عملِ مستقیم – ۳

چهار شنبه 2 ژوئيه 2003

بخشِ سه‌یُ‌م از مقاله‌یِ عملِ مستقیم

آموزشِ کنارگذاشتنِ مالکیت

پنجاه سال پیش، در حدودِ ۱۸۴۸، جمهوری‌خواهان، که آن‌وقت هنوز عقیده‌یی داشتند، ناچار به اعتراف شدند که سیستمِ نماینده‌گی چه‌قدر متوهمانه، دروغ‌پرداز و ضعیف است، و در پیِ راه‌هایی بر آمدند که بر این عیب‌ها غلبه کنند. ریتینگهاوزن یکی از شیفته‌گانِ این سیستمِ سیاسی بود و برایِ پیش‌رفتِ انسان ضروری‌یَ‌ش می‌دانست؛ او مدعی شد که راهِ حلِ این مشکلات را در «نماینده‌گی‌یِ مستقیم» یافته است. از سویِ دیگر، پرودون نویدِ سندیکالیسم را داد، و مدعی شد فدرالیسمِ اقتصادی برتری‌یِ بی‌چونُ‌چرایی به این مفاهیمِ عقیمِ سیاسی دارد، و با ظهورَش همه‌یِ این‌ها کنار گذاشته خواهند شد. توسعه‌یِ سازمان‌هایِ کارگری به فدرالیسمِ اقتصادی، ضامنِ تشکیلِ سازمان‌هایِ صنفی برایِ انجامِ هر کارِ خاصِ لازم یا مفید خواهد بود؛ و از آن‌جا که دلیلِ (متوهمانه‌یِ) وجودِ دولت هم همین است، با شکل‌گیری‌یِ این اتحادیه‌ها، کارکردهایِ ستم‌کارانه و محدودکننده و مضرِ دولت نیز، که موجبِ بقایِ جامعه‌یِ سرمایه‌دارانه است، حذف خواهند شد.

اما برایِ امکان‌پذیرشدنِ این تغییر، نخست باید اقداماتِ مقدماتی‌یِ لازم، در همین جامعه‌یِ موجود، و توسطِ کسانی که قرار است درنهایت تغییر را صورت دهند انجام شود. انجامِ این کارهایِ مقدماتی وظیفه‌یِ طبقه‌یِ کارگر است. همان‌طور که ساختنِ ساختمان از پی می‌آغازد، این تغییرِ درونی هم، که شاملِ کنارگذاشتنِ عناصرِ سازنده‌یِ دنیایِ قدیم و به‌کارگرفتنِ روش‌هایِ دنیایِ جدید است را، باید از پایین شروع کرد. این‌جا دیگر درباره‌یِ دست‌یافتن به ریاستِ دولت، تغییرِ نظمِ داخلی‌یَ‌ش یا عوض‌کردنِ کارمندانَ‌ش صحبت نمی‌کنیم: خواستِ تغییرِ مکانیسمِ تولید است، رییسِ کارگاه و کارخانه باید کنار گذاشته شود، و به جایِ تولید برایِ سودی که امروز انجام می‌شود، تولید باید اشتراکی و برایِ همه‌گان باشد… نابودی‌یِ دولت هم نتیجه‌یِ منطقی‌یِ این تغییر خواهد بود.

کارِ سلبِ مالکیت آغاز شده، و در مبارزاتِ روزمره، علیهِ سرمایه‌داران و اربابانِ تولید، به پیش می‌رود؛ امتیازاتِ‌شان کم‌کم گرفته می‌شود، مشروعیتِ‌شان برایِ ره‌بری و سلطه به چالش کشیده می‌شود، و ادعایی که به بهانه‌یِ سرمایه‌گذاری رویِ محصولِ کارِ دیگران دارند دزدی شمرده می‌شود. بدین‌ترتیب، کم‌کم آماده می‌شویم که وقتی امکان‌پذیر شد، به‌کلی و برایِ همیشه از کارگاه بیرونِ‌شان اندازیم.

همه‌یِ این تلاش‌ها، که در درونِ سیستم و به طورِ روزمره انجام می‌شوند، عملِ مستقیم هستند. وقتی طبقه‌یِ کارگر قدرت و آگاهی‌یِ خود را رشد داد و آماده‌یِ تصرفِ سرمایه‌یِ سرمایه‌داران شد، آن هم عملِ مستقیم خواهد بود!

ولی اگر قرار است کارِ برچیده‌شدنِ دنیایِ استثمارگرِ قدیم به فرجام رسد، طبقه‌یِ کارگر باید با شرایطِ تحققِ نظمِ جدیدِ اجتماعی آشنا شده، و ظرفیت و اراده‌یِ برپایی‌یِ آن را به دست آورد: در مواجهه با مشکلاتِ پیشِ رو، باید صرفاً به تلاش‌هایِ مستقیمِ خود، و توانایی‌ها و داشته‌هایَ‌ش تکیه کند. باید چشمِ امیدِ خود را به وعده‌هایِ «واسطه»ها ببندند، چه، با فعالیتِ آنان، استثمار هیچ‌گاه از ریشه بر کنده نشده، و هربار، با شمایلی جدید، به زیستِ خود ادامه خواهد داد.

انقلاب حاصلِ کارِ روزمره است

چنان‌چه گفته شد، برایِ گشودنِ راه، باید مفاهیمِ محدودکننده و فرامینِ جامعه‌یِ گذشته را به ایده‌هایِ جدیدی جای‌گزین کرد، که ظرفیتِ اجرایِ خواسته‌هایِ‌مان را داشته باشند. تنها راهِ آموزشِ این اندیشه‌ها، اجرایِ سیستمی‌یِ روش‌هایِ عملِ مستقیم است. عملِ مستقیم، درحقیقت، اندیشه‌یِ ژرفِ خودگردانی و هم‌بسته‌گی‌یِ انسانی است، که با فعالیتِ عملی تشدید شده، منجر به رویش و واقعیت‌گرفتنِ ایده‌یِ جای‌گزینی‌یِ بی‌نظمی‌یِ موجودِ اجتماعی، با ساختاری می‌شود که کارگرِ تنها هم در آن جایِ خود را داشته باشد، و هر انسانی بتواند استعدادهایِ خود را آن‌گونه که می‌خواهد شکوفا سازد.

به یاری‌یِ عملیِ مستقیم، آماده‌سازی‌یِ زیربنایِ جامعه‌یِ آینده، کم‌ترین تداخلی با مبارزه‌یِ روزمره پیدا نمی‌کند. برتری‌یِ تاکتیکی‌یِ عملِ مستقیم، عمدتاً در انعطاف‌پذیری‌یِ بی‌نظیرَش نهفته است: سازمان‌هایی که فعالانه در کارهایِ عملی شرکت کنند، دیگر نیاز نیست معطلِ رسیدنِ زمانِ وقوعِ تغییراتِ بزرگِ اجتماعی بی‌کار بماند. این‌گونه سازمان‌ها در حال زنده‌گی می‌کنند، و از همه‌یِ امکاناتِ مبارزاتی‌یِ موجود بهره می‌گیرند؛ بدین‌ترتیب نه امروز فدایِ فردا می‌شود و نه فردا فدایِ امروز. می‌بینیم که عملِ مستقیم توانایی‌یِشگفت‌اَنگیزی در دستُ‌پنجه‌نرم‌کردنِ هم‌زمان با نیازهایِ امروز و آینده دارد؛ با این سازگاری‌یِ بالا در پیش‌بردِ دوسویه‌یِ کار، آرمانی که برایِ کوشیده می‌شود، نه بر واقعیت سایه می‌اَفکند، و نه در برابرِ مصالحِ روز موردِ غفلت واقع می‌شود، بل‌که هرچه‌درست‌تر تعریف شده، مشاهده‌پذیر و لمس‌کردنی می‌شود.

بنابراین سخن کسانی می‌گویند انقلابی‌هایِ معتقد به عملِ مستقیم «خوهانِ همه یا هیچ» هستند، سخنی احمقانه و نادرست است. البته درست است، آنان خواهانِ گرفتنِ همه‌چیز از بورژوازی اند! اما تا پیش از گردآمدنِ نیرویِ کافی برایِ انجامِ این کارِ بزرگِ سلبِ مالکیتِ عمومی هم، این‌طور نیست که به نمادهایِ خود دل خوش کنند و منتظرِ معجزه بنشینند، بل‌که از هر فرصتی برایِ پیش‌رفت‌هایِ جزئی استفاده می‌کنند. در حینِ هریک از این پیش‌رفت‌هایِ جزئی، امتیازاتِ سرمایه‌داران کمی محدودتر شده، و به نوبه‌یِ خود، راه برایِ خواست‌هایِ بزرگ‌ترِ بعدی باز می‌شود.

بنابراین، عملِ مستقیم، حیات‌گرفتن و به‌حرکت‌درآمدنِ روحِ انقلاب و مبارزه‌یِ طبقاتی است؛ عملِ مستقیم گسترشِ انقلابو مبارزه‌یِ طبقاتی از حوزه‌یِ نظری به میدانِ عمل و اجرا است؛ مبارزه‌یی طبقاتی است، که مطابقِ برنامه‌یِ روزمره انجام می‌شود، و یورشی بلندمدت و جریان‌دار به سرمایه‌داری است.

به همین خاطر است که سیاست‌مداران و «نماینده‌گان»، این تافته‌هایِ جدابافته و «اسقف»هایِ خودخوانده‌یِ دموکراسی، این‌قدر عملِ مستقیم را تحقیر می‌کنند. این «واسطه»ها عادت کرده بودند خود را سخن‌گویِ پرولتاریا تظاهر کنند؛ اکنون که طبقه‌یِ کارگر اعتنایی به دموکراسی نشان نمی‌دهد و راهِ خود را در حوزه‌یِ اقتصاد پیش گرفته، انتظارِ چه کارِ دیگری از آنان دارید؟

اگر بورژوازی نیز عملِ مستقیم را بیش از آن واسطه‌ها تحقیر می‌کند، این هم به همان خاطر است! اینان، اگر به صدا در آمده اند، به خاطرِ آن است که قدرت‌گرفتنِ روزمره‌یِ طبقه‌یِ کارگر از طریقِ عملِ مستقیم را، آغازِ نابودی‌یِ خود و شکستِ نظمِ قدیم می‌یابند. می‌دانند که اتکایِ طبقه‌یِ کارگر به منابعِ خود، و اصلاحِ کاملِ ذهنیتَ‌ش، ابتدایِ راهِ ساخته‌شدنِ جامعه‌یی کاملاً جدید است.

http://khushe.ir/maghale/

عملِ مستقیم – ۲

چهار شنبه 2 ژوئيه 2003

بخشِ دویُ‌م از مقاله‌یِ عملِ مستقیم

ستایشِ فرد

از دیدِ عملِ مستقیم، آزادی‌یِ توده‌هایِ مردم، که تاکنون به پذیرشِ نظراتِ تحمیلی خو کرده اند، تنها از طریقِ بازاَندیشی و آگاهی‌یافتن مقدور است. عملِ مستقیم، فراخوانی است به همه‌گان، که نقشِ خود را در این کوششِ جمعی ایفا سازند؛ عملِ مستقیم از فرد می‌خواهد که دیگر توخالی نباشد، دیگر پیِ نجات‌دهنده به بالا یا بیرون ننگرد. فرد باید بر پاهایِ خو بایستد، و دیگر منفعلانه تسلیمِ ضرورت‌هایِ جامعه نشود. عملِ مستقیم اعلامِ پایان دورانِ معجزه‌ها است (چه آسمانی، و چه دولتی)؛ و پس از نفیِ همه‌یِ امیدهایی که به مشیت بسته شده اند (مشیتِ هرکسی هست باشد) این اصل را بشارت می‌دهد: نجات در دستانِ خودِمان است!

بسیاری افراد، با عقایدِ سیاسی و اجتماعی و خلقُ‌خویِ مختلف، قدرتِ مقایسه‌ناپذیرِ عملِ مستقیم را شناخته، و با این اصلِ پرفایده و بی‌چونُ‌چرایِ اجتماعی بیعت کرده اند.

کوفر، در سالِ ۱۹۰۲، درباره‌یِ شرایطِ مشکوکِ اتحادیه‌یِ صنفی‌یِ شیشه‌گرانِ آن زمان (که وضعیتی آشفته داشت) چنین می‌نویسد:

عجیب نیست که دولت با این بخش‌ها هم سرُکار دارد. بسیاری از رفقایِ ما گمان می‌کنند دخالتِ سیاست‌مداران در مشاجراتِ اجتماعی به سودِشان خواهد بود.

ولی از نظرِ ما، کارگرانی که به‌اُستواری در اتحادیه‌هایِ صنفی و صنعتی یا فدراسیون‌هایِ خود سازمان یافته باشند، بسیار قدرت‌مندتر از سیاست‌مداران اند، و توان و اعتبارِ کافی را دارند که خود به طورِ مستقیم مشکلاتِ‌شان با صاحبانِ صنایع را حل کنند. اینان نیازمندِ یاری‌یِ هیچ‌کس نخواهند بود. پرولتاریا، خود باید به امورِ خود رسیده‌گی کند…

قسمتی از نطقِ مارسل سِمبات در مجلس بدین قرار است:

عملِ مستقیم؟ معنایِ عملِ مستقیم صرفاً گردآمدنِ کارگران در اتحادیه‌هایِ کارگری و فدراسیون‌ها و سازمان‌هایی از قبیلِ آن‌ها است. کارگران نمی‌خواهند به جایِ آن‌که همه‌چیز را به دولت بسپارند، یا تا ابد کلاهِ خود را در برابرِ مجلس از سر بردارند به امیدِ آن‌که هراَزگاه، لقمه‌یی نان، اهانت‌گرانه، برایِ‌شان انداخته شود. آنان می‌توانند به یک‌دیگر بپیوندند و نیرویِ خود را تشکیل دهند.

کارگرانی که با این اصل موافقت کرده اند، واردِ عملِ مستقیم علیهِ مدیران می‌شوند، و هرگاه دخالتِ قانونی لازم بود، از قانون‌گذار می‌خواهند و بدو فشار می‌آورند تا واردِ ماجرا شده، به خواسته‌هایِ آنان تن در دهد.

اعضایِ اتحادیه می‌گویند: ما فهمیده ایم که این رسم‌هایِ اجتماعی اند که قانون را ساخته اند. می‌خواهیم پیش‌آپیش رسومِ خود را بسازیم تا قانونِ‌مان آسان‌تر به تصویب رسیده و به اجرا گزارده شود. آیا باید کسی را به نماینده‌گی بر گزینیم تا برایِ کاری که می‌توانیم هم‌اَکنون انجام دهیم چانه‌زنی کند؟ آیا باید بی‌جهت صبر کنیم؟ که آنان (کارفرمایان) هرگاه نیاز بود کم‌ترین شکی به دل راه نداده اند که خواسته‌هایِ‌شان را به قانون‌گذار تحمیل کنند؛ آیا دربرابر ما باید منفعلانه بنشینیم و فقط نظاره‌گر باشیم؟

آیا هیچ‌گاه نیاز نبوده کسی بر ما قانون‌نویسان نظارت کند؟ آیا هیچ‌گاه نبوده که فقط به خود بیاَندیشیم؟ آیا هیچ‌گاه از مقامِ‌مان سؤِاستفاده نمی‌کنیم؟ کسانی از این نادرستی‌ها آسیب دیده اند، قربانی‌یِ این سؤِاستفاده‌ها واقع شده اند؛ آیا خوب نیست که اینان خود به حرکت در آیند و توجهِ همه‌گان را به موضوع جلب کنند، و خود نیز راهِ حل را ارائه کنند، یا اصلاً اگر می‌شد خودِشان اصلاحاتِ ضروری را انجام دهند؟

آقایانِ محترم؛ به این دلایل است که می‌گویم سؤِنیتی در پسِ نادرست‌جلوه‌دادنِ معتقدانِ عملِ مستقیم نهفته است: فراموش نکنید اگر آنان بدونِ مراجعه به نماینده‌گانِ‌شان، خود منتهایِ کوششِ‌شان را انجام می‌دهند، فقط از رویِ اجبار و با اکراه است که چنین می‌کنند…

بسیار مردم هستند که برایِ گذرانِ امور به شما نیازمند اند. نیازی نیست برایِ خدمت‌رسانی به مردم در کارِ کارگرانی دخالت کنید، که همه‌یِ آرزویِ‌شان گردآوردنِ طبقه‌یِ‌شان در اتحادیه‌هایِ صنفی و سازمان‌هایِ اقتصادی است، با بتوانند خود مستقلاً خواسته‌هایِ‌شان را پیش برند…

واندِروِلده، در نشریه‌یِ مردم، چاپِ بروکسل، می‌نویسد:

این‌که طبقه‌یِ کارگر اختیارِ خود را تمامُ‌کمال به نماینده‌گانَ‌ش در پارلمان بسپارد، تا از آن جای‌گاه و با شیوه‌یی که مناسب تشخیص می‌دهند مبارزه کنند، این شیوه‌یِ مبارزه، حتی در گرفتنِ استخوان و تکه‌گوشتی از سرمایه‌داری هم ناتوان است.

این را بارها و بارها گفته ایم، اما هنوز هم نیاز است که تکرارَ‌ش کنیم، حقیقتِ بزرگی در عملِ مستقیم نهفته است: اصلاحاتِ بنیادین، از طریقِ واسطه‌ها انجام‌پذیر نیست.

طبقه‌یِ کارگرِ بلژیک، در بیست سالِ گذشته، این‌قدر شواهد از شجاعت و روحِ ایثارِ خود نشان داده، ولی اکنون به بی‌تفاوتی و پستی دچار است. شاید مهم‌ترین خطایِ انجام‌گرفته، تکیه‌یِ بی‌فایده و بیش‌اَزاَندازه‌یِ این طبقه بر فعالیتِ سیاسی باشد، که می‌باید کم‌تر از هر امرِ دیگری موردِ توجه قرار می‌گرفت. در زمینه‌یِ اتحادیه‌هایِ صنفی کم‌کاری شده، و کارگران، در رواجِ این توهمِ خطرناک که سپردنِ کارها به نماینده‌گانِ مجلس، از آسمان گوشتِ سرخ‌شده خواهد باراند، اتحادیه‌ها را خالی کرده اند…

بنابراین، مطابقِ نظرِ افرادِ ذکرشده (و هم‌چنین خودِمان)، عملِ مستقیم، بر خلافِ ضعفِ شخصیتی و رابطه‌یِ گوسفند و چوپانی که دموکراسی به ارمغان آورده، احساسِ هویت و روحِ ابتکارِ شخصی را پرورش می‌دهد. عملِ مستقیم سستی‌یِ مردم را مرتفع کرده، به سویِ آگاهی هدایتِ‌شان می‌سازد.

عملِ مستقیم مقرراتِ نظامی بر زیستِ مردم وضع نمی‌کند، نمی‌کوشد مانندِ گوسفند آن‌ها را بشمارد (اشاره به شمردنِ آرا در انتخابات، ت.م.). درست برعکس! چشمانِ آنان را می‌گشاید و حسی از اعتمادبه‌نفس و استحکامبدانان می‌دهد. وقتی سازمان‌دهی می‌کند،حاصلِکار تشکیلاتی زنده و پویا است، که در آن افزونی‌یِ عددی نمی‌تواند شایسته‌گی و حقانیت را پنهان سازد. در این تشکیلات، افرادِ مبتکر و اقلیت‌ها (که همیشه عاملِ پیش‌رفت بوده و اکنون هم هستند) خاموش نمی‌شوند، و می‌توانند بدونِ آزارُاذیت، از طریقِ فعالیتِ تبلیغاتی نظراتِ خود را معرفی ساخته، در فعالیت‌هایِ مختلف شرکت کرده، و در میانِ خود، با شیوه‌یِ خود کار کنند.

بنابراین، عملِ مستقیم، کارکردِ آموزشی‌یِ بی‌هم‌تایی دارد: اندیشیدن، تصمیم‌گیری و عمل‌کردن را به مردم می‌آموزاند. می‌توان فرهنگِ خودگردانی خواندَش؛ عملِ مستقیم ستایشِ فردیت، انگیزه‌یی برایِ ابتکارِ شخصی، و کاتالیزوری برایِ اجرایِ ابتکارات است. این نقشِ پرظهور و مهمِ «خود» در عملِ مستقیم، هیچ‌گاه با هم‌کاری‌یِ اقتصادی‌یِ کارگران تلاقی نمی‌کند، چه همیشه منافعِ مشترکی برایِ هم‌کاری هست. این‌دو، در عملِ مستقیم، آشتی کرده به یاری‌یِ یک‌دیگر می‌آیند: توسعه و اوج‌گیری‌یِ استقلال و فعالیتِ شخصی، تنها در خاکِ حاصل‌خیزِ توافقِ دوجانبه و هم‌دلانه است که ریشه می‌دواند.

بدین‌ترتیب، عملِ مستقیم، انسانِ گرفتار و ازپااُفتاده در بندهایِ انفعال و سستی‌یِ دموکراسی‌زده‌گی را رها می‌سازد. در عوضِ تابعیتِ صرف، اراده‌یِ شخصی را بدو آموخته، و در عوضِ واگذاشتنِ حق به وکیل، به او یاد می‌دهد که چه‌گونه خودَش مستقیماً از این حقِ تصمیم‌گیری بهره برد. با این کار، محورِ نظمِ اجتماعی به عقب رانده شده، فضایی فراهم می‌شود که انرژی‌یِ انسان‌ها، به جایِ هرزرفتن در فعالیت‌هایِ زیان‌آور یا بی‌فایده، در کارهایِ سودمند صرف شود و لوازمِ ادامه‌یِ تکاملِ فرد و جامعه را تأمین کنند.

http://khushe.ir/maghale/

آنارشیسم کمونیستی (پتر کروپوتکین )

نویسنده: Jan Stehn

يكشنبه 27 دسامبر 2009
آنارشیستها در مورد مالکیت خصوصی نظریات متفاوتی دارند . از یک سو کسانی مانند ویلیام گدوین (1836-1756)، پیر ژوزف پرودن (1865-1809) و گوستاو لانداور (1919-1870) مسئله را در تقسیم ناعادلانۀ ثروت می دانستند و نه دارایی به خودی خود؛ عدم تملک را نا مطلوب می پنداشتند و نه تملک را. شعار معروف پرودن “مالکیت دزدی است” شورشی بود علیه نظامی که در آن کوچکترها توسط بزرگترها خلع ید و سلب مالکیت می شدند. اما این به معنی نفی اساسی مالکیت خصوصی نبود. برعکس تحت شرایطی که در آن برابری متحقق شده باشد، پرودن مالکیت را موتور عدل می دانست. به زعم وی می بایستی که کارکرد “مالکیت خصوصی” ضامنی برای آزادی فردی در مقابل اقتدار جمع باشد. دیدگاه اقتصادی پرودن منتهی می شود به تولیدکنندگانی آزاد (و خرد) که محصولاتشان را به واسطۀ یک بانک مبادلاتی با هم مبادله می کنند.

در مقابل این رویکرد آنارشیسمِ کمونیستی وجود “مالکیت” را دقیقا مانند “دولت” ریشه تمامی معضلات اجتماعی توصیف می کند. آنارشیسم تنها به وسیلۀ یک اقتصاد مشارکتی می تواند خود را تحقق ببخشد. شعار آنارکوکمونیستها مانند کمونیستهای دیگر “از هر کس به اندازۀ توانش ، به هر کس به اندازۀ نیازش” می باشد. مابین این دو موضع کلکتویستها ( یا “جمع گرایان”، سرشناسترین آنها میشایل باکونین 1876-1814می باشد) با وجود اینکه خواستار اجتماعی کردن ابزار تولید می باشند، دستمزد را به عنوان اجرت کار حفظ می کنند. مصرف به صورت فردی است و -قاعدتا با برابری دستمزدها- با کار مرتبط. مناقشه میان طرفداران آنارشیسم کمونیستی و کلکتویستها موضوع غالب در محافل و جنبشهای آنارشیستی قبل و ابتدای قرن بیستم بوده است.

همه چیز برای همۀ انسانها

حالا می خواهم به تفصیل آنارشیسمِ کمونیستی را شرح دهم. اصل اولیۀ آن این است که نیاز همگان ارضا شود، بدون آنکه پرسیده شود که عهده دار چه خداماتی در جامعه اند یا محتملاً عهده دار خواهند شد. مصرف و کار نزد فرد به هم مرتبط نیستند: “هر کس چیزی را تولید می کند که می خواهد، هر کس چیزی را مصرف می کند که می تواند.”(گیووانی رُسی). نمایندگان و پایه گذاران آن پتر کروپوتکین (1921-1842)، اِریکو مالاتستا (1932-1853) و گوانو رُسی (؟-1855) بوده اند . اینجا من استدلالهایشان را جمع آوری کرده ام: تمامی تولیدات محصول تقسیم کار می باشند . در ضمن فعالیت این همه انسان در قیدحیات و نسلهای گذشته ــ آنچنان در هم تنیده شده است که نمی توان سهم هر فرد را از تولیدات ثروت جهانی مشخص کرد. این ادعا که تولیدات منشأ فردی دارند، مطلقاً غیر قابل دفاع می باشد.

هر کس، صرف نظر از رتبه و مقامش در گذشته، تواناییهایش یا عدم تواناییهایش، استعدادش یا عدم استعدادش، از حق زندگی برخوردار است. بنابراین جامعه باید وسایل زندگی را که در اختیار دارد بدون استثنا میان همه تقسیم کند. همه چیز برایِ همۀ انسانها، زیرا که همۀ انسانها بدان محتاج هستند. منشأ تمامی فجایع و بدبختیها برمی گردد به دعوای میان انسانها بر سر کسب رفاه و سعادت و تندرستی از طریق تقلایی شخصی برای خویش و در تقابل با منافع و تمایلات دیگران. در نتیجه بایستی همیاری نوع دوستانه با هدف سعادت همگانی، جایگزین تلاش فردی برای سعادت شخصی گردد. نسخ مالکیت خصوصی شرط هماهنگ کردن منافع و تمایلات شخصی با منافع وتمایلات عمومی می باشد.

سلب مالکیت از سرمایه داران در مرکزیت انقلاب اجتماعی می باشد. هر گاه به صورت اساسی در ترتیب مالکیت مداخله شود، پیامد آن در راستای غلبه بر اصول مالکیت خواهد بود. بنابراین جامعه ای که در آن از طرفی ابزار تولید تحت مالکیت اجتماعی قرار دارد ولی از طرف دیگر ساعات کار در هر دقیقه محاسبه می شود، بر دو اصل کاملا متناقض بنا شده است. مالکیت اجتماعی بر ابزار کار به ناچار به برخورداری همگانی از فراورده های کار مشترک می انجامد.

تسخیر نان طرح انقلابی کروپوتکین

کروپوتکین در کتابش “تسخیر نان” طرحی دقیق و مفصل ارائه می دهد که چگونه در یک انقلاب موفق و پس از آن ، بنای یک اقتصاد نوین کمونیستی امکان پذیر خواهد بود. به دلیل قیام انقلابی تولیدات و تجارت فرو می پاشد. جامعه ناچار خواهد بود مجموع تولیدات را در دست گیرد و متناسب با احتیاجات عموم خلق از نو سازماندهی کند. این در چند روز قابل اجرا نیست. انقلاب تنها در صورتی می تواند موفقیت آمیز باشد، که نان برای تودۀ مردم قیام کرده تضمین باشد. تنها راه حل موجود در چنین وضعیتی به تحت مالکیت عمومی در آوردن تمامی آذوقه و مواد غذایی می باشد.” مردم شهرهای به پا خواسته به جای غارت کردن نانوایی ها، تا که پس از چند روز دوباره گرسنگی بکشند، انبارهای غله، سلاخ خانه ها، مخازن خواربار و خلاصه تمامی مایحتاج غذایی را به تصرف خواهند آورد.” بر چه مبنایی تمتع همگانی از نظر تغذیه سازمان داده می شود؟ از آنچه که فراوان است، هر کسی به هر مقداری که می خواهد مصرف می کند و آنچه که میزان محدودی از آن موجود است عادلانه تقسیم می گردد. مردم این را “به روشنی برای محقق کردن عدالت و برابری درک می کنند.” “ولی پس از یک ماه همه مواد غذایی رو به اتمام می گذارند” کروپوتکین انتقاد وارد شده از طرف یک منتقد را، خود مطرح می کند و پاسخ می گوید: چه بهتر . این نشان می دهد که پرولتر برای اولین بار در زندگی یک شکم سیر غذا خورده است. در چنین احوالی محتملاً اقتدارگرایان دست به ایجاد حکومتی مجهز به دستگاههای اعمال قهر جمعی می زنند. اینان هر چه را که در مزارع برداشت شده است را به صورت آماری ثبت و تنظیم می کنند تا که یک مقدار مشخص از یک جنس غذایی مشخص در منطقه ای مشخص حمل و نقل شده و به اداره ای مشخص واگذار شود. نتیجه آن جنگ عمومی روستاها علیه شهر است. نه، شهر باید بی درنگ شروع به تولید اجناسی کند که کشاورزان فاقد آنها هستند. شهرها مأمورینشان را با ابلاغیه ای به روستاها می فرستند و به روستائیان می گویند:” برایمان محصولاتتان را بیاورید و در عوض از مغازه هایمان هر کالایی را که خوشتان می آید بردارید. ” اگر بجای دادن یک تکه کاغذ بی ارزش به کشاورزها، کالای مصرفی ضروری موجود به آنها عرضه شود، مواد غذایی به سوی شهرها جاری می شود. با شیوه ای مشابه مسکن و پوشاک نیز تقسیم خواهند شد. کروپوتکین تخمین می زند که اگر هر کسی مابین سنین بیست و پنجاه سال ( سوای زنانی که به پرورش کودکان مشغولند(!)) هر روزه پنج ساعت یک کار ضروری را که خود آزادانه انتخابش کرده است، انجام دهد، جامعه می تواند برای همگی اعضایش رفاه را (یعنی خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای بهداشتی و حمل ونقل) تضمین کند. به جز آن پنج یا شش ساعت باقی می ماند که هر کس می تواند متناسب با دلبستگی و استعدادش از آن استفاده کند، تا که نیازمندیهای تجملی(لوکس) را ارضا کند، یا پی هنر و علم را بگیرد.

بار دیگر این مسئله از جانب منتقد مطرح می شود که:”اما اگر فرد موجودیتش تضمین شده باشد و برایش هیچ ضرورتی وجود ندارد که از روی اجبار برای پول کار بکند، در آن صورت هیچ کس کار نخواهد کرد. کسی که اجباری در انجام کارش ندارد، آن را بر دوش دیگری خواهد انداخت.” این همان بهانه ای است که در ضدیت با آزاد سازی برده ها در ایالات متحده از سوی مالکین برده گفته می شد:” شلاق نباشه، کاکا سیا کار نمی کنه “. اگر امروزه انسانها سعی می کنند از زیر کارهایی که انجام آنها برای حیاتشان ضرورت دارد شانه خالی کنند، به دلیل شرایطی است که تحت آن کار انجام می گیرد. کارگر تمام عمرش را سر یک شغل در کارگاههای غیر بهداشتی و بدون داشتن ایمینی زنجیر شده است، با ده یا دوازده ساعت کار در روز؛ و این همه برای فراهم آوردن تغذیه، پوشاک، لذت و تفریح و آموزش یک طبقه دیگر. مضاف بر آن از طرف دیگران بر او انگ حقارت بخاطر کارگر دستی (یا صنعتگر) بودنش زده می شود.

انقلاب اجتماعی به تقسیم کار دستی و فکری پایان خواهد داد، انتخاب آزاد و تعویض نوع فعالیت را ممکن می کند و اجازه می دهد فراورده های کار به صورت برابر برای همه مهیا باشد.ما بعداً معلوم خواهیم کرد که به سختی شخصی را می توان یافت که از کار و بالاتر از آن از کار آزادانه انزجار داشته باشد. لزومی نداریم که زرادخانه ای را علیه تنبلی تدارک ببینیم. اگر واقعاً فردی به هیچ گروه کاری ای ملحق نشود، آنگاه او مانند یک معلول زندگی خواهد کرد. جامعه به اندازه کافی غنی می باشد که مایحتاج او را تأمین کند.

کروپوتکین چه چیزی برای ما دارد؟

روی هم رفته پتر کروپوتکین برای من، به خصوص شگفت آور بود که تا این حد دیدگاه هایش در مورد انقلاب و تجدید سازمان جامعه، دقیق و جامع (با برنامه ای تمام عیار) می باشد. دست کم تصویری را به نمایش می گذارد که از یکپارچگی درونی برخوردار است. از سوی دیگر ما از روی این یا آن بخش از کتاب سنت چپ کله معلق می زنیم. ما مشکل بزرگی با بررسی وضعیت امروزین و رشد تاریخیمان و از آنجا توسعه پرسپکتیوهای رو به آینده داریم. اما همچنین فکر می کنم که تردید و احساسهای دوگانه حاصل از تجربه ملال آور سیاست چپ امروزه متناسب تر از اعتماد به نفس انقلابی کروپوتکین هستند. در پایان می خواهم به دو مشکل پایه ای که من در طرح کروپوتکین می بینم، اشاره کنم. یکی از مشکلات مروبوط به مسئله اطلاع رسانی می شود. هر اقتصادی باید این قابلیت را داشته باشد که تولید را با مصرف متناسب کند. به هر حال واجب است که تولید کنندگان و مصرف کنندگان اطلاع داشته باشند که چه کالایی کمیاب است و چه کالایی رو به اتمام. تنها پس از این است که کار و نیازمندیها با هم هماهنگ خواهند شد یا به عبارت دیگر مصرف کنندگان می توانند مصارف خود را با تولیدات منطبق کنند. این می تواند برای نمونه در ساده ترین شکل خود به این نحو باشد (یک ایده از طرف من): برای اینکه بتوان از عدم توازن در تقاضای کالاها جلوگیری شود، هر جنس تولید شده در یک حجم مشخص از تولید، منتهی می شود به یک انبار کالا. وقتی کالای موجود از میزان مقرر شده کمتر شد، آن وقت تمامی کالاهای رو به اتمام (مثلاً با نقطه قرمز رنگ) علامتگذاری می شوند. برای مصرف کنندگان این به معنای خودداری داوطلبانه از مصرف کالای مذکور می باشد. همچنین کالای علامت گذاری شده مصرف کنندگان را مطلع می کند که به چه منظور بایستی از ظرفیتهای تولیدی رو به اتمام استفاده کنند.

مشکل دیگر به انگیزه برمی گردد: آیا این واقعاً قابل تصور است که انسانها برای مصرف کننده ای که قاعدتاً برایشان ناشناس است کارهای ناخوشایند را نیز انجام دهند ـــ بدون اینکه محرک مادی یا فشاری در کار باشد؟ و اینکه آنها از سوی دیگر به عنوان مصرف کننده بدون کنترل بیرونی حاضر باشند در مقابل عرضه آزاد کالا خود را محدود کنند، به بیان دیگر در مواردی که ایجاب می کند، قناعت داشته باشند؟ یا برای اینکه نظام علامت گذاری کالاها (که پیشتر ذکر شد) را عملی کنند : آیا اطلاعاتی که به واسطه “علائم روی کالاها” می باشند واقعاً متناسب با دادوستدها منتقل می شوند؟ آیا اگر ذغال سنگ به عنوان کالای کمیاب شناخته شود، هر کسی نخواهد پرسید، حالا چرا من باید از سرما بلرزم و یا حالا چرا من باید توی معدن کار بکنم ؟ من معتقدم که حل کشمکشها و اختلافات مربوط به چنین مسائلی را بدون ساختارهای از پیش مقرر شده فقط برای آن زمان بگذاریم، وقتی که انسانها با احاطه نظر گسترده تری و ارزیابی از ارقام دقیق تری به صورت مشترک با روحیه ای مشخصاً اشتراکی زندگی می کنند. ایده من نمی تواند از قواعد اقتصادی و سیاسی “که کم یا زیاد با اندازه ای از جبر همراهند” برای تقسیم کار و کالاها در سطحی گسترده تر و نامعلوم تر از روابط ، صرف نظر کند. کروپوتکین نیز چنین قواعدی را ارائه می دهد، مثلاً وقتی که توقع دارد هر کدام از اعضای جامعه پنج ساعت کار ضروری را متقبل شوند. اما اینکه چگونه کارهای ناخوشایند و نامطبوع شناخته و تقسیم می شوند، معلوم نیست. در پیشنهاد تقسیم کالاهای کمیاب که به واسطه “درکی روشن برای متحقق کردن عدالت و برابری” باید عملی گردد، کروپوتکین عمداً مسئله بیروکراسی در توضیع را نادیده می گیرد. از این رو من در شیوه اقتصاد کمونیستی کروپوتکین آلترناتیو نتیجه بخش و قابل اجرایی در تقابل با سرمایه داری نمی بینم. نتیجه بخش و مطلوب بودن کمونیسم آن است که انسانها آزادانه همزیستی در اجتماعات کوچک یا بزرگ را انتخاب می کنند. در این جوامع بایستی مصرف و کار به مراتب آزادانه و غیر فرمال تنظیم شود و جریان کالاها از بیرون و به بیرون و به همراه دیگر اجتماعات انجام می گیرد.

مهم انگیزه می باشد در انسانهایی مانند کروپوتکین که آنارشیسم کمونیستی را تشریح کرده و توسعه داده اند، اندیشه یک اقتصاد بر پایه تعاون و همبستگی در مقابل (“هر کس بجای خود نفر بعدی است”).(wild west capitalism) سرمایه داری وسترن یک آلترناتیو برای سرمایه داری باید از چنین تفکری نقش ببندد. توضیح مترجم: من این مقاله را بیشتر بخاطر معرفی جامع و نسبتاً کوتاهی که از نظرات کروپوتکین به دست می دهد انتخاب کردم. این شروعی است برای مواجه شدن با سوء تفاهماتی که در چپ ایران در مورد آنارشیسم وجود دارد، و به این منظور تصمیم دارم که متونی را از آنارشیسم کلاسیک و بخصوص آنارشیسم معاصر ترجمه کنم. فکر می کنم در ابتدا بجای افتادن در یک منازعه بی فایده، ترجمه آثار تئوریک در معرفی مبانی و تاریخ جنبشهای آنارشیستی (آنچه که فعلاً در توان من می باشد) ثمر بخش تر باشد ، زیرا بحث یا مناظره هنگامی نتیجه بخش خواهد بود که طرفین آن حداقل اطلاعی از زمینه مسئله مورد مناقشه داشته باشند. متأسفانه در چپ ایران کلمه آنارشیسم به خاطر سنت قدرتگرایانه آن هیچ وقت در معنی واقعی آن بکار برده نشده و گاهی حتی به عنوان فحش سیاسی و برچسب زنی بر دیگرانی که اساساً با تفکر و جنبش آنارشیستی هیچ مناسبتی نداشته اند، استفاده شده است.

(ریشه انقلاب) شماره91 Graswurzel revolution

مترجم: عادل الهمرادی

http://sipncntait.free.fr/article_511.html

آنارشیسم و مدعیان آن

چهار شنبه 23 دسامبر 2009

دولت‌ و حكومت‌ در عصر حاضر ديگر از ضروريات‌ جوامع‌ محسوب‌ مي‌شوند و ديگر تقريبا جامعه‌يي‌ را نمي‌توان‌ بي‌وجود دولت‌ و حكومت‌ يافت‌. در اين‌ ميان‌ از صدها سال‌ گذشته‌ افرادي‌ به‌ حكومت‌ اعتقاد نداشتند و نظريات‌ آنارشيستي‌ مطرح‌ كردند.

آنارشي‌ كه‌ از واژه­ای يوناني‌ به معنی بي‌ سروري‌ گرفته‌ شده‌ است‌ يك‌ گرايش‌ سياسي‌ اجتماعي‌ است‌ كه‌ خواستار آزادي‌ فرد از همه‌ قيود و قيموميت‌ها و حاكميت‌ها است‌ و خواهان‌ حذف‌ بالقوه‌ و بالفعل‌ حكومت‌ها مي‌باشد. طرفداران‌ اين‌ نظريه‌ هوادار بر افتادن‌ هرگونه‌ دولت‌ و نشستن‌ انجمن‌هاي‌ آزاد و همياري‌ داوطلبانه‌ افراد و گروه‌ها به‌ جاي‌ هر شكلي‌ از دولت‌ هستند.

آنارشيست‌ها دولت‌ را به‌ عنوان‌ ابزاري‌ در نظر مي‌گيرند كه‌ توسط‌ طبقات‌ دارا جهت‌ سلطه‌ و استثمار مردم‌ به‌ كار گرفته‌ مي‌شود. تفكر آنارشيستي‌ از فردگرايي‌ تا تكثرگرايي‌، از فاشيسم‌ تا حمايت‌ از انقلاب‌ خشن‌ دامنه‌ پيدا مي‌كند.

با اين‌ حال‌ همه‌ آنارشيست‌ها معتقدند كه‌ دستگاه‌هاي‌ مجبور كننده‌ دولت‌، مسوول‌ مفاسد جامعه‌ و خرد كردن‌ شخصيت‌ افراد ند و در انتظار روزي‌ هستند كه‌ هر شكلي‌ از دولت‌ نابود شود. بسياري‌ از آنارشيست‌ها ريشه‌ آنارشيسم‌ را در فلسفه‌ يونان‌ بويژه‌ در مكتب‌ كلبيون‌ جست‌وجو مي‌كردند. علاوه‌ بر جست‌وجوي‌ افكار آنارشيستي‌ در يونان‌ باستان‌، همواره‌ ادعا مي‌شود كه‌ نمونه‌هايي‌ از عقايد و مفاهيم‌ اساسي‌ آنارشيسم‌ را مي‌توان‌ در سراسر تاريخ‌ فلسفه‌ سياسي‌ فرهنگ‌هاي‌ غرب‌ و شرق‌ مشاهده‌ كرد اما با تمام‌ اين‌ تفاصيل‌ تاريخ‌ واقعي‌ آنارشيسم‌ از دوران‌ اخير شروع‌ شده‌ است‌. سن‌ پل‌ مقدس‌ يكي‌ از معروفترين‌ حواريون‌ مسيح‌ در مورد لزوم‌ وجود حكومت‌ و پرهيز از دولت‌ ستيزي‌ در نيمه‌ اول‌ قرن‌ نخست‌ ميلادي‌ چنين‌ گفت‌: اين‌ گناهان‌ مردم‌ است‌ كه‌ خداوند را واداشت‌ تا برايشان‌ حكومت‌ بياورد. حكومت‌ واجب‌ الاطاعت‌ است‌ و تمرد از آن‌، تمرد از دستگاه‌ عدل‌ الهي‌ است‌. اين‌ جمله‌ وقتي‌ معني‌ پيدا مي‌كند كه‌ يادآور شويم‌ در صدر مسيحيت‌ نوعي‌ گرايش‌هاي‌ آنارشيستي‌ پديد آمده‌ بود. «روسو» فيلسوف‌ فرانسوي‌ در كتاب‌ قرارداد اجتماعي‌ نسبت‌ به‌ جامعه‌، مضامين‌، موازين‌ و مقررات‌ آن‌ اعتراض‌ كرد و گفت‌: انسان‌ ذاتا از نظر اخلاقي‌ خوب‌ و از لحاظ‌ علمي‌ مستعد است‌ و اين‌ جامعه‌ است‌ كه‌ او را به‌ بدي‌ و كژي‌ سوق‌ داده‌ است‌، لذا بازگشت‌ به‌ حيات‌ نخستين‌ هم‌ لازم‌ و شورانگيز است‌.

اقليتي‌ از

آنارشيست‌ها كه‌ خود را

آنارشيست‌هاي‌ صددرصد عملگرا

مي‌ناميدند، معتقد بودند تنها راه‌ نيل‌

به‌ جامعه‌ مطلوب‌ آنارشيستي‌ تخريب‌

فيزيكي‌ جامعه‌ معاصر است‌.

اينان‌ از اقدامات‌ فردي‌ در جهت‌ تروريسم‌ و آدم‌كشي‌ حمايت‌ مي‌كردند. همه‌ اينها موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ در گذشته‌، در امريكا و ديگر كشورها به‌ هنگام‌ گفت‌وگو از آنارشيست‌ نوعي‌، مردي‌ با ريش‌ انبوه‌ و حامل‌ بمب‌ در نظر مجسم‌ شود. در فعاليت‌هاي‌ آنارشيستي‌ حوادث‌ توام‌ با اعمال‌ زور وجود داشته‌ است‌. از طرف‌ ديگر همواره‌ قسمت‌ اعظم‌ انديشه‌هاي‌ آنارشيستي‌ در جهت‌ آنارشيسم‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌. آنارشيسم‌ فلسفي‌ به‌ رغم‌ اعتقاد برخي‌ از پيروان‌ آن‌ كه‌ انقلاب‌ را در عين‌ ناپسند بودن‌ اجتناب‌ناپذير مي‌دانند، در اصل‌ يك‌ دكترين‌ مسالمت‌آميز است‌ نه‌ قهرآميز. بنياد آنارشيسم‌ بر دشمني‌ با دولت‌ است‌ ولي‌ در عين‌ حال‌، وجود هرگونه‌ قدرت‌ سازمان‌ يافته‌ اجتماعي‌ و ديني‌ را نيز ناروا مي‌شمرد. آنارشيسم‌ قوانين‌ دولتها را سرچشمه‌ تجاوز و خاستگاه‌ همه‌ بدي‌هاي‌ اجتماعي‌ مي‌داند و به‌ اين‌ دليل‌ خواستار از ميان‌ رفتن‌ همه‌ دولت‌ها است‌

. آنارشيست‌ها، برخلاف‌ آنچه‌ معروف‌ است‌، آشوبخواه‌ يا هرج‌ و مرج‌ طلب‌ نيستند و جامعه‌ بي‌سامان‌ نمي‌خواهند بلكه‌ به‌ نظامي‌ مي‌انديشند كه‌ بر اؤر همكاري‌ آزادانه‌ پديد آمده‌ باشد كه‌ بهترين‌ شكل‌ آن‌، از نظر ايشان‌ ايجاد گروه‌هاي‌ خودگردان‌ است‌. زيرا آنارشيست‌ها انسان‌ را با لذات‌ اجتماعي‌ مي‌انگارند. از آنجا كه‌ تجارب‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ بشر نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ هرجا و هرموقع‌ حكومتي‌ در كار نبوده‌، هرج‌ و مرج‌ رخ‌ نموده‌ است‌، لذا طالبان‌ حذف‌ حكومت‌ را هرج‌ و مرج‌ طلب‌ نام‌ نهاده‌اند و آنارشيسم‌ را معادل‌ هرج‌ و مرج‌ طلبي‌ خوانده‌اند. آنارشيستها در حالي‌ كه‌ در گسترش‌ نظريه‌ «بگذار بكنند» برهمه‌ جنبه‌هاي‌ فعاليت‌ بشر هم‌راي‌ هستند ولي‌ در همه‌ چيز با هم‌ يك‌ زبان‌ نيستند و به‌ آنارشيستهاي‌ بهبود خواه‌ و آنارشيستهاي‌ كمونيست‌ و آنارشيستهاي‌ فردباور تقسيم‌ مي‌شوند، كه‌ پيروانشان‌ چند دسته‌اندأ يكي‌ پيروان‌ پرودون‌، آنارشيست‌نامدار فرانسوي‌ كه‌ خواهان‌ تغيير آرام‌ جامعه‌ بود و اصطلاحاص گروه‌ معتدل‌ يا مسالمت‌جو ناميده‌ مي‌شوند.

پرودن‌ در انقلاب‌ سال‌ 1848 پاريس‌، كه‌ منجر به‌ تشكيل‌ جمهوري‌ دوم‌ گرديد فعالانه‌ شركت‌ داشت‌. آنارشيسم‌ جديد با آراي‌ وي‌ آغاز مي‌شود اما ريشه‌ آراي‌ او را بايد در انديشمندان‌ قبل‌ از وي‌ چون‌ ويليام‌ گادوين‌ انگليسي‌ جست‌وجو كرد. گادوين‌ از برافتادن‌ هر نوع‌ حكومت‌ جانبداري‌ مي‌كرد و پايه‌ آنارشيسم‌ كمونيستي‌ را ريخت‌.

گادوين‌ فرد باور بوده‌ و دولت‌ را، خواه‌ دموكرات‌ باشد يا مستبد و همچنين‌ حقوق‌ و قانون‌ را خلاف‌ عقل‌ مي‌شمرد. اما پرودون‌ كه‌ پدر آنارشيسم‌ لقب‌ گرفت‌، فردباور بوده‌ و با مالكيت‌ مخالفتي‌ نداشت‌ و فقط‌ خواهان‌ بهبود چگونگي‌ كسب‌ و بهره‌برداري‌ از آن‌ بود. دسته‌ دوم‌، پيروان‌ بلانكي‌، كه‌ خواهان‌ به‌ چنگ‌ آوردن‌ قدرت‌ با زور بودند و به‌ اصطلاح‌ تندرو و افراطي‌ ناميده‌ مي‌شوند. دسته‌ ديگر پيروان‌ باكونين‌ آنارشيست‌ روس‌ و پدر آنارشيست‌ جديد كه‌ راه‌ بلانكي‌ را ادامه‌ داد.

ناكامي‌ پيروان‌ باكونين‌ در رسيدن‌ به‌ هدف‌هاي‌ خود، كار را به‌ صورت‌هاي‌ خشن‌تري‌ از مبارزه‌، مانند ترورهاي‌ فردي‌ كشاند. كروپاتكين‌ پيشرو آنارشيسم‌ كمونيستي‌ است‌ و با او انديشه‌ آنارشيستي‌ يكسره‌ با كمونيسم‌ آميخته‌ شد. آنارشيستها از نظر روش‌هاي‌ عملي‌ به‌ دو دسته‌ آرامش‌خواه‌ و انقلابي‌ تقسيم‌ مي‌شوند. انقلابي‌ها آشوبگري‌، ترور، اعتصاب‌ همگاني‌ و واژگون‌ كردن‌ ناگهاني‌ دستگاه‌ دولت‌ را پيشنهاد مي‌كنند.

لئوتولستوي‌ نويسنده‌ روس‌، از آنارشيستهاي‌ مذهبي‌ و آشتي‌ جوي‌ بود. وي‌ وجود دولت‌ را با اصول‌ مسيحيت‌ ناسازگار مي‌دانست‌ و معتقد بود كه‌ تنها محبت‌ است‌ كه‌ بايد بر مردم‌ حكومت‌ كند. مردم‌ بايد از خدمت‌ نظام‌، پرداخت‌ ماليات‌ و دادخواهي‌ از دادگاه‌ها خودداري‌ كنند و دستگاه‌هايي‌ كه‌ برآنها فرمان‌ مي‌رانند را بايد از بين‌ برد. نامدارترين‌ آنارشيست‌ اروپا، باكونين‌ روسي‌ است‌ از 1845 تا 1876 رهبر آنارشيسم‌ كمونيستي‌ و انقلابي‌ اروپا بود و در بين‌الملل‌ اول‌ با ماركس‌ همكاري‌ داشت‌ و به‌ علت‌ اختلاف‌ نظري‌ كه‌ با او پيدا كرد، از آن‌ بيرون‌ رانده‌ شد. باكونين‌ در عين‌ حال‌، پرشورترين‌ آنارشيست‌ ضد كليسا و دين‌ بود.

انديشه‌هاي‌ آنارشيستي‌ در نيمه‌ دوم‌ قرن‌ بيستم‌ توسط‌ متفكريني‌ مانند هربرت‌ ماركوزه‌ و رابرت‌ نوزيك‌ عنوان‌ گرديده‌ است‌. رابرت‌ نوزيك‌ يك‌ فردباور به‌ معناي‌ واقعي‌ كلمه‌ بوده‌ و معتقد است‌ كه‌ هيچ‌ چيز به‌ جز انسان‌ نمي‌تواند داراي‌ حقوق‌ سياسي‌ باشد و در عين‌ حال‌ معتقد به‌ حداقل‌ دخالت‌ دولت‌ در زندگي‌ افراد است‌ و دولت‌ را تا آن‌ اندازه‌ موجه‌ مي‌داند كه‌ حقوق‌ افراد را حفظ‌ و حمايت‌ كند.

http://sipncntait.free.fr/article_508.html

جغرافیای آنارشی

(رهیافتی رادیکال)

پنج شنبه 24 دسامبر 2009

سرپیچی مسری به ندرت پیش می آید که آنارشیست ها، البته همراه با نیروهای دیگر، در مبارزات اجتماعی شرکت نکنند. آنها علاوه بر ایجاد مقر اتحادیه های کارگری، عشق آزاد و فعالیت های سندیکایی انقلابی و تمرد، بانیان اشکال جدید سرنگونی نظم موجود نیز هستند.

این به هیچ وجه تناقض جریان آنارشیستی نیست که از سویی یک جنبش اجتماعی حاشیه ای است و از سوی دیگر یکی از نادرترین قوای محرکه تخیلات جامعه . هر کسی، دست کم در فرانسه این ترانه لئو فره را در باره آنارشیست ها می شناسد: از صد نفر، یک نفر هم آنارشیست نیست، معهذا، آنها همیشه وجود دارند. نخست در خیابان ها، زیرا آنها هرگز، هیچ موقعیت مبارزاتی را از دست نمی دهند و سپس به طور غیر مستقیم به علت قدرت تخیل آنارشیسم (۱) (به قول جامعه شناس آلن پسن ) که حضور و دوام اجتماعی آنها را میسر کرده است.

آنارشیسم، تحلیلی انتقادی است که برای نخستین بار در ۱۷۹۳ توسط متفکر انگلیسی ویلیلم گودوین در رساله اش در باره عدالت سیاسی تبیین شد(۲) و طی قرن نوزدهم، پیوسته توسط متفکرین مختلفی چون شارل فوریر ، پیر ژوزف پرودون (در همین رابطه مقاله ادوارد کاستلون را بخوانید) و یا میکاییل الکساندروویچ باکونین) توسعه و غنا پیدا کرد.

مثال گودوین در رابطه با چگونگی شایع شدن فکر لیبرتر (آزاد منشی) در جامعه آن دوران بسیار گویا است. او با نویسنده فمینیست ماری ولستونکرافت ازدواج کرد و صاحب دختری شد : ماری ولستونکرافت- گودوین که بیشتر به نام ماری شیله (نویسنده فرانکشتین) معروف است. گودوین از نزدیکان لرد بایرون و دوستان وی و از جمله شاعر رمانتیک پرسی بیش شلی بود و تجربه زندگی انقلابی(برانداز) ، سیاسی، اجتماعی و خصوصی در درون و بیرون از دیوارها، را با آنها خلق و زندگی کرد(۳) این تجربه گروهی تاثیر قابل توجهی بر تفکر اجتماعی انگلیسی دوران آنها گذاشت و درخشش قابل توجهی به بینش آنارشیستی داد.

اما عموما، تاریخ بوجود آمدن آن، به عنوان یک جنبش سیاسی سازمان یافته به کنگره ضد استبدادی بین المللی که در ۱۵ و ۱۶ سپتامبر ۱۸۷۲در سنت ایمر سوییس برگزار شد، بر می گردد. این کنگره که فدراسیون ها و بخش های ایتالیایی، فرانسوی، اسپانیایی، آمریکایی، ژوراسی را که جهت گیریشان مخالف شورای عمومی انجمن های بین المللی کارگری لندن بود، در سوییس گرد هم آورده بود، از جمله، اعلام کرد: اولین وظیفه پرولتاریا، نابودی هر قدرت سیاسی است.

و از این منظر است که پرودون، در فرانسه به عنوان یکی از بنیان گزاران موتوالیسم (همیاری متقابل) تاثیر جدی داشته است، هم از لحاظ تئوریک و هم از لحاظ سیاسی. در سال ۱۸۴۸ این جنبش حدود دو هزار صندوق کمک های تعاونی بوجود آورد و شور و هیجانی ایجاد کرد که تا نهادینه شدنش در سازمان هایی چون بیمه اجتماعی و موتوالیته (۴) هرگز فرو ننشست.

آنارشیست ها همچنین، با خلق مقر اتحادیه های کارگری و ایجاد کنفدراسیون عمومی کار( CGT) در ۱۸۹۵ نقش مهمی در فعالیت های سندیکایی ایفا کردند. در نخستین گرد همآیی هایی که توسط فرناند پلوتیه(۱۹۰۱-۱۸۶۷) اداره می شد، طرح کمک به کارگران بیمار و یا بیکار و به آنهایی که در مبارزه شرکت داشتند (به ویژه با سازمان دادن به صندوق اعتصابات) ارائه شد. این جلسات همچنین، در آموزش کارگری با ایجاد کلاس های تخصصی (حرفه ای) یا عمومی و نیز در توسعه کتابخانه ها نقش عمده ای ایفا کردند.(۵)

نقش ویژه ای که آنارشیست ها در درون سندیکای CGT بازی کردند همانا تصویب منشور امی ین در سال ۱۹۰۶ بود که بر اصل خودکفایی فعالیت سندیکایی تاکید می کرد و اصول عملی پایه ای، همچون تقسیم و تعویض مسئولیت ها و امتناع ازبوجود آمدن نمایندگان دائمی سندیکا را برقرار کرد. در قرن بیستم مسئله استقلال در رابطه با نیروهای سیاسی یکی از مهمترین خطوط تفرقه بین آنارشیست ها و کمونیست ها بود.

اما این جنبش در حرکت های اجتماعی مثل قیام کانوت شهر لیون در سال ۱۸۳۱ نیز شرکت کرد؛ تا مدتها همه در جستجوی رهبر الهام دهنده و با نفوذ (کاریسماتیک) جنبش بودند قبل از آنکه به این نتیجه برسند که این قیام در عمل برالگوی ساختار های تعاونی و همیاری ای تکیه دارد که استاد کاران کارگاهها و کارگران ریسندگی شان از آن بهره مند می شوند. (۶) این در مورد کمون پاریس ۱۸۷۱ نیز صدق می کند که درآن عده کثیری از وارثین پرودون که اوژن وارلن و الیزه روکلو معروف ترین شان بودند، شرکت داشتند.

از کمون پاریس (۱۸۷۱) تا قیام اواکزاکا در مکزیک (۲۰۰۶)

در این رابطه، مثال های بسیاری وجود دارند: به ندرت آنارشیست ها به تنهایی موجب یک جنبش اجتماعی می شوند، اما در رادیکالیزه کردن مبارزات و شعارها نقش بسزایی دارند. اغلب دوست داریم که در اشکال مختلف اعتصابات اعلام نشده و یا دست از کار کشیدن بدون کنترل بخش کارگری، سایه آنارشیست ها را ببینیم که حضور عاملین مبارزه را بی هیچ واسطه ای، حتی، و به ویژه، در رابطه با خود مبارزه و خط و مشی آن، برجسته می کنند. از نیمه قرن بیستم به این سو، و به ویژه در سال های ۷۰ تعداد عملیاتی که ازکنترل مسئولین سندیکایی بیرون رفت، مثل اعتصابات باراندازان بندر لیورپول که توسط کن لوچ فیلمبرداری شد(۷) قابل شمارش نیستند. اما شرافت حکم می کند که بپذیریم که بسیاری از معترضین مایل نیستند نه به آنارشیست ها و نه به هیچ ایدئولوژی منسجمی گوش دهند که به نوعی یادآور الزاماتی هستند که برای آنها غیر قابل کنترل باشد.

در کمال اطاعت فرمان دهید! این شعار معروف فرمانده مارکوس، شورشی چیاپا (مکزیکی) و سرخپوستان زاپاتیست از سال ۱۹۹۴ به این سو است که در قلب جنبش های همبستگی ای که در آن آنارشیست ها به طرز وسیعی فعالند، طنین پیدا می کند. در مکزیک، آنارشیست ها، که با فرمانده مارکوس که به زعم آنها هنوز در بینشی گواریست (بینش چه گوارا) و لنین گرا غرق بود، فاصله گرفته ودرمدت ده سال، در سکوت، قیام را در بخش گررو و اوآکزاکا تدارک دیدند. سرانجام دراکتبر و نوامبر ۲۰۰۶ در شهری که در جشن و سرور بسر می برد، سنگر ها از هر گوشه و کناری شکفتند و بدین سان قیام کمون اواکزاکا آغاز شد. مجلس مردمی اوآکزاکا با گرد هم آوردن سیصد الی چهارصد گروه که هر روز دمکراسی رادیکال را تعریف و دوباره خلق می کرد علیه حاکم شهر، اولیس روییز قیام کرد و سنگر بر افراشت و خود را به عنوان تنها قدرت مشروع اعلام کرد و هر روز بر در و دیوار شهر این شعار جذاب را نوشت که : آنها می خواهند مارا به حکومت کردن مجبور کنند. ما به این تحریکات جواب نمی دهیم و کوتاه نمی آییم.َ

تغییر سریع و بلافاصله زندگی بی آنکه در انتظار روز موعود قیام عمومی باشیم

با این وجود، بیشترین تاثیر آنارشیست ها در زمینه رفتار و آیین مبارزاتی ( که در این مورد پیش کسوتند) مشهود است . فردگرایی آنارشیستی (۸) حتی بیش از کمونیسم لیبرتر (آزادمنش) تمامیت فرد را در روابط اجتماعی، گزینه های شخصی و تصمیمات سیاسی اش برجسته می کند. فرد قابل بیگانگی از خود نیست.

اساسی ترین مبارزه در جهت سرنگونی روابط اجتماعی از دل این بینش ها به دنیا می آید: آموزش در مدارس (لیبرتر) آزادمنش، جلوگیری از بارداری برای زنان، عقیم کردن داوطلبانه مردان، سقط جنین، عشق آزاد و رفاقت عاشقانه، انتقاد از زندگی زناشویی سنتی، خانواده و جنبه های محدود کننده آن، گیاه خواری، طبیعت گرایی ناب، زندگی گروهی، عدم خشونت، حمایت از محیط زیست که با هانری داوید تورو و زندگی در جنگل اش مطرح شد: همه چیزهایی که هدفشان تغییر سریع و بلافاصله زندگی است ( که در جوامع غربی قرن بیستم با استقبال زیادی روبرو شدند) بی آنکه در انتظار روز موعود قیام عمومی باشیم.

بدین گونه، فرد گرایی آنارشیستی در برابر گذشت فرسایشی زمان و شکست های تاریخی، بهتر از سایر جریان ها مقاومت کرده است. از آنجایی که این بینش، اقتصاد گرایی را در مرکز همه تحلیل هایش قرار نمی دهد، به سرنوشت جریانات کمونیستی که بالاجبار همه اصول خود را زیر سوال بردند، دچار نشد.

آنارشیست، کارمند در خدمت یک فکر وایده نیست. آلبر کامو با به تمسخر گرفتن عبارت « رفیقان راه » حزب کمونیست فرانسه که همیشه حق با او بود تاکید می کرد که او خود را بیشتر به مثابه رفیق شک آنارشیست ها می بیند (۹). احترام به فرد و آزادی به سختی با اطاعت همخوانی دارد، به ویژه، وقتی که دستور تحمیل شده قابل قبول نیست. در این زمینه باید از موقعیت مشمول مخالف نظام وظیفه یاد کرد. سرپیچی از رفتن به سربازی (که تا سال ۲۰۰۰ اجباری بود) به دنبال مبارزه ای که در سال ۱۹۵۸ آغاز شده بود ، با اعتصاب غذای لوییس لوکوان در سن ۷۴ سالگی، بالاخره در دسامبر ۱۹۶۳ با دشواری فراوان، توسط ژنرال دوگل پذیرفته شد. لوکوان تاکید می کرد که مشمولین مخالف نظام وظیفه ای که او از آنها دفاع می کرد لیبرتر (آزاد منش) نبودند بلکه از گروه مذهبی شاهدین یهوه پیروی می کردند.

آنارشیسم، جریان مبارزاتی ای است که امروز نیز مانند دیروز در جبهه های مختلفی مثل جنبش ضد جهانی شدن (آلترموندیالیسم)، مبارزه برای مهاجرین غیرقانونی، علیه نشست های نمایندگان کشور های ثروتمند، جریان محیط زیست و مبارزات ضد نیروی هسته ای حضور دارد. در این میان مبارزات سندیکایی را نباید فراموش کنیم، چه در درون نیروهای سندیکایی مثل و یا در کنفدراسیون ملی کار( CNT-AIT).

(۱) آلن پسن، تخیل واهی امروز، پرس یونیورسیتر، ۲۰۰۱ پاریس.

(۲) ویلیام گودوین، تحقیق در باره عدالت سیاسی و تاثیرش در دنیا و بر خوشبختی امروز، ترجمه دنیس برتود، اتلیه برای خلق آثار لیبرتر، لیون ۲۰۰۵.

(۳) پرسی بیش شلی lyric and shorter poems. لندن ۱۹۳۵

(۴) علت فراموشی ریشه های آنارشیستی این نهاد ها ، نادیده گرفتن نظام تحلیل اقتصادی پرودون بعد از جنگ جهانی دوم توسط مارکسیسم است.

(۵) فرناندو پلوتیه تاریخ جلسات سندیکایی ، فنیکس، ۲۰۰۱، فرانسه.

(۶) فرناند رود : قیام کانوت ها(۱۸۳۴-۱۸۳۱)، لادکوورت، پاریس، ۲۰۰۷.

(۷) کن لوچ : فیلم باراندازان لیورپول ۱۹۹۶.

(۸) این را نباید با ناهمرنگی با جماعت چپ ها و یا راست ها و یا جریان لیبرتارین که به محافل راست های افراطی نزدیک است و نابودی دولت را در امریکا مطالبه می کند اشتباه کنیم. همانطور که اریکو مالاتستا به آن اشاره می کرد، همه آنارشیست ها، از هر گرایشی که باشند، به نوعی فرد گرا هستند . اما عکس آن صادق نیست؛ همه فرد گرایان آنارشیست نیستند ( بیانیه کنگره آنارشیست ها در آمستردام، اوت ۱۹۰۷).

(۹) آلبر کامو و لیبرتر ها(جریان فکری آزاد منشان) ۱۹۶۰-۱۹۴۸ نوشته هایی که توسط لو مارن جمع آوری و معرفی شده است. مارسی، ۲۰۰۸.

http://sipncntait.free.fr/article_506.html

آنارشيسم و آنارکوسنديکاليسم

نويسنده: رودولف روکر

پنج شنبه 24 دسامبر 2009

آنارشيسم جرياني در انديشه‌ي اجتماعي است، که پيروانَ‌ش، خواهانِ الغاي انحصارهاي اقتصادي‌ي جامعه، و همه‌ي نهادهاي قهرآميزِ سياسي و اجتماعي هستند. آنارشيست‌ها، به جاي نظمِ سرمايه‌داري، خواهانِ تشکيلِ اجتماعي از همه‌ي نيروهاي توليدکننده بر اساسِ کارِ تعاوني هستند، که يگانه هدفَ‌ش، رفعِ نيازهاي ضروري‌ي هريک از اعضاي اجتماع خواهد بود. آنان، به جاي ملت‌دولت‌هاي کنوني با تشکيلاتِ سياسي و بروکراتيکِ عاري از زنده‌گي‌ي‌شان، آرزوي فدراسيوني از انجمن‌هاي آزاد در سر دارند، که در تداخلِ خواسته‌هاي اقتصادي و اجتماعي، به يک‌ديگر محدود شوند، و امورِشان را با توافقِ دوجانبه و قراردادِ آزادانه به سامان رسانند.

هرکس تکاملِ اقتصادي و سياسي‌ي سيستم‌هاي اجتماعي را ژرف‌نگرانه مطالعه کند، در خواهد يافت که اين اهداف از انديشه‌هاي اوتوپيايي‌ي معدودي بدعت‌گذارِ خيال‌پرداز بر نيآمده، بل‌که نتيجه‌ي منطقي‌ي بررسي‌ي عميقِ کژي‌هاي موجودِ اچتماعي هستند، که، در هر مرحله‌ي تکاملِ وضعيتِ اجتماعي، خود را آشکارتر و ناگواراتر به نمايش مي‌گذارند. سرمايه‌داري‌ي انحصاري‌ي مدرن و دولت‌هاي تماميت‌خواه، صرفاً آخرين پرده‌هاي نمايشِ تکاملي هستند، که به هيچ پايانِ ديگري نمي‌تواند برسد.

تکاملِ بدفرجامِ سيستمِ اقتصادي‌ي امروزينِ ما، سوق‌يابنده به سوي انباشته‌گي‌ي شديدِ سرمايه‌ي اجتماع در دستانِ اقليت‌هاي خاص، و استثمارِ پاي‌دارِ توده‌هاي انبوهِ مردم، جاي را براي واکنشِ سياسي و اجتماعي باز، و حتي آن را از هر جهت ضروري ساخته. سيستمِ کنوني، منافعِ اکثريتِ جامعه‌ي انساني را، در پاي منافعِ خصوصي‌ي برخي افراد قرباني ساخته، و درنتيجه، به طورِ سيستماتيک، ارتباطِ حقيقي ميانِ انسان‌ها را از ميان برده است. مردم فراموش کرده اند که صنعت، هدفي به صرفِ خود نيست، بل‌که تنها بايد وسيله‌يي باشد، براي تضمينِ گذرانِ مادي‌ي زنده‌گي‌ي آن‌ها، و فراهم‌کردنِ فرصتِ برخورداري از فرهنگي متعالي‌تر. جايي که صنعت همه‌چيز شود، کارگر اهميتِ اخلاقي‌ي خود را از دست دهد، و انسان به هيچ شمرده شود، از اين‌جا است که قلم‌روِ استبدادِ ظالمانه‌ي اقتصادي مي‌آغازيد، و وجودَش، به اندازه‌ي هر استبدادِ سياسي‌ئي فاجعه‌بار خواهد بود. درحقيقت، استبدادِ سياسي و اقتصادي، هردو، به طورِ متقابل يک‌ديگر را تکميل مي‌کنند، و خاست‌گاهِ مشترکي دارند.

سيستمِ اجتماعي‌ي مدرنِ ما، از داخل، ارگانيسمِ اجتماعي‌ي هر کشور را به طبقاتِ متخاصم تقسيم کرده، و در خارج، حلقه‌ي اشتراکاتِ فرهنگي را، به ملت‌هاي رزم‌جو در هم شکسته است؛ هردوي طبقات و ملت‌ها، با خصومتِ بي‌پاياني با يک‌ديگر برخورد مي‌کنند، و جنگِ آشتي‌ناپذيرِشان، زنده‌گي در جامعه‌ي کنوني را پر از تنش مي‌سازد. دو جنگِ جهاني در نيم‌سده و پي‌آمدهاي‌شان، و خطرِ هميشه‌گي‌ي درگرفتنِ جنگ‌هاي جديد، که امروز دلهره را بر زنده‌گي‌ي همه‌گان چيره ساخته، تنها بعضي از دست‌آوردهاي منطقي و طبيعي‌ي چنين وضعيتِ تحمل‌ناپذيري اند، که اگر تغيير نکند، تنها به فاجعه‌يي جهاني منجر خواهد شد. حقيقتِ اجبارِ بيش‌ترِ دولت‌ها به هزينه‌ي قسمتِ بزرگي از درآمدِ سالانه‌ي‌شان در امرِ به‌اصطلاح دفاعِ ملي، و بازپرداختِ وام‌هاي جنگِ پيشين، اثباتي بر دفاع‌ناپذيري‌ي وضعيتِ امروزين است؛ بايد براي هرکسي روشن شود، امنيتي که دولت ادعاي تأمينَ‌ش براي شهروندان را دارد، بسيار هزينه‌برتر از سودِ واقعي‌ي‌ش است.

قدرتِ فزاينده‌ي بوروکراسي‌ي سياسي که از گهواره تا گور به زيستِ مردمان نظارت و رسيده‌گي مي‌کند، هرروز موانعِ بيش‌تري بر سرِ راهِ هم‌کاري‌ي آزادانه و متقابلِ مردمان برپا مي‌کند. سيستمي است که در هر لحظه آسايشِ قسمتِ بزرگي از مردم و ملت‌ها را فداي شهوتِ قدرتُ‌ثروت‌خواهي‌ي اقليتِ کوچکي مي‌سازد، و الزام دارد روابطِ سازنده‌ي اجتماعي را به هم زده، جنگي راه بياَندازد که هرکس را در برابرِ همه‌گان قرار مي‌دهد. اين سيستم تنها براي نخبه‌گان صلحي به ارمغان آورده، که امروزه تجلي‌ي کاملَ‌ش در فاشيسمِ نو و ايده‌ي دولتِ تماميت‌خواه ظاهر مي‌شود. آن‌چه امروز مي‌گذرد بسيار متفاوت از انديشه‌ي قدرتِ سلطنتِ مطلقه در سده‌هاي گذشته است، و گردآوردنِ همه‌ي فعاليت‌هاي انساني به زيرِ نظارت و کنترلِ دولت را پي مي‌گيرد. «همه براي دولت؛ همه از طريقِ دولت؛ و هيچ‌چيز مگر با نظارتِ دولت!» تکيه‌کلامِ الاهياتِ سياسي‌ي جديدي شده که پيوندِ نزديکي با الاهياتِ کليسايي‌ي گذشته دارد؛ آن‌گاه خدا همه‌چيز بود و انسان هيچ، در کيشِ جديد، دولت همه‌چيز است و شهروند هيچ. و همان‌گونه که عبارتِ «اراده‌ي خدا» براي مشروعيت‌بخشيدن به کاست‌هاي ممتاز به کار مي‌رفت، امروز هم در پسِ پرده‌ي خواستِ دولت، تنها منافعِ خودخواهانه‌ي آناني پنهان شده که خود را در جاي‌گاهِ رسمي‌ي تفسيرِ آن خواست و تحميلَ‌ش به مردم مي‌پندارند.

ما، در آنارشيسمِ مدرن، دو جريانِ بزرگ را به يک‌ديگر پيوند مي‌دهيم که پيش‌تر، و از هنگامِ انقلابِ فرانسه، در خردِ اروپايي تکامل يافته اند: سوسياليسم و ليبراليسم. سوسياليسمِ مدرن وقتي پديد آمد که مشاهده‌گرانِ ژرف‌بينِ زنده‌گي‌ي اجتماعي، با اطمينانِ بيش‌تر و بيش‌تري متوجه شدند که مشروطيت و تغييراتِ داده‌شده در ساختارِ حکومت هيچ‌گاه نمي‌تواند ريشه‌ي مشکلِ بزرگي که پرسشِ اجتماعي مي‌خوانيم را حل کند. انديش‌مندانِ سوسياليست به اين نتيجه رسيدند که تا زمانِ تقسيمِ مردم به طبقه‌ها، بر اساسِ مالکيت يا عدمِ مالکيتِ‌شان بر چيزهايي، صرفِ وجودِ اين طبقات هميشه مانع از پياده‌شدنِ هر سيستمِ ذهني براي جامعه‌ي آرماني خواهد شد. بدين‌ترتيب اجماعي شکل گرفت که تنها با الغاي انحصارهاي اقتصادي و برپايي‌ي مالکيتِ اشتراکي‌ي ابزارهاي توليد است، که عدالتِ اجتماعي برپايي‌پذير مي‌شود؛ آن‌گاه، جامعه، کموني حقيقي خواهد شد، و کارِ انسان‌ها، نه به خاطرِ استثمار، که براي تضمينِ خوش‌بختي‌ي همه‌گان خواهد بود. اما همان‌هنگام که سوسياليسم جمع‌آوري‌ي نيروها را آغازيد و بدل به جنبش شد، ناگهان اختلافاتي در نظرات پديدار شد، که از نايک‌ساني‌ي شرايطِ اجتماعي‌ي کشورهاي مختلف سرچشمه گرفته بود. حقيقت اين است که هر مفهومِ سياسي، از حکومتِ مذهبي تا امپراتوري و ديکتاتوري، بر قسمت‌هاي خاصي از جنبشِ سوسياليسم اثر گذاشته است.

در همين حين، دو جريانِ بزرگِ ديگرِ انديشه‌ي سياسي نيز، اثراتِ قاطعي بر تکاملِ ايده‌هاي سوسياليستي گذاشتند: ليبراليسم، که روشن‌فکرانِ برجسته‌ي کشورهاي آنگلوساکسون، و به طورِ خاص هلند و اسپانيا را، به‌شدت بر اَنگيخته بود؛ و دموکراسي‌خواهي، که روسو در قالبِ قراردادِ اجتماعي بيانَ‌ش کرده بود، و مؤثرترين چهره‌هاي‌ش را در ره‌برانِ ژاکوبين‌گري‌ي فرانسه يافته بود. انديشه‌ي اجتماعي‌ي ليبراليسم از فرد مي‌آغازيد و مي‌خواست فعاليت‌هاي دولت را به کمينه بکاهد، درمقابل، دموکراسي از مفهومِ انتزاعي‌ي جمع، به موضوع مي‌نگريست، که روسو خواستِ همه‌گاني مي‌ناميد و مي‌خواست در دولت-ملت تثبيتَ‌ش کند. ليبراليسم و دموکراسي مفاهيمِ بسيار برجسته‌ي سياسي بودند، ولي از آن‌جا که بيش‌ترِ هواخواهانِ اصلي‌ي‌شان به‌ندرت به مسائلِ اقتصادي‌ي جامعه پرداخته اند، تکاملِ وضعيتِ اقتصادي، عملاً بر خلافِ اصولِ نخستينِ هردوي دموکراسي و ليبراليسم پيش رفت. واقعيت‌هاي اقتصادِ سرمايه‌داري، هردوي دموکراسي و ليبراليسم، که به ترتيب خواهانِ برابر‌ي‌ي همه‌ي مردمانِ در پيش‌گاهِ قانون و حقِ انسان بر زنده‌گي‌ي خود بوده اند را در هم شکسته. از آن‌جا که ميليون‌ها انسان در هر کشوري ناچار اند کارِ خود را به اقليتِ کوچکِ صاحب‌کاران بفروشند، و اگر خريداري نيابند به بدترين فلاکت خواهند افتاد، آن برابري‌ي خواسته‌شده در برابرِ قانون صرفاً يک کلاه‌برداري است، چه قوانين را آناني مي‌نويسند که در جاي‌گاهِ مالکيتِ قسمتِ بزرگِ ثروتِ اجتماعي نيز هستند. اما، در همين حين، نمي‌توان حرفي از حقِ تصميمِ فرد بر سرنوشتِ خود نيز زد، چراکه آن حق، وقتي فرد مجبور باشد به خاطرِ نيازِ اقتصادي خود را تسليمِ ديگري کند، ديگر معنايي نخواهد داشت.

آنارشيسم، شبيهِ ليبراليسم، جانب‌دارِ اين ايده است که شادماني و کام‌يابي‌ي فرد بايد در همه‌ي موضوعاتِ اجتماعي معيار قرار گيرد. هم‌چنين، به‌مانندِ انديش‌مندانِ بزرگِ ليبرال، به کاهشِ هرچه‌بيش‌ترِ وظايف و اختياراتِ حکومت معتقد است. پي‌روانَ‌ش اين انديشه را به کمال رسانده، آرزوي زدودنِ هرگونه نهادِ قدرتِ سياسي از جامعه را در سر مي‌پرورانند. اگر جفرسون [۱] مفهومِ بنيادينِ ليبراليسم را بدين‌شکل بيان مي‌کند که: «به‌ترين حکومت آني است که کم‌ترين حکم‌راني را کند»، تورئو [۲]ي آنارشيست مي‌گويد: «حکومتي به‌ترين است که اصلاً حکم‌راني نکند»

آنارشيست‌ها، شبيهِ بنيان‌گذارانِ سوسياليسم، خواستارِ الغاي انحصارِ اقتصادي در هر شکل هستند، و از مالکيتِ اشتراکي‌ي زمين و همه‌ي ابزارهاي ديگرِ توليد حمايت مي‌کنند، به نحوي که امکانِ استفاده از محصولِ‌شان، بي‌تبعيض، در اختيارِ همه‌گان باشد؛ چراکه آزادي‌ي خصوصي و اجتماعي، تنها بر پايه‌ي شرايطِ برابرِ اقتصادي براي همه‌گان دست‌رسي‌پذير است. داخلِ خودِ جنبشِ سوسياليسم، ديدگاهِ آنارشيست‌ها اين است که مبارزه عليهِ سرمايه‌داري، بايد هم‌زمان مبارزه‌يي بر عليهِ همه‌ي نهادهاي قهري‌ي قدرتِ سياسي نيز باشد، چراکه در طولِ تاريخ، استثمارِ اقتصادي، هميشه دست‌دردستِ ستمِ سياسي و اجتماعي حرکت کرده است. استثمارِ انسان به دستِ انسان، و سلطه‌ي انسان بر انسان، جداناشدني و شرطِ يک‌ديگر هستند.

تاوقتي جامعه به دو گروِهِ متخاصمِ دارا و ندار تقسيم شده باشد، نگه‌داري‌ي دولت براي اقليتِ دارا ضروري خواهد بود، تا بتواند از امتيازاتِ خويش مراقبت کند. هنگامي که اين وضعيتِ نابرابري‌ي اجتماعي جاي خود را به نظمِ برتري براي جامعه دهد، که هيچ حقِ خاصي به رسميت نخواهد شناخت، حکم‌راني بر مردم نيز جاي خود را به مديريتِ امورِ اقتصادي و اجتماعي خواهد داد؛ به زبانِ سنت سيمون [۳] بگوييم« «زماني خواهد رسيد که هنرِ حکم‌راني ناپديد خواهد شد. هنرِ تازه‌يي جاي آن را خواهد گرفت، هنرِ مديريت و پيش‌بردِ امور». با توجه به اين امر، آنارشيسم را مي‌توان نوعي سوسياليسمِ داوطلبانه پنداشت.

تلقي‌ي آنارشيستي، اين نظريه‌ي کارل مارکس و پي‌روانَ‌ش را نيز رد مي‌کند، که دولت، به شکلِ ديکتاتوري‌ي پرولتاريا، مرحله‌ي انتقالي‌ي لازمي براي رسيدن به اجتماعي بي‌طبقه است، و اين دولت، پس از پايانِ مبارزاتِ طبقاتي و زدودنِ خودِ طبقات، خود را الغا کرده و از صحنه‌ي روزگار ناپديد خواهد شد. اين نظريه، درباره‌ي طبيعتِ حقيقي‌ي دولت و اهميتي که عاملِ قدرتِ سياسي در تاريخ بازي کرده، پاک به خطا مي‌رود؛ به بررسي‌ي ماترياليسمِ اقتصادي بسنده کرده، و قدرتِ سياسي و شکلَ‌ش را، تنها حاصلِ منطقي‌ي شيوه‌ي توليدِ هر دوران مي‌پندارد. اين نظريه دولت و ديگر شکل‌هاي نهادهاي جامعه را، «روبناي سياسي و قضايي، بر پايه‌ي زيربناي اقتصادي» به حساب آورده، و مي‌پندارد کليدِ هر فرآيندِ تاريخي را يافته است. درحقيقت هر قسمتي از تاريخ به‌خوبي هزاران مثال ارائه مي‌کند که چه‌گونه حکومت و سياست‌هاي زورمدارانه‌ئَ‌ش پيش‌رفتِ اقتصادي‌ي کشوري را به تأخير انداخته اند.

اسپانيا، پيش از برآمدنِ سلطنتِ مطلقه‌ي کليسايي، پيش‌رفته‌ترين کشورِ اروپا بود و در بيش‌ترِ زمينه‌هاي توليدِ اقتصادي، رتبه‌ي نخست را داشت. اما سده‌يي پس از برپايي‌ي سلطنتِ مطلقه‌ي مسيحي، بيش‌ترِ صنايعَ‌ش ناپديد شده، و آن‌چه باقي بود، بدترين وضعيتِ ممکن را داشت. کارگران، در بيش‌ترِ صنايع، به بدوي‌ترين روش‌هاي توليد باز گشته بودند. کشاورزي فرو پايشده بود، کانال‌ها و راه‌آبه‌ها تخريب مي‌شدند، و مناطقِ پهناوري از خاکِ کشور به بيابان بدل شده بود. شاهنشاهي‌ي مطلقه، در اروپا، با «فرامينِ اقتصادي»ي احمقانه و «قانون‌گذاري‌ي صنعتي»ي‌ش، که کوچک‌ترين انحرافي از شيوه‌هاي ازپيش‌تعريف‌شده‌ي توليد را به‌سختي مجازات مي‌کرد، و اجازه‌ي هيچ ابداع و ابتکاري نمي‌داد، براي سده‌ها جلوي پيش‌رفتِ صنعتي در کشورهاي اروپايي را گرفته بود، و نمي‌گذاشت اقتصاد به شکلِ طبيعي رشد کند. و حتي امروز و پس از تجربه‌ي وحشت‌ناکِ دو جنگِ جهاني، خطِ مشي قدرت‌خواهانه‌ي دولت‌ملت‌هاي بزرگ‌تر، بزرگ‌ترين مانعِ بازسازي‌ي اقتصادِ اروپا است.

در روسيه، که ديکتاتوري‌ي به‌اِصطلاح پرولتاريا به واقعيت بدل شده، قدرت‌طلبي‌ي حزبي خاص جلوي هرگونه تجديدِ سازمانِ سيستمِ اقتصادي را گرفته، و کشور را به سرمايه‌داري‌ي دولتي بدل کرده. ديکتاتوري‌ي پرولتاريا، که هدفِ نهايي‌ي‌ش مي‌بايد اجراي گذاري برگشت‌ناپذير به سوسياليسمِ واقعي باشد، امروز به استبدادي وحشت‌ناک و استعماري جديد بدل شده، که راهِ حکومت‌هاي فاشيست ادامه مي‌دهد. ادعاي نياز به ادامه‌ي وجودِ دولت تا زماني که جامعه هنوز به طبقاتِ متخاصم تقسيم شده، در روشنايي‌ي تجاربِ تاريخي، لطيفه‌يي بي‌مزه بيش نيست.

هر شکلي از قدرتِ سياسي، براي تضمينِ وجودِ خود، نوعِ خاصي از برده‌گي‌ي انسان‌ها را در بر دارد. در خارج، در ارتباط با کشورهاي ديگر، براي توجيهِ وجودَش بايد نوعي خصومتِ مصنوعي ايجاد کرده، ديگران را به شکلِ «دشمن» به نمايش بگذارد؛ هم‌چنين در داخل، تقسيمِ مردم به طبقات، رتبه‌ها و کاست‌ها شرطِ ضروري‌ي بقاي آن است. رشدِ بوروکراسي‌ي بلشويک در روسيه، تحتِ نامِ ديکتاتوري‌ي پرولتاريا (که هيچ‌گاه چيزي نبوده جز ديکتاتوري‌ي محفلي کوچک بر پرولتاريا و همه‌ي مردمِ روسيه) صرفاً مثالِ ديگري از تجربه‌يي تاريخي است که بارها و بارها خود را تکرار کرده. اين طبقه‌ي حاکم، که امروز به‌سرعت به سوي اشرافيت پيش مي‌رود، به همان روشني که طبقات و کاست‌هاي حاکمِ هر کشورِ ديگري از مردم و توده‌ها جدا يند، از مردمِ و کارگرانِ روسيه دور شده است. اين وضعيت هنگامي تحمل‌ناپذيرتر مي‌شود که حکومتي مستبد، حقِ طبقاتِ پايين براي شکايت از اوضاعِ موجود را انکار کند، و هر اعتراض‌کننده‌يي را در خطرِ ازدست‌دادنِ جان قرار دهد.

ولي برابري‌ي اقتصادي، حتي اگر بسيار بيش از آني باشد که در روسيه وجود دارد، نخواهد توانست تضميني بر عليهِ بي‌دادِ سياسي و اجتماعي باشد. برابري‌ي اقتصادي، به‌تنهايي، آزادي‌ي اجتماعي نيست. دقيقاً همين نکته است که هيچ‌يک از سوسياليست‌هاي تمرکزگرا هيچ‌گاه خوب متوجه نشدند. در زندان، در صومعه يا پادگان، برابري‌ي اقتصادي، به طورِ کامل حاکم است، چه به همه‌ي افراد، مسکنِ يک‌سان، غذاي يک‌سان، لباس‌هاي يک‌سان و کارهاي يک‌ساني اختصاص داده شده. دولتِ باستاني‌ي اينکاها در پرو و دولتِ يسوعيون در پاراگوئه نيز امکاناتِ اقتصادي‌ي يک‌ساني براي همه‌ي ساکنين تدارک ديده بودند، ولي با اين وجود، پليدترينِ استبدادها را حاکم، و انسان‌ها را بدل به ماشين‌هايي ساخته بودند که بي‌اَراده، در خدمتِ تصميم‌هاي قدرت‌مندان باشند. بي‌دليل نبود که پرودون «سوسياليسم» بدونِ آزادي را بدتر از برده‌گي مي‌ديد. انگيزه‌ي عدالتِ اجتماعي، تنها هنگامي مي‌تواند به‌درستي شکل گرفته و اثرگذار شود، که حسِ آزادي‌خواهي و مسئوليت‌پذيري در انسان رشدِ کافي يافته باشد. به کلامِ ديگر، سوسياليسم، يا بايد آزادانه و داوطلبانه پذيرفته شود، يا اصلاً وجود نداشته باشد. در بازشناسي‌ي اين حقيقت، به ايده‌ي ژرف و نابِ آنارشيسم مي‌رسيم.

نهادها همان نقشي را در زنده‌ي جامعه ايفا مي‌کنند که اندام‌هاي فيزيکي براي گياهان و جانوران انجام مي‌دهند؛ آن‌ها اندام‌هاي بدنِ جامعه اند. اندام‌ها به دل‌خواهِ خود رشد نمي‌کنند، بل‌که براي برآوردنِ بعضي نيازهاي مشخص در خدمتِ بدن هستند. تغييرِ شرايطِ زنده‌گي، باعثِ ساخته‌شدنِ اندام‌هاي متفاوت مي‌شود. اما يک اندام، هميشه وظيفه‌ي مشخصي که به خاطرَش تکامل يافته، يا وظيفه‌ي مشابهي را به انجام مي‌رساند. و به محضِ آن‌که آن کارکرد ديگر براي ارگانيسم لازم نباشد، از ميان رفته، يا بدل به اندامي زائد و ناکارآمد مي‌شود.

همين براي نهادهاي اجتماعي هم صادق است. آن‌ها هم به دل‌خواه پديد نمي‌آيند، بل‌که براي رفعِ بعضي نيازهاي مشخصِ اجتماع تشکيل مي‌شوند. اين‌طور بود که وقتي تقسيمِ طبقاتي و امتيازاتِ اقتصادي‌ي جديد، بيش‌اَزپيش در چارچوبِ نظامِ اجتماعي‌ي پيشين انگشت‌نما مي‌شدند، دولت‌مدرن شکل گرفت. طبقاتِ تازه‌شکل‌گرفته به ابزارِ قدرتِ سياسي نياز داشتند تا از امتيازاتِ اقتصادي و اجتماعي‌ي خود بر توده‌هاي مردمِ کشور محافظت کنند. بدين‌ترتيب شرايطِ اجتماعي‌ي مناسب براي تکاملِ دولتِ مدرن، به عنوانِ اندامِ قدرتِ سياسي، براي مقهورساختنِ گروه‌هاي مستقلِ مردم و کنترلِ‌شان شکل گرفت: دليلِ ذاتي‌ي وجودِ آن همين است. شکل‌هاي ظاهري‌ي آن در طولِ تکاملِ تاريخي‌ي‌ش ديگرگون شده، ولي کارکردَش هميشه همان مانده است. آنان مدام تابعيتِ فعاليت‌هاي مردمانِ اجتماع از آن را افزاييده، و به حوزه‌هاي جديد نيز گسترشَ‌ش داده اند. و درست همان‌طور که نمي‌توان کارکردِ اندامي زيستي را به‌دل‌خواه تغيير داد، به عنوانِ مثال، هيچ‌کس نمي‌تواند با چشمانَ‌ش بشنود يا با گوش‌هاي‌ش ببيند، همين‌طور هم ممکن نيست کسي بتواند براي خوش‌آيندَش اندامِ ستمِ اجتماعي را به ابزاري براي آزادسازي‌ي ستم‌ديده‌گان بدل سازد.

آنارشيسم به هيچ وجه راهِ حلِ انحصاري‌ي همه‌ي مشکلاتِ بشري نيست، اتوپيايي هم درباره‌ي نظمِ بي‌نقصِ اجتماعي (چنان‌چه گاهي گفته مي‌شود) نيست، چراکه، در اصولِ خود، همه‌ي مفاهيم و برنامه‌هاي مطلق را رد مي‌کند. به هيچ حقيقتِ مطلق يا هدفي نهايي براي پيش‌رفتِ انسان باور ندارد، بل‌که به کمال‌پذيري‌ي بي‌پايانِ الگوهاي اجتماعي و شرايطِ زيستِ انسان معتقد است، که هميشه در کوشش براي به‌ترشدن هستند، و هيچ‌کس نمي‌تواند هيچ پايانه يا هدفِ مشخصي براي‌شان تعريف کند. خطرناک‌‌ترين شکلِ قدرت درست هماني است که بکوشد گوناگوني‌ي شکل‌هاي زنده‌گي‌ي اجتماعي را از ميان برده، با معيارهاي خاصي تطبيق دهد. هرچه هوادارنَ‌ش خود را قوي‌تر بپندارند، هرچه حوزه‌هاي بيش‌تري از اجتماع را تحتِ خدمتِ خود بگيرند، اثرِشان بر عملِ همه‌ي نيروهاي مولدِ فرهنگي فلج‌کننده‌تر خواهد بود، و بر پيش‌رفتِ اجتماعي و فکري‌ي مردم، پيش‌گيرانه‌تر و انحراف‌زاتر. اين غلبه‌ي کاملِ ماشينِ سياسي بر انديشه و بدنِ انسان‌ها، و دل‌خواه‌سازي‌ي افکار، احساسات و رفتارِشان، مطابقِ قوانينِ استقراريافته‌ي حاکمان، درنهايت مرگِ فرهنگ و انديشه را در پي خواهد داشت.

آنارشيسم تنها به درستي‌ي نسبي‌ي ايده‌ها، نهادها و شرايطِ اجتماعي باور دارد. بنابراين سيستمِ اجتماعي‌ي بسته و ثابتي نيست، بل‌که بيش‌تر گرايشي در تاريخِ تکاملِ انسان است، که در تقابل با قيموميتِ فکري‌ي همه‌ي روحانيون و نهادهاي سياسي، براي آزادي‌ي بي‌مانعُ‌محدوديتِ همه‌ي افراد و نيروهاي اجتماعي مي‌کوشد. حتي آزادي هم، يک نسبت است، نه مفهومي مطلق، چه پيوسته مي‌کوشد قلمروِ خود را گسترش داده، شرايطِ بيش‌تري را بپوشاند. براي آنارشيسم، آزادي نه مفهومي انتزاعي و فلسفي، بل‌که چيزي امکان‌پذير است، که به هر انساني فرصت مي‌دهد همه‌ي ظرفيت‌ها و استعدادهايي که طبيعت بدو اهدا کرده را، به منسه‌ي ظهور گذاشته، در اختيارِ جامعه قرار دهد. قيموميتِ سياسي و کليسايي، هرچه کم‌تر در تکاملِ طبيعي‌ي انسان مداخله کنند، شخصيتِ افراد کارآمدتر و موزون‌تر شده، سطحِ فرهنگِ جامعه بالاتر خواهد رفت. به همين خاطر است که همه‌ي دوران‌هاي درخششِ فرهنگي، در طولِ تاريخ، در دوره‌هاي ضعفِ سياسي رخ داده اند، چه سيستم‌هاي سياسي هميشه مي‌خواستند به جاي آن‌که اندامي براي خدمت به جامعه باشند، آن را بدل به ماشيني تحتِ فرمانِ خود سازند. دولت و فرهنگ آشتي‌ناپذير اند. نيچه، که آنارشيست نبود، اين مفهوم را به‌روشني در نوشته‌ئَ‌ش آورده که «درنهايت هيچ‌کس نمي‌تواند بيش از آن‌چه دارد خرج کند. اين براي افراد صادق است، براي ملت‌ها هم صادق است. اگر کسي خود را وقفِ چيزي کند (قدرت، سياست، هم‌سرداري، تجارت، يا امورِ نظامي)، اگر کسي چنان انديشه، اشتياق و اراده‌ي خود را صرفِ چيزي کند که خودِ حقيقي‌ي‌ش، گرداگردِ آن چيز شکل گيرد، ديگر نخواهد توانست به کارِ ديگري بپردازد. فرهنگ و دولت (اجازه ندهيد هيچ‌کس در اين باره ترديد کند) دشمنِ يک‌ديگر اند: دولتِ فرهنگي صرفاً تخيلي مدرن است. کسي که در يکي بزييد، اين را به قيمتِ ديگري به دست آورده. همه‌ي دوران‌هاي درخشانِ فرهنگي، دوره‌هاي زوالِ سياسي هستند. هرچه به مفهومِ فرهنگي مهم باشد، غيرِسياسي است، حتي ضدِسياسي است».

جايي که اثرِ قدرتِ سياسي بر نيروهاي ابداع‌گرِ جامعه به کمينه کاهيده شده باشد، فرهنگ به بيش‌ترين رونق مي‌رسد، چه فرمان‌روايي‌ي سياسي هميشه خواهانِ يک‌نواختي است، و مي‌خواهد هر جنبه‌يي از زنده‌گي‌ي اجتماعي را تحتِ قيموميتِ خويش بگيرد. و، در اين بين، قدرتِ سياسي، در تناقضي گريزناپذير با انگيزه‌هاي آفريننده‌يي قرار مي‌گيرد که بايد فرهنگ را تکامل بخشند، و براي‌شان آزادي‌ي بيان، تکثر، و تغييرِ مدامِ چيزها، درست همان‌قدر ضروري است که ساخت‌هاي صلب و تساهل‌ناپذير، قوانينِ مرده، و توقيفِ شديدِ انديشه‌ي نوگرا، براي حفاظت از قدرتِ سياسي. هر کارِ موفقي، انگيزاننده‌ي تلاش براي تکاملِ بيش‌تر و انديشه‌ي عميق‌تر است؛ هر شکلِ جديدي، منادي‌ي امکاناتِ جديدِ پيش‌رفت است. اما قدرت هميشه مي‌کوشد چيزها را همان‌طور که هستند، لنگراَنداخته، نگاه دارد. اين هميشه دليلِ همه‌ي انقلاب‌ها در طولِ تاريخ بوده است. کارکردِ قدرت هميشه مخرب است، هميشه مي‌خواهد يوغِ قوانينَ‌ش را به گردنِ هر چيزِ زنده‌يي در جامعه بياَندازد. از لحاظِ انديشه، آن‌چه مي‌گويد تعصبِ مرده است، و ظهورِ فيزيکي‌ي‌ش زورمداري‌ي حيوان‌صفت. و اين کندذهني، تمبرِ خود را بر نماينده‌گانَ‌ش نيز مي‌زند، و معمولاً احمق و وحشي نشانِ‌شان مي‌دهد، حتي اگر پيش از ورود به قدرت، داراي به‌ترين استعدادها و مبتکرترينِ قرايح بوده باشند. کسي که تمامِ جهد و کوششَ‌ش، تحميلِ نظمي ماشيني به همه‌چيز باشد، درنهايت خودَش هم به يک ماشين بدل مي‌شود، و همه‌ي احساساتِ انساني را از کف مي‌دهد.

به خاطرِ همين طرزِ فهم بوده که آنارشيسمِ مدرن زاده شده، و نيروي اخلاقي‌ي خود را جمع کرد. تنها آزادي مي‌تواند الهام‌بخشِ انسان براي کارهاي بزرگ باشد و سببِ پيش‌رفت‌هاي فکري و اجتماعي شود. هنرِ حکومت بر مردم هيچ‌گاه شباهتي به هنرِ آموزشِ آنان و انگيختنِ‌شان به شکل‌دهي‌ي به‌ترِ زنده‌گي‌شان نداشته. اجبارِ افسُرَنده‌يي که حکومت تحميل مي‌کند، تنها مشقِ نظامي‌ي عاري از حياتي است، که هرگونه ابتکاري را، همان هنگامِ تولد مي‌کشد، و به جاي انسان‌هاي آزاد، سوژه بار مي‌آورد. آزادي گوهرِ زنده‌گي است، نيروي پيش‌برنده‌ي هر تکاملي در انديشه و اجتماع است، سازنده‌ي هر چشم‌اَندازِ جديدِ پيشِ روي بشر است. آزادسازي‌ي انسان از استثمارِ اقتصادي و ستمِ سياسي، اجتماعي و فکري، که در فلسفه‌ي آنارشيسم به متعالي‌ترين شکلي متجلي است، نخستين پيش‌نيازِ تکامل به فرهنگِ اجتماعي‌ي برتر و انسانيتي جديد است.

http://sipncntait.free.fr/article_507.html

پيير ژوزف پرودن

2 اندیشمندان آنارشیسم

يكشنبه 27 دسامبر 2009

دويست سال پس از تولد پيير ژوزف پرودن، در ١٥ ژانويه ٢٠٠٩، در باره اوچه مي دانيم ؟ جمله اي معروف «مالکيت دزدي است !»، همين و بس. کسي را که شارل اوگوستين سنت بو، بزرگترين نويسنده عصر خويش مي دانست و ژرژ سورل برجسته ترين فيلسوف قرن نوزدهم مي گماشت، درپستوي کتابخانه هاي آزاديخواهان و فرهيختگاني چند پناه جسته است. بر خلاف ديگر متفکرين و نويسندگان هم عصرش ـ کارل مارکس، اگوست کنت، ژول ميشله و ويکتورهوگو يا آلکسي دو توکويل ـ موسسات انتشاراتي بزرگ اعتنايي به او ندارند.

ليکن سالگرد صد سالگي وي در سال ١٩٠٩، در فراموشي سپري نشد. رئيس جمهور وقت، ارمان فلير، به شهر بوزانسون، زادگاه وي سفر کرد تا از مجسمه برنزي به يادبود «پدر آنارشيسم» پرده برداري کند. در آن زمان، جامعه شناسان هوادار دورخيم (١)، حقوقدانان و وکلاي جمهوري خواه طرفدار لائيسيته، نظريه پردازان سنديکاليسم انقلابي و حتي سلطنت طلبان مخالف مجلس به پرودن توجه داشتند.

اما موج سنديکايي ـ آنارشيستي آن سال ها به سرعت مسير عوض کرد. روشنفکران و کارگران که قبل از جنگ اول جهاني پرودن را قبول داشتند، پس از انقلاب اکتبر سعي کردند وي را مظهر ضديت با مارکس جلوه دهند. صلح طلبان که هوادار تشکيل جامعه جهاني بودند، نظرات فدراليست او را مطرح کردند و طرفداران ويشي برخي جنبه هاي صنف گرايانه تفکر او را برگزيدند تا به رژيم خود مشروعيت بخشند. اين امر به نجات مجسمه پرودن ياري نرساند و در دوران اشغال فرانسه توسط نازي ها مجسمه اش را آب کردند، اما در عين حال اعتبار اين متفکر نزد افراد مترقي نيز تا مدت ها خدشه دار ماند.

چرا که دوران پس از جنگ در فرانسه همراه با سلطه روشنفکران مارکسيست چپ بود و همه ديگر تفکرات قرن نوزدهم، هر چند غني، به عقب رانده شد. از جمله نظرات پرودن، که راهي مياني بين مالکيت خصوصي (در تملک گرفتن انحصاري دارايي ها به صورت فردي) و کمونيسم (در تملک گرفتن و پخش دارايي هاي افراد به صورت مساوي توسط دولت) پيدا کند.

اين پيش قراول آنارشيسم «راه سومي»، از کجا آمده بود ؟ پدرش توليد کننده آبجو و مادرش آشپز بود. پرودن در زمينه ادبيات کلاسيک استعداد زيادي داشت اما به دليل وضع مالي خانواده ترک تحصيل کرد و در چاپخانه اي مشغول به کار شد. با تشويق برخي از بزرگان زادگاهش، فرانش کنته، پرودن توانست بورس سه ساله اي بگيرد و براي ادامه تحصيل در رشته زبان، منطق و فلسفه به آکادمي شهر بزانسن برود. در آن جا پرودن به اختلافات طبقاتي و تجربي که وي را از ديگر اعضاي انستيتو که راهنماي پژوهش هايش بودند، جدا مي کرد پي برد. در ضمن حد و مرزهاي تلاش هاي ليبرال هاي دوران پس از استقرار مجدد سلطنت ژوئيه را نيز بازشناخت، تلاش هايي که بر «ظرفيت» هاي والاي صاحبان ثروت متکي بود.

آن زمان دوران راي گيري بر اساس ماليات بود (يعني تنها افرادي که از حد معيني بيشتر ماليات پرداخت مي کردند حق راي داشتند ـ م) : آن که مال دارد به فردي که از او هم ثروتمند تر باشد راي مي دهد. در مقابل حق خدشه ناپذير مالکيت، واقعيت فقر و بي بضاعتي، اميد ليبرال ها که در همان زمان خيال داشتند نظم اجتماعي را در جامه حقوق مدني فردي مسقر سازند، کتمان مي کرد.

بعد از روز هاي ژوئن ١٨٤٨، او به يکي ازمورد حمله قرار گرفته ترين چهره ها ي دوران خود بدل شد

پرودن که معتقد بود تقسيم ثروت در جامعه مهم تر از شکل نمايندگي سياسي مردم مي باشد، راه حل رفع نابرابري هاي جامعه را در گسترش حق راي به بخش وسيعتري از مردم، که از سوي جمهوري خواهان پيشنهاد مي شد، نمي ديد. اين ارزيابي وي را به اقتصاد سياسي رهنمون ساخت.

او معتقد بود که ارزش هر شي مي بايست بر اساس «کارآيي» آن محاسبه شود، يعني به نسبت تاثيرات اجتماعي واقعي و مادي آن شي. اقتصاد دانان هم عصر وي که گردش ثروت از طريق مبادله برايشان اهميت داشت، ارزش اشيا را مستقل از نياز هاي توليدکنندگان براي ادامه کار تعريف مي کردند. ژان باپتيست سي (١٧٦٧ ـ ١٨٣٢) طرح مي کرد که «کالا ها با کالاهاي ديگر مبادله مي شوند». اين بدان معناست که فروش يک کالا با رونق گرفتن تجارت کالاهاي ديگر بالا مي رود و در وهله آخر، ارزش کالا بر اساس هزينه تامين آن ارزيابي مي شود، از اين رو به اين دليل که ارزش کالا بر اساس قرار داد ها مشخص مي شود، داراي مبناي ثابتي نمي باشد. مطابق نظر پرودن، به اين ترتيب ارزش کالا خارج از «کارايي» آن تعيين مي شود. درست است که تعادل بين توليد و مصرف مد نظر مي باشد، اما براي نيل به اين منظور، کالاي به فروش رسيده و ميزان کاري که براي توليد آن انجام گرفته مي بايست پيوسته در تعادل باشند. اما تعريف حقوقي مالکيت سد راه مبادله برابرانه است چراکه ثروت در دست مشتي مالک، بهره خوار و سرمايه دار انباشت شده است. لازم است که از قانون راه کارهاي ژان پابتيست سي قرائتي انقلابي تر صورت پذيرد ( قانوني مبتني بر اين اصل که عرضه آفريننده تقاضاست). جالب است که اين نظرات، اقتصاد دانان معاصر پرودن مثل آدلف بلانکي، برادر لويي اوگوست انقلابي را به خود جذب کرد. به نظر مي رسيد مشخصه نا متداول اين نظريات بتواند بين تفکرات انتقادي سوسياليست ها (که پرودن نوشته هاي پيچيده و نومسيحي آن ها را که به نظر او احساسات آبکي و خيرانه اي مثل برادري را مطرح مي کردند، مورد انتقاد قرار مي داد) و نظرات اقتصاد دانان ، حقوق دانان و فيلسوفان هوادار نظم موجود، پلي برقرار کند.

در اين چارچوب، مارکس، نظريه ارزش اضافه پرودن که در «مالکيت چيست ؟» (١٨٤٠) طرح شده بود را مورد تمجيد قرار داد : «گفته مي شود که سرمايه داري ، دستمزد روزانه کارگران را پرداخته است ؛ براي اينکه دقيق تر گفته باشيم، سرمايه داري به تعداد کارگران اجرت روزانه پرداخته است. معناي اين دوجمله دقيقا مترادف نيست، چرا که سرمايه داري مزد نيروي عظيم ناشي از اتحاد و هماهنگي کارگران، آنچه از همگرايي و همزماني تلاششان توليد شده است را نپرداخته است. دويست سرباز هنگ پياده در عرض چند ساعت ستون ابليسک لوکسر را بر پايه اش استوار کردند(اين ستون در ميدان کنکورد پاريس نسب شده ـ م.). آيا يک نفر به تنهايي در عرض دويست روز از پس اين کار بر مي آمد ؟

اما بنا به محاسبات سرمايه دراي، مجموع حقوق آن دويست نفر معادل دويست روز دستمزد يک نفر است. کاشتن بذر در زميني باير، ساختن يک خانه، به راه انداختن يک کارگاه، همه اين ها مثل ستون ابليسک مي بايد برپا شود. کوهي که بايد جابه جا کرد. کوچکترين ثروتي که بوجود مي آيد، محقر ترين کارگاه ها و به راه اندازي خرده پاترين صنايع مستلزم هم نوايي استعداد هاي مختلف است که از توان يک فرد تنها خارج مي باشد». بدون شک مارکس نيز با انتقادات پرودن به آنچه در نوشته هاي سال ١٨٤٤ اش «کمونيسم سطحي» مي ناميد موافق بود. گسست بين اين دو نفر که در پاريس با يکديگر معاشرت داشتند در سال ١٨٤٦ پيش آمد. مارکس نيش قلم خود را متوجه نويسنده اي کرد که همانطور که در نامه گسست خطاب به او نوشت در نظر داشت مالکيت را آرام آرام روي «شعله کم» از بين برد. او خواست پرودن مبني بر آشتي پرولتاريا با طبقه متوسط براي بر اندازي سرمايه داري را به مثابه تمايلي «خرده بورژوايي مي دانست که دائما بين سرمايه و کار در نوسان است، بين اقتصاد سياسي و کمونيسم». به دنبال انقلاب ١٨٤٨ و استقرار جمهوري دوم، پرودن به عنوان نماينده مجلس انتخاب شد و در کميسيون مالي آن شرکت کرد. او در اين کميسيون تقاضاي تاسيس بانک ملي با سيستم مالي متمرکز را کرد ؛ پيشنهاد کرد که پشتوانه پول، توليد و تنها داراي ارزشي اسمي باشد (در آن زمان پشتوان پول طلا بود). او همچنين کاهش نرخ بهره و تعرفه مدت دار، اجاره و کرايه زمين را نيز تقاضا کرد. بعد از آن روز هاي ماه ژوئن (٢) همين پيشنهادات باعث شد که او مورد استهزاء و بيش از همه مردان سياسي آن دوران مورد حمله روزنامه هاي بورژوازي قرار گيرد.

برنامه هاي اصلاحي پرودن با شکست مواجه شد، او به تعمق درباره دشواري هاي نمايندگي سياسي نشست. به نظر او تجربه جمهوري دوم اليگارشي منتخبيني را بوجود آورد که نمايندگان در راس آن نقش نماينده واقعي را ندارند و ابراز نظر شهروندان در مورد قوانين تنها به صورت غير مستقيم آن هم در هنگام انتخابات قانونگذاري انجام مي شود.

از اين رو در اکثر موارد مردم در مقابل نمايندگانشان ناتوان اند و تنها با عدم انتخاب مجدد آن ها مي توانند نارضايتي خود را ابراز کنند. در عمل گسست بين انتخاب کننده و منتخب خيلي زود صورت مي گيرد. پرودن مي گويد: « بايد در اين محيط بسته که نامش مجلس ملي است زندگي کرد تا بتوان درک نمود که چگونه افرادي که اکثرا کاملا از وضعيت کشور ناآگاهند، آن را نمايندگي مي کنند». (اعترافات يک انقلابي ١٨٤٩).

پرولتاريا بايد انجمن هايي مبتني بر اصل تعاوني را ايجاد کند

تحليل او از يک مشاهده ساده فراتر مي رفت : او معتقد بود که قانون اساسي سال ١٨٤٨ قدرت اجرايي زيادي به رئيس جمهور داده و تحول به سوي يک ديکتاتوري اجتناب ناپذير گشته است. او به دليل بيان اين امر که مجلس تضعيف شده و به خاطر افشاي رفتار هاي لويي ناپلئون بناپارت (٣) زنداني شد. برخورد چاکرمآبانه بورژوازي در مقابل کودتاي ٢ دسامبر١٨٥١ و محبوبيت رژيم امپراتوري در بين اقشار مردمي وي را بسيار مايوس کرد. او با تلخي از کنج زندان ، استقرار امپراطوري دوم را نظاره مي کرد (در همين شماره به گوشه اي از نوشته هاي چاپ نشده وي در اين دوران توجه کنيد).

پس از رهايي از زندان در سال ١٨٥٢ بر عليه انباشت ثروت در دست مشتي سرمايه دار ـ که به دنبال واگذار کردن راه آهن و دسايس سوداگران بورسي رشد کرده بودند ـ قد علم کرد. در سال ١٨٥٨ مجبور به جلاي وطن شد و به بلژيک پناه برد تا پس از چاپ کتاب ضد روحانيتش «عدالت در انقلاب و در کليسا» مجددا زنداني نشود. در پايان زندگي اش به پاريس بازگشت و از هر زمان بيشتر نسبت به «دموکراتيک بودن» انتخابات عمومي بدبين بود. در آخرين نوشته هاي قبل از مرگش، روز ١٩ ژانويه ١٨٦٥، حتي بيهوده بودن وجود کانديداهاي کارگري را به ميان کشيد. پرولتاريا بايد خود را از نهاد هاي «بورژوازي» رها کرده انجمن هايي بر مبناي اصل تعاوني ايجاد کند و روابط دوجانبه را نهادين سازد. خلاصه کلام، بايد «دموکراسي کارگري» برپاسازد. اگر برخي جنبه هاي نظرات پرودن را کنار نهيم (زن ستيز، مرد سالار و تا حدي ضد يهود) مشخصاتي که متاسفانه نزد سوسياليست هاي قرن نوزدهم ديده مي شد، بقيه افکار وي هنوز مطرح است. بويژه آنچه به بدبيني نسبت به عملکرد سيستم دموکراتيک در کشور هاي پيشرفته سرمايه داري بر مي گردد. چرا که هنوز هم اين اطمينان وجود ندارد که منافع طبقات مردمي و کارگران، امروز بهتر از زمان پرودن توسط احزاب سياسي «نمايندگي» شود.

در مجموعه تلاش هاي کنوني براي «مدرنيزه» کردن سوسياليسم، جايي نيز براي ايدئولوژي اي که گسست طبقاتي مسالمت آميزرا مطرح مي کرد وجود دارد که سازماندهي جامعه را بر اساس تقسيم کاري مبتني بر تعاوني مطرح و اختلاف کمتري بين درآمد ها را طلب مي کرد؛ عدالت خواه بود ضمن اينکه اقتصاد را نيز مد نظر داشت، نمايندگي بر اساس موقعيت اجتماعي ـ حرفه اي را بر انتخابات عمومي ترجيح مي داد، چرا که اين نوع انتخاب به زعم او مي توانست هر لحظه به سوي سزاريسم منحرف شود ؛ به سوداگران و سرمايه داران بزرگ اعلام جنگ مي کرد، هوادار فدراليسم غير متمرکز و نه مبادله آزاد بود ؟ و يا پرودن بيشتر به درد افراد حاشيه اي و خارج رسانه ها مي خورد که محيط هاي کاملا بسته آزادگراي (ليبرتر) خود را بر صفحه تلويزيون تر جيح مي دهند ؟

بدون آنکه در انتظار واهي سفر رئيس جمهور روز ١٥ ژانويه به بزانسون براي بزرگداشت دويست سالگي تولد پرودن باشيم، دست کم مي توان اميد داشت که اين متفکر و مبارز گوشه اي از شهرت صد سال پيش خود را باز يابد.

.

١ – اميل دورخيم (١٨٥٨ ـ ١٩١٧) با توسعه علم بررسي داده هاي اجتماعي، رشته نويني را بنيان نهاد : جامعه شناسي.

٢ – مجلس ملي که بعد از انتخابات ٢٣ آوريل ١٨٤٨ در دست اکثريت محافظه کاربود، کارگاه هاي ملي را بست ـ نهادي که براي بيکاران پاريس شغل آفريني مي کرد ـ اين تصميم شورش خشونت باري را در پايتخت بر انگيخت. بين ٢٢ و ٢٦ ژوئن ١٨٤٨ بيش از ٤ هزار شورشي کشته شدند و همين تعداد به الجزاير تبعيد گرديدند.

٣- که فاتحانه در دسامبر ١٨٤٨ به رياست جمهوري انتخاب شده بود

http://sipncntait.free.fr/article_510.html

در باره اما گلدمن

اندیشمندان آنارشیسم 1

پنج شنبه 24 دسامبر 2009

اما گلدمن» در 27 ژوئن 1869 در ليتوانيا که آنزمان بخشي از روسيه بود به دنيا آمد . او در سنين جواني وارد آمريکا شد؛ در شيکاگو که عمدتاً از نفوذ بينش آنارشيسم بهره مي‌گرفت و اما گلدمن نوجوان از آن لحظه به دفاع از جنبش آنارشي برخاست . او در مقاله‌اي به نام ” درسهاي اوليه آنارشيسم ” مي‌نويسد: طرفداران استبداد و حکومتگري آگاهانه آنارشي را به عنوان هرج و مرج طلب و بي بند و بار لقب مي‌دهند ، در حاليکه واژه آنارشي ريشه‌اش از يونان قديم به مفهوم ايستادگي و تسليم‌ناپذيري در مقابل سلطه قدرت مي‌باشد. از مقاله عشق و ازدواج اما گلدمن نزديک به يک قرن مي‌گذرد و نسل هاي بسياري از زن و مرد در جهت انديشه هاي او تا کنون گام برداشته‌اند . زني که بر حقايق تلخ زندگاني زنان در اين جوامع مردسالار واقف بود و چون پرنده‌اي سبکبال درياي آزادي را درنورديد تا آنرا به آيندگان مژدگاني دهد.

از اينرو زناني که بر انديشه مبارزاتي اما گلدمن آشنا شدند همگي بر اين باور بودند که او آنگونه زني بود که چندين قرن از نسل خويش فراتر مي‌زيست، آنگونه که شايد ما فروغ فرخزاد را داشته‌ايم؛ اما هر کدام به سبکي متفاوت براي آزادي زن و رهايي انسان از بند هاي کليشه‌اي تعبد و از خود بيگانگي کوشيدند .

البته خواننده توجه کند که اين روند مالکيت کالايي در عرصه کنترل بر هويت زنان و زندگي زيستي ما جدا از تاريخ سلطه ايدئولوژِي مدرنيسم و ليبراليسم غربي نبوده جايي که اما گلدمن در برجسته کردن مناسبات عاشقانه آنرا بخوبي به نقد ميکشد . مناسبات بيمارگونه کنترل و سلطه گري اساساً ريشه در بينش و عملکرد اصولگرايان دولت ساختار دارد که در جهت کنترل بر توليد زندگي زيستي ( اقتصادي ، فرهنگي ، جنسي ، نژادي و غيره ) مردمان و طبيعت ما برآمده اند . اين انحصار طلبي قدرت حزبي و فرقه اي مدرن که در چهار چوب اخلاق گرايي قانون ، حکومت و دولت، آشکارا به تخريب و آلوده کردن تمام هستي زندگي زيستي و مناسبات همسايگي اکوزيستي عاشقانه بر آمده ، طبعاً مقاومت رو به رشد جنبش هاي ميليوني جهاني را در برابر اين تخريب گرايي بي عاطفه اش روز بروز وسيع تر و جدي تر ميکند . از اين جهت اما گلدمن عليه کليت اين نظام کنترل حکومتي يعني استبداد ، استثمار و استعمار سر به شورش گذاشت . آوازه مبارزاتش آنچنان گستردگي اي داشت که حتي حاکمان حزب بلشويک روسيه با وجود اعمال سيستم ترس و کنترل بر انقلاب شوراها و آنارشيستها و منتقدين آنروز، هنوز جرأت نميکردند به اما گلدمن و دلداده مبارزش آلکساندر برکمن صدمه اي وارد آورند . گرچه لنين و ديگر شرکاي ارباب حکومتي اش با زيرکي تمام به آن دو پيشنهاد بالاترين مقام هاي نخبگي کشوري را دادند اما اين دو آزاديخواه عاشقتر از آن بودند که فريب عنوان هاي پوشالي و مريضگونه را بخورند و سرکوب خشک کمونيسم دولتي را عليه شوراهاي کارگري و دهقاني و کمونهاي مردمي و آزاد انديشان بپذيرند، آنگونه که حتي در زير چکمه هاي آهنين قدرت طلبي و اقتدارگرايي حزب بلشويک و حکومت قانون اصول گرايي اش ،آندو بدفاع از شوراها و کمون هاي خودگردان برآمدند .

حزب در اکتبر 1917 تحت عنوان نظارت بر امپرياليست هاي شکست خورده ، در واقع قلب شوراهاي انقلابي خودگردان روسيه را نشانه رفت و ديکتاتوري سرخ را آفريد تا آنجا که اوايل سال 1921 آخرين تپش جنبش شورايي که در حماسه کرونشتات شکل گرفت را با رياست ژنرال تراتسکي معروف به “لرد تراتسکي” و زينوويف، علي رغم اعتراضات حتي يک سوم از اعضاي خود حزب بلشويک که خطر سازمان مخفي چکا را هم بالاي سر خود حس کرده بودند ، کاملاً به خون کشاند و سرمايه داري بور کراتيک دولتي را جايگزين شوراهاي خودزيستي کمون ها کرد و اين دقيقاً همان چيزي بود که باکونين در سال هاي دوران مارکس و بعدها اما گلدمن درباره ديکتاتوري سرخ ( پرولتاريا ) پيش بيني کرده بودند .

ديکتاتوري اي که در امتداد قدرت گيري اش توسط همان ساختار اقتدارگرايي لنيني تقريباً تمامي اعضاء اصلي يعني “خودي” حزب را با نظارت استالين تار و مار کرد . مثل معروف اما گلدمن در واکنش به ديکتاتوري حزب اينگونه بود “انقلابي که من نتوانم در آن برقصم آن انقلاب من نيست!”. از اين نظر بازنگري اين رويداد در تاريخ اردوگاه بردگي جهاني کمونيسم دولتي حائز اهميت است . اما گلدمن حتي اين شانس را يافت که در جنبش جنگ داخلي اسپانيا عليه فرانکو ديکتاتور شرکت داشته باشد و توطئه ها و سياست هاي احزاب استاليني اسپانيا را به نقد کشد.

اما گلدمن در واقع اسطوره و سمبلي از حماسه آفريني بود چنانکه مبارزات خستگي ناپذير او در ايالات متحده آمريکا زبانزد همگان بود . او جنگ هاي امپرياليستي را که ستمي مضاعف بر زندگي زنان و کودکان و رنجي بيشتر بر زندگي زحمتکشان بود، شديداً محکوم کرد و براي آزادي زنان حتي در انتخاب حق بارداري، زبان و نوشتاري توانمند و طوفان خيز داشت ، آوازه او آنگونه بود که ميليون ها نفر به او عشق مي ورزيدند و ميليون ها نفر از او مي ترسيدند .

براستي نميتوان انکار کرد که ما امروزه در آغاز قرن 21 با چنان نسلي از زنان در جنبش آزاديخواهي جهاني روبرو هستيم که توانمندانه اهميت حضور عاشقانه زيستن را بر بسياري از ما مردان متجلي ساخته اند و اين شکوفايي دامنه اش گسترده تر از آن است که بتوان بر آن چشم پوشيد و خوشا به آنان که در گلزارش بذر افشاني مي کنند.

http://sipncntait.free.fr/article_510.html

 

اصول اتحاد گرایی انقلابی(IWA)

اصول اتحاد گرایی انقلابی(IWA)

1- اتحاد گرایی انقلابی , در مرتبه ای از مبارزه قرار می گیرد , که هدفش متحد کردن تمامی کارگران در یک سازمان اقتصادی است , مبارزه ای که آنها با آن خودشان را از یوغ سرمایه دار و دولت , آزاد کنند. هدف اینست که دوباره سازی از زندگی اجتماعی بر اساس آزادی کمونیستی از طریق فعالیت های انقلابی طبقه کارگر , صورت گیرد. تنها سازمان اقتصادی پرولتری می باشد که قادر است این موقعیت را بدست آورد. اتحاد گرایی انقلابی به کارگران نشان می دهد که چگونه جایگاه خود را در تولید کنندگان بیابند , از وزنه های اجتماعی باشند , اصولشان را بدست آورند و آنها را در میان خود بسط دهند , بر خلاف احزاب جدید کارگری که اظهار می کنند دوباره- سازی وضعیت اقتصادی جامعه غیر ممکن است.

2- اتحاد گرایی انقلابی دشمن ثابت قدم تمامی جوامع و اقتصادهای انحصارگرا می باشد , و هدفش برانداختن آنها بوسیله برپایی اقتصاد مونیستی و ارگانهای اجرایی که توسط کارگران در مزارع و کارخانه ها اداره می شود , است. شکلی از یک سیستم مجلسی آزاد فاقد حالت مرئوسی معطوف به قدرت یا جناح سیاسی صاحب قدرت. در شقی دیگر و در مقابل سیاست های دولت و احزاب , اتحاد گرایی انقلابی دوباره سازی اقتصادی تولید را قرار می دهد. جایگزین کردن نقش رئیس و مرئوس با مدیریت مجلسی درباره مسائل. نتیجتا هدف اتحاد گرایی انقلابی پیروزی در قدرت سیاسی نیست , لیکن براندازی تمامی قوانین دولتی در زندگی اجتماعی مد نظر است. اتحاد گرایی انقلابی به محو کردن انحصارگرایی سرمایه و دارایی می اندیشد , چیزی که با از میان برداشتن انحصارگرایی تملک محقق خواهد شد ؛ و نه بواسطه دولت , اگرچه هنوز مستتر است (رخ نداده است). همیشه وسیله ای می تواند برای آزادی انسان موجود باشد , ولی بر خلافش , این [امر] بوجود آورنده همیشگی انحصارگرایی مدرن و امتیازات جدید است.

3- اتحاد گرایی انقلابی یک عملکرد دو منظوره دارد : پیشبرد روز به روز مبارزه انقلابی به لحاظ اقتصادی , ارتقای شان اجتماعی و عقلانیت طبقه کارگر متابق با محدودیت های اجتماع امروزی , و آموزش به توده ها در جهت آمادگی برای اداره مستقل مراحل تولید و توزیع در زمانی که تمامی عناصر زندگی اجتماعی را در دست دارند. اتحادگرایی انقلابی با این ایده موافق نیست که سازمان یک سیستم اجتماعی تنها بر پایه طبقه تولید کننده می تواند توسط تصمیمات بسیط و پایای دولتی که فقط می تواند از میان فعالیت ها و تلاشهای عمومی تمامی کارگران فهیم , به دست آید , اداره شود. در هر بخشی از صنعت توسط یک خود سامان بخشی [اداره کردن توسط اعضاء -م.] بوسیله کارگران اداره می شود , همانند هر گروه , کارخانه یا بخشی از صنعت که یک عضو مستقل از یک ارگانیسم اقتصادی بزرگتر و سیستماتیک تر می باشند , می توانند مراحل تولید و توزیع را بر حسب نیازهای جامعه با توافق در طرح و مبانی بین دو طرف به پیش برند.

4- اتحادگرایی انقلابی بر ضد تمامی سازمانهای قائل به مرکزگرایی دولت و کلیسا , می باشد. چراکه اینان تنها می توانند در به تاخیر انداختن بقای دولت و قدرت و خاموش سازی سیستماتیک روحیه ابتکاری و نوآوری و عقاید مستقل, کارآمد باشند. مرکزگرایی اینگونه است و سازمانهای ساختگی که اینگونه طبقات پایین را تحت سلطه آن کسانی که اظهار می کنند که برتر هستند درمی آورند, و مسائل مربوط به یک جامعه را در دست یک عده محدود قرار می دهند -اشخاص تبدیل به یک ربات با حرکات کنترل شده می شوند. در سازمانهای متمرکزگرا , خیر اجتماع به علایق عده خاصی محدود می شود, گوناگونی اتحاد و مسئولیت شخصی جای خود را به دستوالعمل های تخطی ناپذیر می دهد. در نتیجه, اتحادگرایی انقلابی دیدگاه اجتماعی اش را بر روی یک سازمان گسترده فدرالی بنا نهاده است؛ به عنوان مثال یک سازمان از پایین تا به بالا, اتحاد تمامی نیروها را برای حمایت از گرایشها و تفکرات معمول سازماندهی می کند.

5- اتحادگرایی انقلابی تمامی فعالیتهای پارلمانی و هرگونه همکاری با ارگانهای پشتیبانی کننده را رد می کند؛ زیرا مطلع است که حتی آزادانه ترین نوع رای گیری نمیتواند مشخص ترین تناقض هسته اجتماع امروز را از میان بردارد, از آنجائیکه نظام پارلمانی فقط یک هدف دارد و آن ارائه یک تظاهر به درستی و حقانیت در محدوده خطا و بی عدالتی اجتماعی می باشد.

6- اتحادگرایی انقلابی تمامی مرزهای سیاسی و ملی که به طور اتفاقی ایجاد شده اند را رد می کند, و بیان می دارد که آن به اصطلاح ملی گرایی تنها کیش و آئین حالت کنونی محسوب می شود, که در پشت آن نیازهای مادی قشر مرفه پنهان شده است. اتحاد گرایی انقلابی فقط تفاوتهای اقتصادی را خواه منطقه ای باشد یا ملی درمی یابد, چراکه موجب پدید آمدن سلسله مراتب , بی عدالتی و هر نوع دیگر ظلم می شود( به خاطر نژاد, جنسیت, و هر تفاوت درست یا غلط دیگر), و در ماهیت انحصارادعا می کند که حق تصمیم گیری در مورد خود را به گروه های اقتصادی می دهد.

7- به خاطر برهان برابری, اتحادگرایی انقلابی برضد جنگ و ارتش سازی مبارزه می کند. اتحادگرایی انقلابی از بیانیه های ضد جنگ و جایگزینی ارتش زمینی که تنها ابزار ضد انقلاب در خدمت سرمایه دار هستند به جای ارتش های کارگری که در هنگام انقلاب توسط اتحادیه های کارگری کنترل می شوند, حمایت می کند؛ که به این خاطر خواستار تحریم تمامی مواد اولیه و محصولات مورد نیاز جنگ است, به استثناء کشوری که کارگران آن درگیر انقلاب اجتماعی هستند که در این حالت ما باید به آنها در پیروزی کمک کنیم. در پایان, اتحادگرایی انقلابی از اعتصابهای بازدارنده و انقلابی به منظور اعتراض به جنگ حمایت می کند.

8- اتحادگرایی انقلابی نیاز محصولی را که به محیط آسیب نمی رساند در می یابد, و سعی می کند مصرف منابع تجدید نشدنی را به حداقل برساند, و هرگاه که امکانپذیر باشد از منابع تجدیدشدنی استفاده می کند. جهالت را به عنوان سرچشمه بحران های محیط امروزی قبول نمی کند بلکه به عنوان خواستی برای کسب درآمد می داند. تولید کنندگان سرمایه دار همیشه به دنبال کاهش قیمت در راستای به دست آوردن درآمد بیشتر برای بقا هستند و این امر ناتوان از حفاظت از محیط زیست است. در مجموع بحران اقتصادی جهانی سرعت تمایل به برداشت مالی را به گزند معاش زراعتی افزایش می دهد. این حقیقت باعث ایجاد تخریب جنگلهای استوایی, گرسنگی و بیماری شده است.

مبارزه برای نجات سیاره باید همراه با مبارزه برای براندازی سرمایه داری باشد در غیر این صورت هردو شکست خواهند خورند.

9- اتحادگرایی انقلابی بیان می دارد که یکی از حامیان روش واکنش صریح است, وبه تمامی تلاش هایی که با هدفش تضاد ندارند همکاری خواهد کرد. روشهای مبارزه این موارد هستند: اعتصابات, تحریمها و غیره. واکنش صریح در اعتصابات به عمیق ترین تعاریفش می رسد, که همچنین باید از نقطه نظر اتحادگرایی انقلابی مقدمه ای برانقلابی اجتماعی باشد.

10- در حالی که اتحادگرایی انقلابی با تمامی خشونتهای سازماندهی داده شده به غیر از آنهایی که بر ضد حکومت اعمال می شوند مخالف است, درمی یابد که خشونتهای فراوانی در حین تلاش های مابین سرمایه داری امروز و کمونیسم آزاد فردا صورت می گیرد. در نتیجه, به درستی درمی یابد خشونتی که ممکن است توسط طبقات حاکم به عنوان وسیله ای دفاعی علیه روشهای خشن به کار گرفته شود در حین مبارزاتی که به توده های انقلابی منجر می شود, املاک و ابزار تولید را از آنها سلب کند. همانطور که این سلب مالکیت تنها می تواند توسط مداخله مستقیم سازمانهای اقتصادی انقلابی کارگری رفع شود, همچنین دفاع از انقلاب نیز باید وظیفه اینگونه سازمانهای اقتصادی باشد و نه وظیفه ارتش یا یک شبه ارتش که به طور مستقل از آن شکل می گیرد.

11- تنها در سازمانهای اقتصادی و انقلابی قشر کارگر نیروهایی موجود هستند که قادر به برقراری آزادی وایجاد انرژی لازم برای سامان بخشی دوباره جامعه براساس کمونیسم آزادی خواه می باشند.

نام سازمان بین المللی

پیمان بین المللی مبارزه و همبستگی که سازمانهای اتحادگرای انقلابی جهان را متحد می سازد به نام انجمن بین المللی کارگران معروف است.

اهداف و مقاصد سازمان IWA

سازمان اهداف زیر را در برنامه دارد:

الف) ساز مان دادن وانعکاس مبارزات انقلابی در تمامی کشورها با هدف از بین بردن یکباره تمامی رژیمهای سیاسی و اقتصادی حاضر و ایجاد کمونیسم آزادی خواه.

ب) دادن پایگاهی به سازمانهای اتحاد گرای اقتصادی و در جاهایی که از پیش وجود داشتند, قدرتمند ساختن اینگونه سازمانها که تصمیم به مبارزه برای براندازی سرمایه داری دارند.

ج) جلوگیری از نفوذ هر حزب سیاسی به سازمانهای اتحادگرای اقتصادی و نتیجتا مبارزه با هرگونه تلاش برای کنترل اتحادیه ها.

د) درهر کجا که شرایط محیطی خواستار آن باشد, که درمیان یک سری از فعالیتهایی که در تضاد با موارد الف, ب, و ج هستند, اتحادی موقت با سایر پرولترها, اتحادیه ها, سازمانها, با هدف طرح ریزی و برطرف کردن فعالیتهای معمول بین المللی به نفع قشر کارگر برقرار سازند.

اینگونه اتحادها هیچگاه نباید بوسیله احزاب سیاسی صورت پذیرد, به عنوان مثال؛ با سازمانهایی که دولت را به عنوان یک سیستم سازمانی اجتماعی قبول دارند. اتحادگرایی انقلابی همکاری طبقاتی را که توسط شرکت جستن در انجمنهای سازمان یافته تحت اشکال متحد دولتی بوجود آمده اند(مانند انتخابات اتحادیه ای برای انجمن های اقتصادی) و توسط قبول یارانه, وهمچنین اتحادیه های حرفه ای که به آنها پول پرداخت می شود و سایر مواردی که می توانند آنارشیسم صنفی را درخطر بیاندازند, رد می کند.

ه) پرده برداری و مبارزه با خشونت بی اساس تمامی دولتها علیه انقلابیون وقف شده به دلیل انقلاب اجتماعی.

و) مورد بررسی قرار دادن تمامی مشکلات مربوط به ایجاد پرولترجهانی به منظور قدرتمندساختن و توسعه حرکات, در یک یا چندین کشور, که کمک به دفاع از حقوق و دستاوردهای جدید قشر کارگر یا سازمان دادن به منظور انقلاب برای رستگاری خویش, می کند.

ز) قبول مسئولیت کردن فعالیت های یاری متقابل در مواقع مبارزات اقتصادی مهم یا مبارزات حیاتی علیه دشمنان نهان و آشکار قشر کارگری.

ح) دادن کمک های مادی و معنوی به فعالیتهای قشر کارگری در همه کشورهایی که رهبری مبارزه در دستان سازمان ملی اقتصادی پرولتری می باشد.

مداخله جهانی در مناسبات اتحادیه یک کشور فقط زمانی که سازمان الحاقی در آن کشور درخواست آنرا می دهد یا زمانی که سازمان الحاق شده اصول کلی بین المللی را زیرپا می گذارد, موجه می باشد.

Translated by Iranian anarchists
http://cnt-ait.info
contact@cnt-ait.info

حکم زندان دوباره زندان سهیل عربی ***** سهيل عربي يحكم عليه بالسجن مرة أخرى ***** دووبارە سەپاندنەوەی سزای بەندکردن لە سەر سوهەیل عەرەبی ***** Soheil Arabi sentenced to prison again ***** Nouvelle condamnation pour Soheil Arabi ***** Soheil Arabi erneut zu einer Gefängnisstrafe verurteilt

حکم زندان دوباره زندان سهیل عربی

سهیل عربی یک فعال سیاسی آنارشیست است. او از ۷ نوامبر ۲۰۱۳ تا ۱۶ نوامبر ۲۰۲۱ زندانی سیاسی بود. دستگاه قضائی حکومت کنونی با استفاده از اتهاماتی همچون «توهین به مقدسات دینی، فعالیت تبلیغی علیه نظام و توهین به رهبری» وی را زندانی کرد . سهیل در طی سال‌های طولانی حبس نیز زیر فشار بود. نه فقط یک روز از مرخصی محروم ماند، بلکه برای «تنبیه» فزون‌تر او را از زندان تهران بزرگ به زندان رجایی‌شهر کرج بردند. این هم برای زندان‌بانان کافی نبود، بنابراین به سهیل زندان انفرادی را نیز تحمیل کردند. برای مثال او روز ۲۰ اکتبر ۲۰۲۰ به خانواده‌اش اطلاع داد که به مدت ۳۳ روز در زندان انفرادی بوده است.

هر چند سهیل دوران محکومیت خود را سپری کرده بود، اما بدون پیگیری وکیل نمی‌خواستند آزادش کنند. سرانجام او را آزاد کردند و گفتند که باید به مدت دو سال هزار کیلومتر دورتر از محل زندگی‌اش به تبعید برود. این چنین بود که او را به برازجان فرستادند.

سهیل عربی پرونده دیگری با اتهاماتی بس واهی با عناوینی چون «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی به وسیله سامانه های مخابراتی» دارد. دادگاه تجدید نظر استان تهران روز ۱۶ دسامبر ۲۰۲۱ محکومیت‌های او را برای این پرونده تأیید کرد که عبارتند از: ۲ سال حبس تعزیری، پرداخت ۵ میلیون تومان جزای نقدی، لزوم کسب مجوز از مقام قضایی به منظور خروج از کشور به مدت ۲ سال و ۲ سال حضور فصلی در دفتر نظارت و پیگیری ضابطین.

روز ۷ آوریل ۲۰۲۲ برای سهیل عربی احضاریه‌ای فرستاده‌اند و از او خواسته‌اند که برای اجرای دو سال حبس ناعادلانه و بی‌دلیل خود را به مقامات قضائی معرفی کند. حکم زندان دوباره زندان سهیل و بقیه مجازات‌ها علیه او باید فوراً متوقف و لغو شوند. تعرض به حقوق ابتدائی سهیل عربی و همه فعالان سیاسی و اجتماعی بس است!

Continue reading “حکم زندان دوباره زندان سهیل عربی ***** سهيل عربي يحكم عليه بالسجن مرة أخرى ***** دووبارە سەپاندنەوەی سزای بەندکردن لە سەر سوهەیل عەرەبی ***** Soheil Arabi sentenced to prison again ***** Nouvelle condamnation pour Soheil Arabi ***** Soheil Arabi erneut zu einer Gefängnisstrafe verurteilt”

%d هاوشێوەی ئەم بلۆگەرانە: