام میگیرد. تمام کادرهای عالی دور و بر استالین احساس خطر حذف شدن خود را دارند. دمیتری حتی معتقده که استالین از جانب خروشچف هم احساس خطر می کرده است. یک هفته قبل از مرگ استالین همگی از جمله بریا،مالنکف، بولگانین و خروشچف با او در کرملین به تماشای فیلم رفتند در حالیکه در خفا کودتا ها در شروف وقوع بود. اما در دوم مارس سکته مغزی، استالین را فلج میسازد و فرم های توطئه به هم میریزد. استالین از ترس و بد بینی، دکتر هایش را در چند سال اخیر دستگیر و تعدادی هم اعدام شده بودند. هیچکس تلاشی برای نجات او نمیکند و همه به بفکر باندهای قدرتی خود بودند. پنجم مارس 1953 استالین میمیرد. مولوتف، بریا و مالنکف سه یار اصلی او در مراسم خاکسپری او سخنرانی کرده و او را ستودند. اما مدتی بعد بر خلاف تصور بریا، مالنکف رئیس شورای وزیران و مولوتف به همراهی خروشچف در مجمع عمومی شورای کمیساریای خلق، بریا را بدون اینکه خبرش پخش شود دستگیر میکنند. بریا بزودی اعدام میشود و متعاقب آن دو مقام برجسته پلیس امنیتی از گارد های شخصی استالین وکمیسر های خلق، اسلانسکی، گمیندر و نه نفر دیگر از یاران بریا زندانی و اعدام میشوند.( ص320- 306از کتاب بریا ).

همین صحنه سازی زهر آگین رفیق دوستانه قدرت بعد از مرگ لنین هم بین مردان وفادار لنین در زمان خاکسپاریش انجام شد. همینطور مرگ فیلیکس درزژینسکی جلاد مشهور پلیس چکای بلشویک که رفقایش او را سیمای بزرگ انقلاب میخواندند در ژولای 1926 اتفاق افتاد. همگی اختلافات را در ظاهر برای چند روز کنار گذاشتند و در میدان سرخ، ترتسکی، زینوویوف، کامنف، استالین، بوخارین،ریکوف و لوتو برپای مزارش سوگند وفاداری به ادامه راه او را دادند و با تایید کمیته مرکزی، منژینسکی معاون اول دزرژینسکی به ریاست سازمان جاسوسی چکا برگذیده شد. همان سال ترتسکی،زینوویوف و کامنف از حزب اخراج شدند که بعدا همه آنها کشته شدند(در دادگاه تاریخ نوشته مدودف،ص51- 50 به زبان انگلیسی).

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 8

م_ع آوریل 2009

قسمت هشتم

فتح دولت و فتوحات بعد از آن

خیانتی از درون چپ و ژیژک در تمنای قدرت

ژیژک حالا با این بازی روانی لاکانی که در بهترین حالت، استنادی است به بحران خود نویسنده تا ابتکار عملهای لاکانی را به بازی گیرد به مانند بیرون گنجاندن خویشیعنی به مانند دزدی که می خواهد از مخمصه فرار کند و خود فریاد می زند آی دزد را بگیرید و یا مثلاً شوهر سادیستیکی برای انتقام از همسر از خانه گریخته اش خود را بجای کارآگاهی جا میزند که از آدرس همسرش باخبر شود تا به او هشدار دهد شوهرش در پی یافتن اوست.این مثلاً بیانگر هوش سرشار ژیژک است که هیچ ترفند زیرکانه ای نمیتواند بر او پوشیده بماند و حال مثلاً ایشان تبحری خاص در آنالیز کردن حقایق کتمان شده دارد و اوضاع پارادکسیکال را بخوبی میشناسد وآستین بالا زده تا فتوحات ناتمام لنین را به پایان رساند !! این فتوحات ناتمام بمانند افسوس آن جلادانی است که فرصت اعتراف گرفتن را از دست داده اند زیرا زندانی زیر شکنجه جانباخته است. همان انقلاب شکوهمند شورایی اکتبر روسیه که زیر چکمه های آهنین نظامی حزب بلشویک لنین بطرز بیرحمانه ای دزدیده شد، سرکوب شد و جان داد. البته که در سیاست رقابت قدرتی، پیچاندن مردم هنر والایی بحساب میآید. اما باید دید ژیژک چه حقایق هولناکتری را مثل دیگر کادرهای بورژوازی چپ حزبی در باره تاریخ لنینیسم را میخواهد بخصوص از جوانان آسیایی کتمان کند. زیرا برای چپهای حزبی و ارتدکس، لنین به لحاظ پراتیک و عمل انقلابی، آخرین سنگر دفاعی و هویتی آنان محسوب میشود . Continue reading “بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 8”

%d هاوشێوەی ئەم بلۆگەرانە: